سردبیر مجله دیلمان، در گفتگوی اختصاصی با پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر:

پرونده مبادی فقه هنر

اگر در دهه‌های آتی کسانی به طور جد مدعی شوند که تبلیغات یا بازاریابی، هنر است؛ در آن صورت چه معانی اجتماعی‌ای از این رابطه بیرون می‌آید و فقیهان چه بایدها و نبایدهایی در این زمینه دارند؟ آیا اساساً با تشدید سکولار شدن جوامع، اظهارنظر در این موضوعات علیه اصل دین و گرایش مردم به آن ارزیابی می‌شود؟ آیا یک فقه حداکثری در این زمینه‌ها ضروری و پاسخگو است؟! یا اینکه فقه حداقلی و متواضعی برجای آن خواهد نشست. این‌ها پرسش‌های تأمل‌برانگیزی است که قضاوت درباره آن‌ها به عوامل بسیاری بستگی دارد.

یکی از علومی که چند سالی است وارد دانشگاه‌های ما شده، رشته آینده‌پژوهی است. آینده‌پژوهی رشته‌ای میان‌رشته‌ای و تلفیقی از علوم مهندسی و مدیریت است. هدف از این رشته تربیت متخصصانی است که دارای قدرت تخیل، پیش‌بینی و تصمیم‌گیری صحیح و به‌موقع در عرصه‌های خرد و کلان مخصوصاً در عرصه علم و فناوری باشند. آینده‌پژوهی منعکس می‌کند که چگونه از دل تغییرات یا عدم تغییرات امروز، واقعیت فردا به وجود می‌آید. به همین بهانه، با مهدی بازرگانی، سردبیر مجله دیلمان در موضوع آینده‌پژوهی فقه هنر گفتگو کردیم. او که سال‌هاست در زمینه هنر و فرهنگ قلم می‌زند، معتقد است فقها و هنرمندان در طول تاریخ، هیچ‌گاه به گفته‌های منتقدین خود گوش نداده‌اند! وی البته راه‌حل‌هایی نیز برای آشتی فقه و هنر در نظر دارد. مشروح گفتگوی جذاب و اختصاصی پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر با این نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و هنر، از نگاه شما می‌گذرد:

فقه معاصر: مهم‌ترین مسائل فراروی فقه هنر در صدسال آینده را چه می‌دانید؟ آیا این پیش‌فرض‌ها و مبانی تغییر خواهد کرد؟ فکر می‌کنید تغییرات در چه بخش‌هایی باشد؟

بازرگانی: برای پاسخ به این سؤالات باید مطالب مفصلی مطرح شود که حد آن‌ها از محدوده یک گفت‌وگو، دانش یک نفر و توانایی‌های یک رشته خارج است. بااین‌وصف من ملاحظاتی دارم که مایلم آن را با شما در میان بگذارم. اول باید ببینیم که چه تغییراتی به وجود می‌آید و پس از آن تغییرات مسائل آینده را حدس بزنیم. همین‌که شما این سؤال را مطرح می‌کنید یعنی افقی را می‌بینید که اگرچه دیر باشد اما دروغ نمی‌شود. به نظرم، بخشی از تغییرات از تحول مفهوم و مصادیق هنر خواهد بود. اگرچه فقه درباره هنر و هنرمندان در صدسال گذشته یا قرون ماضیه، نظراتی داشته است اما با تحول مفهوم و مصداق هنر، ما با اظهارنظرهای جدیدی مواجه خواهیم شد؛ مثلاً با افزوده‌شدن آلات موسیقی، پرسش‌های جدید فقهی مطرح می‌شود یا با توسعه معنای هنر، مسائل جدیدی دامن‌گیر فقه هنر خواهد شد و اجتهادهای جدیدی شکل خواهد گرفت. در نقطه مقابل نیز جایگاه اجتماعی سیاسی و فرهنگی فقها که وابسته به عوامل متعددی است تغییر خواهد کرد. این تغییر (مرکزی‌تر شدن یا حاشیه‌ای‌تر شدن) واکنش‌هایی را در دیگران و من‌جمله هنرمندان برخواهد انگیخت که خود، دوباره تأثیر بازتابی بر فقها و دیدگاه‌هایشان می‌نهد.

مثلاً اگر در دهه‌های آتی، کسانی به طور جد مدعی شوند که تبلیغات یا بازاریابی، هنر است؛ در آن صورت، چه معانی اجتماعی‌ای از این رابطه بیرون می‌آید و فقیهان چه بایدها و نبایدهایی در این زمینه دارند؟ آیا اساساً با تشدید سکولار شدن جوامع، اظهارنظر در این موضوعات، به‌عنوان مخالفت با اصل دین و گرایش مردم به آن ارزیابی می‌شود؟ آیا یک فقه حداکثری در این زمینه‌ها، ضروری و پاسخگو است یا اینکه فقه حداقلی و متواضعی به‌جای آن خواهد نشست؟ این‌ها پرسش‌های تأمل‌برانگیزی است که قضاوت درباره آن‌ها به عوامل بسیاری بستگی دارد.

اگر فقیهانه بنگریم، در مواردی شبیه به این (از نظر فقه و فقیهان) ما با لزوم اظهارنظر از سویی و سکوت از سوی دیگر روبرو خواهیم بود؛ یعنی فقیهان، خود، با تعارضی درونی مواجه می‌شوند. از سویی احساس می‌کنند که باید به همه این موضوعات بسیار پردامنه پاسخ بگویند و از سوی دیگر، نمی‌خواهند خود را با این تغییر و تحولات هماهنگ کرده و تازیانه‌ها و تکانه‌های تبعات آن را بچشند. تجربه نشان داده که فقها علی‌العموم، در مواجه با مسائل جدید، کندی و کاهلی می‌کنند. این کاهلی، البته دلایل عمل‌گرایانه و سیاسی‌ای دارد. شاید برخی، از عواقب اظهارنظرهای چالش‌برانگیز می‌ترسند. شاید از عالمانه سخن‌گفتن برای عوام هراسناک‌اند و آزاد نهادن را سبب کفر و طغیان و خسران و هزاران آسیب آشکار و نهان می‌دانند. علاوه بر اینکه، گام‌نهادن فقیهان در میدان سیاست می‌تواند هزینه‌های زیادی برای آن‌ها داشته باشد. از این نظر شاید باید اندکی به آن‌ها حق داد؛ چون آن‌ها نیز می‌خواهند زندگی کنند و مثلاً مانند یک معلم دانشگاه که قوانین زندگی عافیت‌طلبانه در کنار رشته دانشگاهی خود را مثل یک کارمند به‌خوبی یاد گرفته، آن‌ها نیز به خود حق می‌دهند که آن فقه جنجال‌آفرین و آتش‌زبان را مخالف معاش و معاد خود بدانند.

اساساً مسئله فقه به زبان فقها، بهتر زندگی‌کردن برای فرد (کامیاب شدن در دو جهان) و از این طریق، کمک به حیات سالم جامعه به‌عنوان یک کل است. محرمات و مکروهات شاید از نظر فردی، محدودیت‌هایی ایجاد می‌کنند اما از نظر جمعی، نظریه انسان کامل و امکان به‌وجودآمدن جامعه‌ای صالح را ممکن می‌سازند. طرح مسئله فقیهانه این است که فقه اگر به درد خود فقیه نخورد و او را در مهلکه اندازد پس چگونه می‌تواند به درد جامعه بخورد؟ بنابراین تا حدی می‌توان فهمید چرا از این چشم‌انداز محافظه‌کارانه، نمی‌توان انتظار انقلابی معرفتی داشت. البته همه چیز به اینجا هم ختم نمی‌شود.

ماجرا ازاین‌قرار است که تلاش‌های فقه در محدود کردن هنر، نه‌تنها باعث گوشه‌گیری آن نشده بلکه آن را به میدان آورده و شهره شهرآشوب کرده است. دیگر تردیدی در این نیست که طی سال گذشته، موسیقی به هنر اول ایران و ایرانی تبدیل‌شده است؛ یعنی الان کمتر خانواده‌ای را می‌بینیم که فرزندی را به کلاس موسیقی نفرستد و یا خود پدر و مادر، مخاطب تولیدات انبوه موسیقیدانان نباشد. بلافاصله این سؤال مطرح می‌شود که این نتیجه، چه نسبتی با حرمت نشان دادن آلت موسیقی در سیمای ملی دارد؟ سؤال قابل‌تأملی است. به نظرم این نشان می‌دهد که نگاه عموم مردم به هنر موسیقی با فقیهان تفاوت جدی داشته و دارد. اگر فقیهان آن را غنا و اسباب طرب و گمراهی می‌دانند، بسیاری از طرفداران موسیقی، آن را مثل نفس عمیقی در خیابان‌های پر از خیانت و خباثت جهان مادی اطراف می‌انگارند. موسیقی گویی معنایی عمیقاً انسانی و اخلاقی یافته و با عشق و نیکی و همه ارزش‌های والای انسانی هم‌نشین گشته است. این تفاوت نگرشیِ از زمین تا آسمان، از دو جهان متفاوت خبر می‌دهد که درکی از هم ندارند. اگر کلان‌تر بنگریم و سکولار شدن جوامع را مدنظر قرار دهیم، خواهیم دید که با عمیق‌تر شدن شکاف بین فقه و هنر، حرف این دو گروه (فقیهان در برابر هنرمندان و شیفتگان و مخاطبان هنر) نیز برای هم گنگ و نامفهوم خواهد شد و امکان ایجاد گفت‌وگو به‌کلی از بین خواهد رفت؛ یعنی اگر بخواهم به سؤال شما پاسخ واقع‌گرایانه‌ای بدهم باید بگویم همان‌طور که در صدسال گذشته، نه فقیهان به حرف موسیقیدانان گوش‌داده‌اند و نه موسیقی‌دانان به حرف فقیهان؛ بنابراین در صدسال آینده نیز همین‌طور خواهد بود. البته همیشه راه‌ها و گزینه‌های محتمل دیگری هم هست.

از این مهم‌تر، صورت‌بندی سیاسی ماجرا است. حتی فرهنگی‌ترین مسائل و مفاهیم روزگار ما نیز در پیوست امر سیاسی و سلطه سرمایه است که معنای حقیقی خود را می‌یابند. به‌عبارت‌دیگر، آنچه از آشتی‌ناپذیری فقیهان و هنرمندان در شرایط کنونی گفتیم، جنبه‌ای سیاسی هم دارد. بگذارید اندکی روشن‌تر بگویم: نزاع اصلی در اینجا، قدرت سیاسی وضعیت مستقر است که تمام مسائل در ذیل و چارچوب آن تفسیر و ترجمه می‌شود. هر شخص و مفهوم و کالا و به‌طورکلی نشانه‌ای که در خدمت وضع مستقر باشد، محل نقد و دشمنی خواهد بود. در اینجا در تقابل هنرمندان و فقیهان، این فقیه است که کنار قدرت می‌ایستد و هنرمند است که سعی می‌کند نقد کند و معادلات کنونی ثروت و قدرت را به سخره بگیرد. زشتی‌اش را نشان دهد و از این طریق اراده‌ای به تغییر وضعیت از خود نشان دهد. در اینجا ریشه سیاسی خصومت و قطب‌بندی شکل‌گرفته نیز روشن است.

فقه معاصر: ارتباط بین فقها و جامعه هنری را در صدسال آینده چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بازرگانی: بگذارید بر پایه آنچه گفته‌ام راهی برای آشتی این دو متصور شوم. اگر فقها ملاحظات محدودکننده و محافظه‌کارانه و رابطه‌ای نزدیک و مبهم با سیاست دارند – که این صدالبته در نظر اهالی هنر چندان مطلوب نیست – هنرمندان نیز از نقدهای این‌چنینی به‌کلی مبرا نیستند. فی‌المثل بسیاری از اهالی سینما، فیلم‌ها و تم‌های جشنواره پسند را موضوع فعالیت هنری خود کرده‌اند. مفهوم «فیلم جشنواره پسند» یا «سینمای تجاری شده» نشان می‌دهد که در میان بسیاری از هنرمندان نیز سخن اصلی، حقیقتِ هنر و واقعیت جامعه نیست. از این نظر، این دو در این موضوع از خجالت هم درآمده‌اند.

بااین‌حال فقیهان، هیچ‌گاه سوژه هنرمندان نبوده‌اند. واضح‌تر بگویم آن‌ها کار خود را می‌کنند اگر کسی کاری به کارشان نداشته باشد؛ درحالی‌که در نقطه مقابل، هنرمندان همیشه سوژه اصلی فقیهان بوده‌اند. باور رایجی در میان هنرمندان وجود دارد که معتقد است فکر و رأی فقیهان راه زندگی و معیشت را بر هنرمندان بسته است؛ درحالی‌که خیلی عامیانه بگویم هنرمندان هرگز نان فقها را نبریده‌اند. باز به بیان روشن‌تر آنکه ساز و مجسمه و فیلم و… می‌سازد همیشه از تعذیر و تحدید فعالیتش از جانب فقیهان نگران بوده است. در دنیایی که اینترنت، مالکیت معنوی اثر هنری را تا حد زیادی بی‌معنا کرده و هوش مصنوعی می‌رود تا نیاز به خلاقیت هنری را نیز بی‌معنا کند؛ چوب فقیهانه، اولین و آخرین میخ بر تابوت هنر محسوب می‌شود.

راه‌حل چیست؟ فقیهان در مقابل این مسیر باید راه زندگی را نشان دهند. این زندگی نو، درک جدیدی از هنر را می‌طلبد. راه آشتی این است که به‌جای تفکر محدودکننده، فقیهان به مسائل جدیدی مثل مالکیت معنوی اثر هنری یا ماهیت هنر در دنیای جدید به‌گونه‌ای جدی‌تر و عمیق‌تر بیندیشند. این تلاش‌ها شاید کدورت باقی‌مانده از گذشته را تااندازه‌ای پاک کند و راهی جدید را نشان دهد. در این مسیر اگر قرار است گفت‌وگویی صورت گیرد باید در درجه اول هنرمند و هنر و آزادی به رسمیت شناخته شود. به نظرم، با دیدی خوش‌بینانه فقه پویا و هنر انتقادی می‌توانند با هم آشتی کنند و مسیر جدیدی را برای هنر آینده باز کنند.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید