فهرست مطالب
اشاره
فقه اخلاق یا فقه اخلاقی، واژههایی هستند که از عمرشان در تاریخ فقه اسلامی، بیش از چند دهه نمیگذرد. بااینهمه، هنوز توافقی بر روی معنای این دو واژه وجود ندارد؛ چه رسد به اینکه مبانی این دو روشن و واضح باشد. استاد سید محمدعلی ایازی معتقد است فقه اخلاقی، تفاوتهای روشنی با سایر رویکردهای فقهی دارد که در ابواب مختلف عبادی، سیاسی، اقتصادی و… خود را نمایان میسازد. به باور این استاد و پژوهشگر حوزه علمیه قم، نهتنها فقه اخلاقی، بلکه اخلاق اسلامی نیز ممیّزات روشنی با اخلاق در سایر مکاتب دارد. او پس از توضیح فقه اخلاقی و بایستههای اخلاق اسلامی، به موضوع اصلی این نگاشته، یعنی مبانی کلامی فقه اخلاقی میپردازد. به جرأت میتوان گفت این میزان از تدقیق و تمثیل در فقه اخلاقی، ابعاد، بایستهها و مبانی کلامی آن، تاکنون در هیچ نگاشتهای بیان نشده است. مشروح یادداشت شفاهی استاد و نویسنده برجسته حوزه علمیه قم، از نگاه شما میگذرد:
فقه اخلاق چیست؟
فقه اخلاق، فقهی مضاف است. اگر در تعریف فقه آمده است: «العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة» (سیوری) و یا آمده: «العلم بالاحکام الشرعیة العملیة المکتسب من ادلتها التفصیلیة» و در تعریف اخلاق گفته میشود: «هی هیئة راسخة فی النفس، یصدر عنها العدید من الأفعال بشکل سهل و مُیسّر، دون الحاجة للتروی أو التفکیر»؛
پس از نظر عالمان اخلاق، اخلاق باعث ایجاد الملکة است؛ یعنی مجموعة معارف دین در دائرة کمالات معنوی و سّجایای باطنی برای انسان برای وصول به لقاءﷲ و حیاة عالی در مجتمع است. بنابراین، اخلاق از خلق و اصل و منشأ این ملکات، تربیت و ممارست و صیقل دادن روح با انجام اعمال و کارهایی است؛ چنانکه انسان دربارۀ جسم خود، کارهایی را با تمرین و ممارست انجام میدهد. تشخیص این بایدها و نبایدها توسط عقل، و تکمیل آن توسط شرع انجام میگیرد که به حسن و قبح آن اذعان دارد. مشکل این بحث، دوطرفه است. از طرفی در گذشته، بیشتر سخن از موعظه و تهذیب نفس و رعایت حقالناس و کسب فضائل و ترک رذائل به شکل توصیهای و تربیتی بوده است؛ و از طرفی دیگر، فقه، اعمال و رفتارهایی را بیان میکند که در جهت همان ایجاد ملکات است.
تعریف فقه اخلاقی
فقه اخلاقی سابقه چندانی ندارد. برای تعریف فقه اخلاقی، ناگزیر هستیم از دو روش عینی و میدانی استفاده کنیم؛ یعنی با مراجعه به کاربردهایی که در این رویکرد وجود دارد و فقهایی که مسائل و مباحث فقه اخلاقی را مطرح کرده و تعریفهای کسانی که در این باره سخن گفته و موضع خود را در قالب تعریف بیان کردهاند. اما روشن است که فقه اخلاقی، از اقسام فقه مضاف بوده و مرکب از دو عنوان فقه و اخلاق است؛ لذا با چند تلقی و خاستگاه آورده شده است:
۱- فقه الاخلاق و فقه التربیة: رویکردی میان رشتهای که در آن، گزارههای فقهی با نگاه اخلاقی تربیتی بررسی میشود و افزون بر اینکه حکم فقهی مربوط به موضوع را میآورند، نکات مسائل تربیتی آن بیان میشود، برای غایات و اهداف این احکام در شرع تحلیلهای اخلاقی تربیتی ارائه میکند و تعامل و ارتباط فقه و اخلاق و تربیت در عرصههای گوناگون را نشان میدهد.
۲- فقه اخلاقی (علم احکام اخلاقی): علمی که عهدهدار استنباط برای تعیین فروع وظایف، الزامات و حقوق مسائل اخلاقی میشود که در عرصههای گوناگون زندگی انسان بهصورت فردی و اجتماعی مطرح است. ترکیب این دو کلمه با اصطلاح خاص، در برابر فقه عام است که شخص همه احکام مکلفین را مورد استنباط قرار نمیدهد، بلکه آنهائی که به این احکام ناظر هستند را بیان میکند.
۳- فقه اخلاقی، فقهی برابر فقه اخلاق غیردینی: یعنی فقهی که رویکرد اخلاقی و مدنی و حقوقی بر اساس آموزههای وحی در کتاب و سنت دارد، از رابطه بین انسان با خدا و سیروسلوک و معرفة ﷲ و احکام و آداب تهذیب نفس و مسائل دیگر رفتاری و عملی آن در جامعه سخن میگوید و از احکام رابطه او با دیگران از منظر وحی گفتگو میکند؛ هرچند اخلاق عرفی را رد نمیکند، اما جامعه دینی خودش هویتی مستقلی برای طرح مسائل، احکام، الزامات و حقوق دارد.
۴- فقه اخلاقی، فقه همه احکام دین با رویکرد اخلاقی: یعنی فقهی که نظريه اخلاقی را در همه احکام دینی تطبیق میدهد. از طرفی، مسائل مختلف احکام و الزامات و حقوق را بهصورت تطبیقی و مقایسه عینی و زمانی و شرایط احوال مکلفین بیان کرده است؛ مثل احکام عدل، احسان، عفو، صفح. به تعبیر دیگر، فقهی است که نوعی رویکرد در قبال بررسی مسائل حیات اخلاقی و تعالی و تنزّل آن دارد. این فقه همچنین توجه فقیه بر پیامدهای اخلاقی و آثار دین نسبت به جامعه را نیز شامل است؛ یعنی فقهی که وارستگیها و حیات معنوی فرد و اجتماع را بر اساس موضوعات عینی و خارجی بررسی میکند؛ مثل فقه سلوک فردی؛ فقه فرهنگ اخلاقی، مثل احکام رسانه؛ فقه سیاسات اخلاقی که خطاب آن، هم به اشخاص است و هم به جامعه، مثل اخلاق انتخابات، احکام حقوق متهمان، و احکام رفتار با زندانیان. البته فقیه باید موضوع اخلاقی را بشناسد و احکام هر یک را روشن سازد؛ لذا فقه اخلاقی محدود به فقه احکام اخلاق حکومتی و سیاسی نیست، بلکه نگاهی حاکم و وصفی محیط بر تمام مباحث فقه – از طهارت تا دیات و مسائل مستحدثه – با رویکرد اخلاقی است. در این صورت، فقه اخلاقی به آن دسته از مسائلی که جامعه و تحولات آن تأثیرگذار در استنباط فقهی است می گویند.
به نظر میرسد این تعریفها دقیق و فنی نیست. برخی از این تعریفها، نوعی جهت دادن به این فقه و نقد فقه کنونی است. بعضی از تعریفها، ناظر به موضوع؛ برخی ناظر به جهت مقابل فقه فردی؛ و برخی ناظر به وصف رویکرد؛ و برخی ناظر به آثار و نتایج و غایات اخلاقی است؛ و یا ناظر به تأثیر علوم اخلاقی و تحولات جامعه در استنباط فقیه و از نسبت میان اخلاق و اجتهاد سخن میگوید.
باری، تعاریف گوناگونی که از فقه اخلاقی ذکر شده در تعارض نیستند؛ بلکه چون تعریف شرحالاسمی هستند، میتوان معنای جامعی از این تعاریف را (بر اساس آنچه خواهیم گفت)، برگرفت.
ازاینرو، شاید جامعترین معنا، همان تعریف فقه اخلاق با هویت مستقل وحیانی با رویکرد اخلاقی به موضوعات و مسائل فردی و اجتماعی آن در میان تعریفهای چهارگانه باشد. این معنا هرچند منافاتی با معانی دیگر ندارد؛ اما الزاماً همه مباحث این فقه، احکام نظام اخلاقی نیست، بلکه گاهی از الزامات یا اقتضائات یا اثرپذیریهای استنباطِ برخاسته از اندیشه اخلاقی و یا موضع و تعیین وظیفه در نظام اخلاقی گفتگو میکند. در این فقه، زمینهای فراتر از خود عامل، یعنی مجتمع نیز افزوده میشود. توضیح اینکه: فقیه تنها آن دسته از احکامی را استنباط نمیکند که دررابطهبا احوال و رفتار فرد در ارتباط با دیگران است؛ بلکه گاهی برآمدی از رفتارهای جامعه، مثل اجراپذیری، آمادگی مکلفین برای قبول یک حکم، حساسیت و یا مسائل روحی و روانی جامعه (مثل خشونت، رخوت، یا وضعیت اخلاقی) یا برآمد و بازتابهای اخلاقی یک فتوا و نظریه فقهی (مثل رؤیت هلال، یا عدم قصاص پدر در قتل فرزند که موجب سوءاستفاده برخی پدران و همسران شده است) که زمینهساز گریز از دین میگردد را بررسی کرده و حکم آن را بیان میکند. به همین دلیل، الزاماً فقه اخلاقی، فقه فردی نیست.
فقه اخلاقی، همچنین فقهی است که به مسائل عام حقوقی و حیاتی و فرهنگی مربوط به جامعه (مثل احکام محیطزیست، احکام رسانه، مثل جواز برخی بازیهای زنانه در فیلم و نمایشنامه) با رویکرد اخلاقی میپردازد که دستهای از مسائل مختلف و متعددی را در برمیگیرد که موضوعش فرد ازآنجهت که فرد باشد، نیست؛ بلکه فرد در پیوند و تأثیرگذاری بر جامعه و حقوق آنان است.
پس فقه اخلاقی؛
اولاً فقه با موضوع و رویکرد اخلاق است؛ و مکلف و مخاطب آن، آحاد مکلفین و جامعه دینی است. مکلف در فقه اخلاقی، فرد و جامعه است. خطاب قرآن نیز گاهی به عناوین فردی است، مثل حرمت غیبت، تهمت؛ و گاهی به عناوین جمعی، مانند امت، قوم، ناس، بنیآدم، انسان؛ و گاهی اوصاف کلی مانند اغنیا، فقرا، مساکین، الظالمون، العلماء، المُؤلفة، المؤمنون، المُعاهدون، الکفار و اهلکتاب.
ثانیاً: در برابر فقه تکلفمدار و بدون توجه به غایات و مقاصد فقه، به دنبال بازتاب و نتایج احکام در فرد و جامعه است. لازمۀ اخلاقی اندیشیدن نسبت به مسائل احکام و الزامات، داشتن منطق و هدف در حکم است. فقه اخلاقی، به جز استفاده از کتاب و سنت، از عقل جمعی و مطالعات میدانی نیز در فهم حکم و استنباط از ادله (در احکام و الزامات و حقوق) استفاده میکند.
فقه کنونی بیشتر به دنبال بیان تکلیف است تا بیان نتیجه و غایت تکلیف؛ ولی فقه اخلاقی به دنبال محقق کردن اهداف فقه دربارۀ اوامر و نواهی است و احکام ناظر به شخص در ارتباط با خداوند از قبیل نیت صالح، اخلاص، زدودن ریا و یا ناظر به شخص در ارتباط با دیگران بهصورت فردی (نکاح، بیع، اجاره) و یا حکومتی (نظام سیاسی، صلح میان کشورها، معاهدات بینالمللی، مبادلات) را تحقیق و بررسی میکند. هدف فقه اخلاقی، فقط القای تکلیف نیست؛ بلکه نشان دادن اموری مقدماتی برای تحقق و مقدمه واجب است، بدین معنا که با الزام به رعایت حقوق عملی عامه از قبیل رعایت بهداشت محیط، رعایت بهداشت روانی جامعه از طریق ترویج عفو، همدلی، ترمیمی، جامعه دینی به سمت اخلاقی شدن حرکت کند.
ثالثاً: در مقام بیان رفتاری الزامی و تنزیهی، گاه در قالب تشویق و گاه در قالب انذار در آحاد جامعه و همچنین بیان حکم تکلیفی دیگران در برابر آن است؛ مثل رعایت حقوق دیگران و جلوگیری از غیبت و یا افشاگری، یا امور جزئی مانند سیگار نکشیدن فردی در خانه با وجود همسر و فرزندان یا در اماکن عمومی. ممکن است این احکام، حقوق فردی را محدود کند یا چیزی در اصل مباح باشد، اما به جهت دیگری مانند بیان اعتراض، حرام و ممنوع گردد؛ مانند دادن مالیات به حاکم مستبد یا قرارداد ستمکارانه با دشمن (تحریم تنباکو)؛ چون رکون به ظالم است (هود: ۱۱۳) یا مثل اثبات حق عمومی در مجامع و اماکن تفریحی و یا دینی.
اهمیت اخلاق
اساس اسلام، حُسن خلق است. آنچه در دین میآید روشهایی است برای وارستگی و نیکورزی، برای ملکه شدن و قدرت مهار و ترک زشتیها؛ ازاینرو، احکام و مناسک و رفتارهای عملی با نظم و ترتیبی خاص مثل نماز و روزه، حج و توسل جعل میشوند. در دین، اخلاق و تهذیب نفس و سیروسلوک، مقدمۀ خدمت موحدانه و خالصانه برای دیگران است. این امر، از جهتی، مقدم بر اخلاق فردی است؛ و از جهتی دیگر، اخلاق فردی، مقدمه و تنظیم کننده رفتار انسان با خودش و خدای خودش و مؤثر در پایبندی به حقوق دیگران است.
جامعه دینی بدون اخلاق، راه بهجایی نخواهد برد. هرچند آدمی فارغ از رابطه با غیر، در آراستن به فضائل و زدودن رذائل تلاش کند و در نظر خودش ارزش ذاتی داشته باشد؛ لکن کسب همین فضائل (همچون پیوند با خالق جهان، معنادار شدن زندگی، نهادینه کردن روحیه سپاسگزاری، شکیبائی، توکل، عزتنفس و زدودن رذیلتهای تحقیرکننده او مانند وِراجی، پُرخوری و سَبُکمغزى) است که انسان را انسان میکند. البته این رهنمودها، تنها به خود شخص محدود نمیشود و خاصیت فردی ندارد.
تضمین و تداوم امنیت، عدالت و رعایت حقوق شهروندی، بر پایه اخلاق اجتماعی نهاده شده است. وقتی اخلاق در جامعهای رخت ببندد، حتماً خانواده در شکل انحطاطی و شکنندهای قرار میگیرد. تعارض و تقابل نهتنها به خود آنان آسیب میرساند، بلکه به اطرافیان و فرزندان آنان نیز آسیب میزند. وقتی حکومتی پایبندی به راستی و درستی نداشته باشد و اخلاق نباشد، قانون هم تضمین کنندۀ امنیت نخواهد بود. در قانون، گریزگاههائی هست که این اخلاق است که میتواند پوشش و ضمانت و وجدان را درست کند. اخلاق که نباشد، همسایه نسبت به همسایه هم امنیت نخواهد داشت، هرکس نسبت به دیگری بیتفاوت خواهد بود. سیاستمداران فریب میدهند. رفتار عوامفریبانه انجام میدهند. به نام دین، زشتترین رفتارها را انجام میدهند. اکنون برای فهم گستردگی موضوعات فقه اخلاقی، خوب است اشارهای به برخی از موضوعات آن بکنم.
موضوعات و مسائل فقه اخلاقی
در قرآن تقسیم و طبقهبندی برای مفاهیم اخلاقی بیان نشده و حتی کلمه اخلاق با این هیئت بکار نرفته است؛ اما روشن است که این حجم انبوه از آموزهها (حتی آنهایی که جنبه عبادی و دعایی دارد)، کارکرد اخلاقی دارد. کارکرد تهذیب نفس این است که رفتار درست و رعایت حقوق دیگران به وجود میآورد؛ مثلاً نماز، روزه، زکات، انفاق، افزون بر عبادت و تنظیم رابطه انسان با خدا؛ بازدارنده از فحشا و منکرات است. توجه به رعایت حقوق جامعه و تأمین نیازهای آنان، جامعه دینی را هویتبخش و تمدنساز میکند. به همین دلیل، قرآن، لزوم رعایت تعامل و رابطه افراد جامعه با یکدیگر را در نظر گرفته است و تعالیم عبادی، ماهیتی کاملاً اخلاقی پیدا میکند (حجر: ۹۹) و دامنۀ آن از نماز جماعت، جمعه، حج، کیفیت و شرایط رعایت حال، ایجاد همبستگی، نیکی کردن افراد به یکدیگر؛ به سختترین و نامطلوبترین و نازلترین حوزههای تعاملی افراد (مانند جنگ، قتل، درگیری، مخاصمه، قصاص و مجازات)، سرایت میکند.
از طرفی، در فقه موجود، دستورات اخلاقی در موضوعات احکام جای گرفته است؛ مثل حکم زکات، خمس، انفاق، صدقه، یا حرمت غیبت و تهمت و نمّامی که فقها در مکاسب محرمه از آن بحث کردهاند. رعایت این احکام، زیستی بهتر و مهربانانه و همدلانهتر و ترک دشمنی و کینه را به ارمغان میآورد. در حکم عفو در قصاص (بقره: ۱۷۹)، یا موارد مشابه آن، فرد در حقیقت از حق خود برای مجازات دیگری میگذرد. فقهی که اهمیت دما و حق حیات را یادآوری میکند، یا در تقیه مداراتی حفظ ایمان را گاهی از برخی شعائر دینی مهمتر میانگارد، گوئی تلاش میکند جلوی نزاع و جنگ را بگیرد و با نفی جنگطلبی، زیستی مهربانانه را توسعه دهد، یا اصولی را بیان کند که مفهوم و نتیجه آن ایجاد آرامش و سماحت است؛ نظیر لزوم تعادل در کارها (لقمان: ۱۸ و ۱۹) مذمت تعدی به دیگران (بقره: ۱۹۴)، محکوم کردن قتل افراد بیگناه (مائده: ۳۲)، عفو در خطا (نساء: ۱۴۸) و یا تعیین حدود جنگ (بقره: ۱۹۴)، رعایت حقوق مخالفان (ممتحنه: ۸) و عدالت با دشمنان (مائده: ۸). خداوند در این دسته از آیات، افزون بر تعیین سطح تعاملی با مؤمنان و نیکوکاران، به طرق گوناگون بندگان را به رفتار اخلاقی در این حوزه برمیانگیزاند.
نکته مهم اینکه با آنکه دستهای از آیات فقهی قرآن، ناظر به نسبت میان بایدها و نبایدهای ارزشی و حکمی است؛ اما فقها، رویکرد اخلاقی آن را نشان ندادهاند؛ درحالیکه معیار دین، صحت نیست، بلکه قبول است. این موضوع باید مورد گفتگو قرار گیرد تا هم مکلف در خود، این مهارت (ملکه) را ایجاد کند و هم جامعه، چنین هنجارهایی را نهادینه کرده و در نظام آموزشی و اجرائی خود در دستور کار قرار دهد؛ مثلاً در نماز، قطعاً مراد از «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ»(عنکبوت: ۴۵)، صلات مقبول است، نه صلات صحیح؛ و همین نکته شکاف میان فقه تکلیف مدار و فقه غایتمدار است.
غفلت دیگر در فقه، بیتوجهی به ابعاد اجتماعی احکام اخلاقی است؛ درحالیکه در بسیاری از احکام، محوریت با رویکرد اجتماعی آن است. اما روشنترین موارد آن، جایی است که خداوند برای مصالح جمع، دستور به زیرپاگذاشتن نفع فردی در حوزههای مالی و جانی میدهد. (از باب نمونه: بقره: ۱۷۸، ۱۷۹؛ آلعمران: ۷۶؛ مائده: ۳۲؛ اسراء: ۷، ۲۸) یا در نظام اقتصادی، حکم به لزوم رعایت آن میکند؛ بهعنوان نمونه، قرآن ربا (ظلم به دیگران)، تقلب، احتکار و کمفروشی را منع میکند که در جهت گذشتن از نفع شخصی است. کسی که عدالت را در خود ایجاد میکند، زمینۀ مناسبی از رفتار عادلانه نسبت به دیگران را هم فراهم میکند. این مسئله دربارۀ خویشتنداری، کفّ نفس، قدرت بر شکم و زیر شکم و دستورات ناظر به آن مانند حرمت زنا، فحشا، حرامخواری صادق است. این دسته از موضوعات ایجابی مانند احسان، انفاق، صلحدوستی، امید داشتن، وفای به عهد، خویشتنداری، عفو، صفح، تسامح و تساهل، ناظر به پیوند وثیق میان فرد با جامعه در نظام اخلاقی است.
نمونه دیگر فقه اخلاقی، در عرصه سیاسی است. در این عرصه، مسائل زیادی در قالب حکم شرعی بیان میشود، مثل آشکار کردن زشتی (نساء: ۱۴۸) که در عناوینی مثل حرمت تخریب عرض و انگزدن و مسخره کردن متبلور میشود و به اعتماد و امید و نشاط جامعه آسیب میزند، سرمایههای انسانی را بر باد میدهد؛ یا مثل حرمت اشاعه فحشا (نور: ۱۹)؛ یا تحقیر و دستکم گرفتن کارهای مردم (هود: ۸۵)؛ یا کمفروشی در عرصۀ اقتصادی (هود: ۸۵، مطففین: ۱)؛ یا نهی از تقلب (اعراف: ۸۷)، فساد و فزونخواهی. همۀ این موارد، از احکام فقهی اخلاقی بوده و به لحاظ کارکرد، مانع سلامت اقتصادی و رشد جامعه هستند. نمونه دیگر، لزوم صداقت در تجارت، خانواده، راستگویی، وفای به عهد، توجه به فقرا و زیردستان (بقره: ۲۷۳) است. در احکام اخلاقی، قرآن از انسان میخواهد تا حقیقت را- گرچه بر ضد خودش باشد- بگوید (مائده: ۲)، حقکشی نکند (نساء: ۱۳۵)، دروغ نگوید (توبه: ۷۷)، پایبند به عدالت باشد (نساء: ۱۲۷)، خیانت نورزد (انفال: ۲۷)، ترور شخصیت نداشته باشد، به مردم ظلم نکند و استبداد نداشته باشد. این امور البته بدون نظام سالم و عاری از استبداد و اختناق و مفاسد سیاسی، همچون رانت و تبعیض و بیعدالتی و حفظ کرامت انسان، قابل تحقق و تضمین نیست. اینها نمونهای از احکام اخلاقی اجتماعی در مبارزه با بیاخلاقی است که پایههای امنیت، آزادی و عدالت را فراهم میسازد.
مبانی کلامی فقه اخلاقی
درباره مبانی این فقه، از دو منظر میتوان سخن گفت: یکی مبانی عام که مشترک بین همه فقههای مضاف مثل فقه اقتصادی، فقه سیاسی، فقه معاملات، فقه امور کیفری است و اختصاص به این رویکرد ندارد؛ و دیگری، مبانی خاص که فقط ناظر به اصول و پایههای این فقه است. درباره مبانی، استقصایی انجام نشده و کشف مبانی، وابسته به تلقی ما از فقه اخلاقی است. آنچه در اینجا بیان میشود، همه مسائل کلامی فقه اخلاقی نیست؛ اما بههرحال، منظور آن دسته از اموری است که جهتگیری فقه اخلاقی را بهصورت کلان و به تعبیری کلامی مشخص میکند. در حقیقت، این بحث دربارۀ مبانیای است که مفروض در فقه اخلاقی با تعریف منتخب است. همچنین این مبانی، متفاوت از بحث اصول عام نظام اخلاقی است.
الف: انسجام احکام اخلاقی: احکام اخلاقی را نباید تنها و بدون ارتباط با سایر آموزههای دینی مثل عقاید، معارف دین، و بدون ارتباط با جهانبینی وحیانی نگریست؛ بلکه باید آن را در مجموعهای منسجم و در هماهنگی و ارتباط با یکدیگر نگاه کرد و باتوجهبه اهداف آن معارف، آن را فهـم کرده و به نکات آن در مقام استنباط عمل کرد. اخلاق قرآنی، از طرفی، قدسی؛ و از طرفی، انسانی و زمینی است. این تعالیم با واقعیات زندگی، سازگار بوده و قابل عمل برای همه طبقات است و حالات عاطفی، شادی، خشم، ترس و کینه و ضعف انسان را در نظر گرفته است.
ب: توحید، محور فقه اخلاقی: خدا جایگاه محوری در اعمال انسان موحد دارد؛ لذا در همۀ آموزههای اخلاق فردی و اجتماعی حضور دارد. وجه ممیّزه اخلاق وحیانی از اخلاق عُرفی و بشری، حضور ﷲ در شراشر احکام است. اگر قرار باشد برای این کتاب بر مبنای پربسامدترین کلمه، نام دیگری انتخاب شود، این نام، ﷲ است. در چنین نظام اخلاقی، مهمترین جهتگیری، انجام کارها نام خدا و عشق و محبت به خدا و خلوص است. غایت کارها، با اتکای به او نیروبخش است. در همه تعلیمات اخلاقیِ قرآن، خدا وجود دارد. در این تعالیمی، نظام و منطقی حاکم است که در رأس هرم آن، دین و ایمان به خدای یکتا و اعتقاد به قیامت قرار دارد.
ج: نتیجهگرایی: مبنای دیگری که تمایز فقه عام با فقه اخلاقی را آشکار میسازد، توجه به غایت حکم است. اخلاق قرآنی، ذهنی و تکلیفگرای محض نیست؛ بلکه در مقام ایجاد رغبت به نتیجه آن است و به بازخورد آن توجه میدهد؛ مثلاً دشنام دادن به هرکسی بد است؛ اما قرآن به نتیجه رواج دشنام و تبدیل شدن جامعه به دوقطبی شدن عنایت دارد: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ» (انعام (۶): ۱۰۸): هیچگاه بتها و معبودهای مشرکین را دشنام ندهید، زیرا این عمل سبب میشود که آنها نیز به ساحت قدس خداوند همین کار را از روی ظلم و جهل و نادانی انجام دهند». پیروِ این رویکرد قرآن، انسان باید به لوازم کارهای خود بیندیشد. نمیتوان کاری را بهعنوان نیک انجام داد و به آثار آن نیندیشید. فقیه اخلاقی در مقام استنباط به این مبنا و اصل باید توجه کند.
د: توجه به ملاک احکام اخلاقی: تعالیم اخلاقی، دارای اهداف سرّی و پنهانی نیست؛ بلکه همۀ آنها در جهت سلامت فرد و جامعه است. در قرآن، شاهد دستۀ بزرگی از این رهنمودها هستیم که نسبت میان آنها و تعیین معیار برای آنها راهگشا است؛ مانند محبت، احترام به دیگران، حُسن خلق، رازداری، امانتداری، حفظ شخصیت و حفظ کرامت دیگران، اصلاح بین مردم، وفای به عهد، رفق و مدارا، صلهرحم، همکاری و تعاون، نصیحت و خیرخواهی، عفو و گذشت، فرونشاندن خشم (کظم غیظ)، مهماننوازی، رفعحاجت و همدردی با دیگران، افشای سلام، عذرپذیری، فروتنی، دفاع از حقوق دیگران، تذکر بهخوبی و زشتی (امربهمعروف و نهیازمنکر)، پرهیز از سخنچینی، نهی از تجسس در حوزه خصوصی، سوءظن، تکلف، اهانت، اذیت، ایجاد تفرقه، غیبت، تهمت، دروغ، خیانت و… اما آیا میتوان برای این مجموعه، اصولی عام و اصلی حاکم قائل شد و گفت این آموزهها گوهر و صدفی دارند، و برخی غُرر هستند و برخی غیر غُرر؛ و بدین سبب، برخی مفاهیم کلیدی مانند حیات انسان (دم) عدالت، احسان و عفو را اصولی دانست که بر فقه و نظام اخلاقی حکومت میکنند؟
هـ: توجه به بیان تشویقی و کارکردی اخلاق: در فقه اخلاقی، فقط حکم بیان نمیشود؛ بلکه زبان موعظه نیز از برجستگیهای آن است. این مسئله در قرآن نمود بسیاری دارد؛ چون استفاده از بیان تشویقی و کارکردی در لابهلای مباحث تشریعی آمده و نوعی روش بیانی در بیان احکام است. این مسئله نشان میدهد که اصولاً بیان قرآن با بیان کتابهای فقهی متداول، تفاوتِ اساسی دارد. در کتابهای تشریعی، معمولاً زبان دستور، بسیار مستقیم، خشک، قاطع و عاری از روح تشویق و تحریص است. بیانهای حقوقی و فقهی به دنبال این نیست که مخاطب خود را قانع سازد و او را وادار به انجام عمل یا ترک آن کند، بلکه حقوقدان و فقیه به دنبال تبیین حکم و وظیفه مخاطب خود است. اما در بیان اخلاقی قرآن، این احکام به شکلی جذاب، همراه با تشویق و انذار مطرح میگردند و زبان تشریع متناسب با اهمیت حکم، فراز و فرود پیدا میکند؛ مثلاً یک بار با بیان نرم و ملایم سخن میگوید: «کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیة للوالدین و الأقربین بالمعروف حقاً علی المتقین» (بقره: ۱۸۰)، با این تعبیر که سزاوار است متقین وصیت را ترک نکنند (حقاً علی المتقین)؛ یا درباره وجوب روزه با لحن کارکردی، نتیجه عمل روزه (تقوا) را بازگو مینماید: «یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام… لعلکم تتقون» (بقره: ۱۸۳)؛ یا دربارۀ تعبد به دستورات الهی، وعدۀ رستگاری میدهد: «یسئلونک عن الأهلّة، قل هی مواقیت للناس و الحج و لیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها… لعلّکم تفلحون» (بقره: ۱۹۵)؛ یا دربارۀ لزوم میانهروی در انفاق، به پیآمدهای افراط و تفریط اشاره میکند و فرجام آن را ابتلای به سختی و گرفتاری میداند: «وانفقوا فی سبیل ﷲ و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة واحسنوا ان اللّه یحب المحسنین» (بقره: ۱۹۵)
تفاوتهای فقه اخلاقی با فقه غیراخلاقی
خصوصیات فقه اخلاقی، موجب تفاوتهایی میان این فقه با فقهی که چنین رویکردی را ندارد میشود. این تفاوتها از این قرارند:
۱- الزامات رویکرد اخلاقی: مهمترین تفاوت در این فقه، توجه به الزامات فقه اخلاقی است. این الزامات از چند جهت قابل ملاحظه هستند؛ یکی از آنها، درآمیختگی احکام با ارزشهای اخلاقی است. این مسئله دربارۀ قرآن بیش از هر متنی صادق است که احکام فقهی آن در میان مباحث اعتقادی و اخلاقی درهمپیچیده شده است. این درهم تنیدگی، بسیار عجیب و در عین حال جالب توجه است. اگر قرآن با کتابهای تشریعی و فقهی مقایسه شود، این روش کاملاً در قرآن نمایان است. در آن کتابها، کلمات با هدفی معین، تعبیر شده و با صدر و ذیل مشخص، احکام فقهی بیان میشود و در آنها مباحثی بهجز احکام و شرعیات وجود ندارد؛ اما در قرآن، گاه مسئله با حکم فقهی شروع میشود و آنگاه به سراغ نتیجه و پاداش آن میرود، و گاه یکباره آن مسئله را کنار میگذارد و به سراغ مسئله اعتقادی میرود و نتیجهای اخلاقی میگیرد. توجه به این ساختار، باید در فقه اخلاقی ملاحظه شود.
۲- پیوند فقه به اخلاق: تفاوت دیگر، در ضرورت پیوند فقه با تربیت و سلوک است. این تفاوت در برابر نظریهای است که قائل است با وجودِ اخلاق، جایی برای فقه نیست. در حقیقت این اشکال در نسبتِ بایدِ تکلیفی و بایدِ حقوقی و بایدِ اخلاقی است. در فقه همیشه سخن از الزامات شرعی است که یا ناشی از حکم است و یا ناشی از حق؛ درحالیکه مقولۀ حقوقی و اخلاقی، امری ماقبل دین و عقلائی و عرفی است. در امور عقلایی، انسان به کمک عقل خداداد و تجربه، بهترین راهحلهای زمانی و مکانی را پیدا نموده و به تدریج آنها را تصحیح میکند؛ در این صورت، دیگر نیازی به الزامات شرعی و استنباط فقیه نیست. حتی برخی تصور کردهاند که منظور از واگذاری به عقل و تجربه، خارج ساختن از محدوده نظارتی و دخالت شارع است؛ زیرا شارع در این امور، خود را معزول ساخته و نفیاً و اثباتاً از موضع شارعیت و مولویت، نظری ندارد؛ و در متون دینی هم اگر از این گونه احکام سخنی به میان آمده، در مقام بیان حکم عرفی است نه حکم شرعی.
این ادعا اما قابل مناقشه است؛ زیرا اولاً: اینکه گفته شده: مقولات حقوقی و اخلاقی، اموری ماقبل دین و عقلائی و عرفی است، محل تأمل است؛ زیرا منظور از احاله امور عادی بشر به عقل انسانها، این نیست که شارع خود را در این حوزه معزول ساخته یا بیتفاوت است. درست است که کفه زیرین اخلاق در همه حوزهها بهویژه امور اجتماعی، امری ماقبل دین است؛ اما تلقی فقها از امور اخلاقی- چه ماقبل دین باشد و یا توسعه اخلاق و الزامات حقوقی باشد – از مقوله حکم شرعی است. نفس اینکه از سوی شرع، آن حکم اخلاقی، موجبِ تشویق و تحریص میشود، اثبات دینی و مولوی بودنِ آن را میکند. احکام امضایی هرچند نسبت به احکام عرفی و عقلائی باشد، وقتی در دستگاه دینی قرار گرفت، بهعنوان حکم مولوی و دینی محسوب میشود (هرچند تعبدی نباشد و از ملاکات خود تبعیت کند)؛ لذا سید مرتضی حکم را مدلول دلیل شرعی ناظر به حسن یا قبح دانسته است. [۱]
ثانیاً: شروع اخلاق اسلامی از اخلاق ماقبل دین، مانند عدالت و احسان است؛ اما مراتب و کمالات آن، به امور دیگری از ناحیۀ شرع و برخی اضافات و قیود وابسته است (مثل نهی نبی از غرر در بیع یا معاملات ربوی) که خداوند برای ترغیب به آن، ثواب و عقاب تعیین کرده و به تعبیر آیتﷲ سیستانی: «ضمن اینکه بعث و زجر در آن هست، در بطن خودش یک حکم جزائی هم دارد». [۲]
ثالثاً: عقلانی بودنِ «معارف و عقاید و اخلاق اسلامی» به معنای بینیازی از شرع و تعبد در این گستره نیست. بخشی از احکام دین، امور تعبدی است. احکام ارث ازاینقبیل است. احکام ذبح حیوانات و صید و احکام زناشوئی و حلال و حرام آن و احکام طلاق و عده ازاینقبیل هستند. شارع در مواردی که زمینه اختلاف و نزاع است، این احکام را با خصوصیاتش را بیان کرده است؛ به همین دلیل پیامبر گرامی در حجةالوداع در خطبه خود گفت: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ مَا عَلِمْتُ شَیْئاً یُقَرِّبُكُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلنَّارِ إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا عَلِمْتُ شَيْئاً يُقَرِّبُكُمْ إِلَى اَلنَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ إِلاَّ وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ.»[۳] این گفته در کنار تعبیرهای مختلفی که از امام باقر و امام صادق نقل شده،[۴] همگی بیانگر این نکته هستند که شمول دایرۀ نظارتی و دخالتی دین و شریعت نسبت به همه شؤون بشری، در همه چیزهائی است که وسیله نزدیکی آنان به سرای جاویدان و دوری از سقوط را فراهم می کند.
رابعاً: درباره اخلاق اسلامی که برای تقید مکلف، نوعی ارزش دینی ایجاد میکند نیز مسئله همینگونه است. اخلاق در فرهنگ دینی، به رابطه انسان با خدا و خودش باز میگردد و به دلیل عقل، انجام تکالیف، نوعی ارزش است؛ شُکر مُنعم و منع از شرک، به لحاظ عقلی و با استدلال و تحلیل، ظلمی عظیم است (لقمان: ۱۳)؛ چون باید از کسی که کاری انجام میدهد، سپاسگزاری کرد؛ درحالیکه شرک، یعنی شکر از کسی که کاری انجام نداده است.
۳– برجستگی اخلاق دینی: به نظر اینجانب احکام اخلاقی اسلام، دارای تمایز و برجستگی است که در سایر اخلاقها نیست. این ویژگیها از این قرارند:
۱) ارزشها بر بستر اخلاق انسانی مینشیند و از امور ما قبل دین استفاده نموده و از همان زبان و از همان معیارها استفاده میکنند تا خودشان را در دل تثبیت کنند. پایۀ اخلاق دینی، خدامحوری است. خدای دینی در این اسماً و صفات، تجلی و تعالیبخش است. خدامرکزی (در قرآن) به تعبیر ایزوتسو، در همه ابعاد زندگی انسان چتر خود را میگستراند و معنا و مفهوم دیگری به فضائل و کمالات انسانی و اخلاقی میدهد. [۵]
۲) دائرۀ اخلاق دینی، فراتر از حیات مادی و منفعتطلبانه و زمینی است. درست است که شروعش از آنچیزی است که عقلاً آن را توافق میکنند؛ اما دائرۀ آن، شامل موجود بینهایت ابدی و ازلی میشود. قرآن در تشویق به برتریهای اخلاقی، به جای صفات عالی، بیشتر به صفات تفضیلی به کار میبرد تا راه را برای تعالی اخلاقی تا بینهایت باز بگذارد؛ لذا اخلاق دینی پایانناپذیر و به تعبیر برخی روایات، مکارم اخلاق است. بهعنوان نمونه، قاعدۀ «زرّین»، یکی از اخلاقیات مورد توافق همه ادیان و مکاتب است. [۶] در آموزههای اخلاقی، کفه و سطح نازل اخلاق عرفیّ، قاعدۀ زرین و معیار سنجش است؛ اما تعالی آن، با ایثار و گذشت و عطا در برابر منع و بخشش در برابر ستم است؛ مثلاً در قرآن فرموده: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (آلعمران: ۹۲). این معنا فراتر از بخشیدن معمولی بوده و نوعی استعلای کرامتبخش است. به همین دلیل، کارکرد این اخلاق، فراتر از اخلاق زمینی و دنیائی و مادی و غیروحیانی است.
۳) کارکرد اخلاق دینی که در فقه نمودش را با غایت تعلیمی نشان میدهد، در دو بخش است:
یکم: وجدان اخلاقی که از ناحیه دین برای فرد و جامعه ساخته شده و نوعی کنترل درونی درست میکند. وقتی خدا بگوید و شخص باور داشته باشد، آن دستورات اخلاقی را بهعنوان تکلیف با جان و دل میپذیرد. دورکیم در بحث کنترل اجتماعی سخنی دارد که بر اساس مطالعات میدانی، آن را بررسی کرده است. او میگوید: همبستگی اجتماعی بهعنوان یگانگی و تعادل اجتماعی است[۷] که زمانی حفظ میشود که افراد با موفقیت در گروههای اجتماعی ترکیب شوند و با مجموعهای از ارزشها و آدابورسوم مشترک هدایت و تنظیم شوند. [۸] رشد و تعالی هر نظام اجتماعی، در پرتو همبستگی اجتماعی و مشارکت عمومی افراد آن جامعه میسر میگردد. قرآن این همبستگی را با عنوان اعتصام به ریسمان الهی تشویق کرده و نسبت به تفرقه و جدائی هشدار داده است (آلعمران: ۱۰۳).
دوم: دوام و استقامت و خویشتنداری، فراتر از رفتارهای افراد در شرایط عادی است. اخلاق دینی الزاماً مبتنی بر نفع و فایده دنیائی نیست. کسی که کار خود را به قصد قربت انجام میدهد، حتی اگر سود و فایده زمینی نداشته باشد، باز برایش معنادار و دارای ثواب است. این نگرش که برخاسته از جهانبینی توحیدی است، به شخص رفتاری میدهد که موجب رضایت خاطر و ایجاد امید و آرامش است و موجب میشود در برابر اطرافیان طمعکار، رنج کمتری احساس کند. در نتیجه، اخلاق و احکام دینی متفاوت از اخلاق سکولار است؛ اگرچه آن اخلاق را نفی نمیکند، ولی سرآغاز سیروسلوک و تکامل، و در مواقعی، مصحح ارزش نهائی است.
[۱]. سیدمرتضی، الرسائل، ج ۲، ص ۲۶۸، قم: دارالقرآن الکریم.
[۲]. سیستانی، سیدعلی، الرافد في علم الأصول، ص ۵۱، ۱۴۱۴ ق.
[۳]. این حدیث با تعبیرهای نزدیک به هم در منابع مختلف فریقین از آن حضرت نقل شده است: رجوع شود به: کافی، ج ۲، ص ۷۴، ج ۵، ص ۸۳، نوری مسترک الوسائل، ج ۱۳، ص ۳۰، بیهقی، السنن، کتاب شعب الایمان، ح ۱۰۴۷۶، به نقل از این مسعود. البانی این حدیث را صحیح دانسته.
[۴]. ر. ک: مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲، ص ۱۶۹ باب ۲۲- أن لكل شيء حداً.
[۵]. ایزوتسو توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، انتشارات فرزان روز،
[۶]. انجیل متی: ۱۲، ۷؛ کلینی، کافی، ج ۲، ص ۱۴۶، صدوق، خصال، ص ۵۷۰، ح ۱. نهج البلاغه، نامه ۳۱، ص ۳۱۰.
[۷] گولد، فرهنگ علوم اجتماعی، ص ۹۰۴. ۱۳۸۴ ش.
[۸] گیدنز، جامعه شناسی، ص ۱۵، ۱۳۹۹،