حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر حسن بوسلیکی در گفتگوی اختصاصی با فقه معاصر:

پرونده مبادی فقه اخلاق/25

گاهی این چالش اخلاقی برای من به‌عنوان مربی پیش می‌آید که آیا در مقام تربیت مجازم این اصل حریم خصوصی را زیر پا بگذارم یا خیر؟ این مسئله شبیه چالش‌هایی است که برای یک مشاور در اتاق مشاوره پیش می‌آید که به آن اخلاق مشاوره می‌گویند. آیا اخلاق مشاوره به او اجازه می‌دهد که در حریم خصوصی مراجعانش ورود پیدا کند یا خیر؟ آیا اخلاق مشاوره به او اجازه می‌دهد که اسرار مشاوره را نزد دیگران بازگو کند؟ مثلاً وقتی مسائل امنیتی در بین است. شبیه همین در اقدامات تربیتی هم پیش می‌آید. آیا پدر و مادر مجازند به حریم خصوصی فرزند ورود پیدا کنند یا خیر؟ مجازند به او دروغ بگویند یا وعده دروغین و پوشالی بدهند یا خیر؟ این‌ها سؤالات اخلاقی در اقدامات تربیتی است.

اشاره

اخلاق و تربیت آن قدر به هم شبیه هستند که گاهی این دو را یکی می‌انگارند یا یکی را به‌جای دیگری به کار می‌برند. این در حالی است که تفاوت‌های فراوانی میان این دو وجود دارد. این موضوع را با حجت‌الاسلام دکتر حسن بوسلیکی، مدیر گروه تربیت پژوهشکده اخلاق و معنویت در میان گذاشتیم. او هم معانی فقه تربیت را گوناگون می‌داند و هم اخلاق را به شاخه‌های مختلفی تقسیم می‌کند. او که علاوه بر تحصیل در حوزه علمیه، دکتری رشته معارف با گرایش اخلاق اسلامی را از دانشگاه معارف نیز اخذ کرده است، معتقد است فقه اخلاق و فقه تربیت، در عین تفاوت مفهومی، در برخی مصادیق با یکدیگر همپوشانی دارند. مشروح گفتگوی اختصاصی فقه معاصر با عضو شورای علمی گروه «فقه اجتماع، اخلاق و تربیت» پژوهشگاه فقه معاصر از نگاه شما می‌گذرد:

 

فقه معاصر: تفاوت فقه تربیت با فقه اخلاق چیست؟

بوسلیکی: ابتدا باید اخلاق و تربیت را از هم جدا کنیم؛ چون در کتاب‌های تراث اخلاقیِ اندیشمندان مسلمانِ ما، معمولاً در تعریف دانش اخلاق، تربیت هم ذکر شده است؛ یعنی علاوه بر اینکه می‌گفتند علم به فضائل و رذایل نفسانی، راه اکتساب به فضائل و تحلّی به فضائل و راه تخلّی از رذایل هم ذکر می‌شد که این همان تربیت است؛ انگار تربیت در دانش اخلاق تعریف می‌شد. این روال سابق است؛ مثل دانش‌های دیگری که از درهم‌آمیختگی شروع شدند و بعد به‌سوی تمایز و استقلال دانش‌ها پیش رفتند؛ کمااینکه دانش اصول فقه از روز اول از دانش فقه جدا نبوده است اما به‌تدریج که دانش پیشرفت کرده است خود اصول فقه، ماهیت و هویت مستقل خودش را پیدا کرده است. امروزه هم دانش‌های اخلاق را با تربیت یکسان در نظر نمی‌گیرند. تربیت عرصه جداگانه‌ای از اخلاق دارد. حالا من وارد این عرصه نمی‌شوم که اخلاق خودش یک دانش نیست بلکه امروزه با دانش‌های اخلاق مواجهیم. اخلاق توصیفی، اخلاق هنجاری، فرااخلاق، اخلاق کاربردی، روان‌شناسی اخلاق، جامعه‌شناسی اخلاق، عصب‌شناسی اخلاق و دانش‌های متعدد اخلاقی شکل‌گرفته که شاخص‌ترین آن، همین اخلاق توصیفی، اخلاق هنجاری، فرا اخلاق و اخلاق کاربردی است. در ذیل اخلاق کاربردی، اخلاق حرفه‌ای هم مطرح می‌شود.

عمده تفاوتی که دانش اخلاق با دانش تربیت دارند این است که اخلاق آنچه را که بایسته است بیان می‌کند. نقطه آرمانی و نقطه هدف زیست انسان را بیان می‌کند که آن نقطه مطلوب، این است که انسان چگونه باشد و چگونه زندگی کند؛ درحالی‌که دانش تربیت، راه رسیدن به آن نقطه را بیان می‌کند. مثلاً من متوجه می‌شوم که انسان باید وفادار و امانت‌دار و رازدار باشد؛ این‌ها اخلاق است. بعد تربیت به من می‌گوید چگونه با فرزندم رفتار کنم که در فرایند رشدش، آرام‌آرام به انسانی وفادار، امانت‌دار، رازدار و صادق تبدیل بشود؛ یعنی دانش تربیت مسیر رسیدن از وضع موجود به وضع مطلوب را نشان می‌دهد.

اخلاق، خود، آن وضع مطلوب را نشان می‌دهد. البته یک نکته مهم را باید ذکر کنم. اخلاق همه تصویر وضع مطلوب را نشان نمی‌دهد، بلکه بخشی از این پازل است. انسان کامل رشدیافته، این‌طور نیست که فقط از اخلاق برخوردار است؛ بلکه ابعاد رشد انسان متعدد است. یکی از آن‌ها اخلاق است که درواقع بخشی از آن تصویر انسان آرمانی است؛ لذا نباید توقع داشته باشیم که اخلاق، معنویت و عقلانیت و رشد هنری را هم پوشش دهد. اخلاق یک تکه البته بسیار مهم از تصویر انسان رشد یافته است که البته می‌تواند در سایر حوزه‌ها یک ماهیت منتشره داشته باشد. در مورد تربیت هم همین است. تربیت هم منحصر در تربیت اخلاقی نیست. ما عرصه‌های متعدد تربیتی داریم. خود تربیت هم عرصه‌های مختلف وجود انسان را پوشش می‌دهد، مثل تربیت هنری، عقلانی و حتی تربیت جسمانی؛ و یکی از آن عرصه‌ها، تربیت اخلاقی است؛ یعنی آنچه محل مقایسه باید واقع بشود، اخلاق و تربیت اخلاقی است، نه اخلاق و تربیت به‌صورت کلی و مطلق.

وقتی ما در مورد اخلاق صحبت می‌کنیم، چیزهایی ازاین‌قبیل برایمان سؤال می‌شود که آیا اخلاقیات زنانه با اخلاقیات مردانه متفاوت است؟ یعنی باید متفاوت باشد؟ آن روایت معروف فرمود: «خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَال»: سه خصلت زنانة خوب هست که خصلت‌های بد مردانه به‌حساب می‌آیند. ازاین‌قبیل مباحث برای ما سؤال می‌شود که آیا بایسته‌های اخلاقی زن و مرد با هم متفاوت است؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا جنسیت در اخلاق باید تأثیر داشته باشد؟ بحث در مورد بایدها است، نه بحث توصیفی؛ چون اگر بحث توصیفی شود اخلاق، ماهیت روان‌شناسی پیدا می‌کند. فعلاً بحث در بایسته‌ها است. یا سؤالی ازاین‌قبیل که آیا دروغ مطلقاً به لحاظ اخلاقی مجاز نیست؟ یا آیا مجوّزات و مسوّغات دروغ داریم؟ آیا مسوّغات دروغ، توقیفی است؟ در اخلاق دنبال چنین سؤال‌هایی هستیم. بعدازاینکه سؤال‌ها روشن شد، نوبت به تربیت می‌رسد که انسان را به آن‌گونه انسانی تبدیل کند که از اخلاق برخوردار است؛ لذا درباره فقه اخلاق و فقه تربیت هم باید این تفاوت و تمایز را توجه داشت.

ابتدا نکاتی را در مورد فقه تربیت می‌گویم و سپس آن را با فقه اخلاق مقایسه می‌کنم:

فقه تربیت، امروزه به سه معنا فهم می‌شود که به یک معنا، ترکیب فقه تربیت برای آن صحیح نیست.

یک معنای فقه تربیت درواقع، تفقّه تربیت است؛ یعنی ما به‌عنوان عالم دینی به سراغ متون دینی برویم و از دل منابع دینی، یک نظام تربیتی استخراج کنیم؛ یعنی در منابع دینی ژرف‌اندیشی کنیم. این معنا از تربیت، لزوماً فقه رایج مصطلح نیست؛ بلکه تفقّه در دین است که مثلاً ببینیم اهل‌بیت فرزندان خود را چگونه تربیت می‌کردند تا راست‌گو و امانت‌دار و رازدار و ازاین‌قبیل باشند؟ به این، تفقّه در تربیت می‌گویند، ولی به آن، عنوان فقه تربیت هم اطلاق می‌شود؛ یعنی در مقابل پاسخ به سؤالات تربیتی، یک کار الهی انجام می‌دهیم.

نظام تربیتی هم عمدتاً چهار رکن اساسی دارد. البته اجزای فرعی دیگری هم دارد؛ اما چهار رکن اساسی دارد: مبانی، اهداف، اصول و روش‌ها. ما برای ارائه یک نظام تربیتی باید در همه این چهار حوزه، نظر دین را بیان کنیم. در مورد این تلقی باید یک تکمله‌ای ذکر شود و آن اینکه در تلقی تفقه تربیتی یا تفقه در تربیت، ما دو گونه کار می‌توانیم انجام بدهیم.

یک قسمش این است که خودمان ابتداءً به سراغ منابع دینی می‌رویم و از آن‌ها یک نظام تربیتی استخراج و استنباط می‌کنیم؛ مثلاً سراغ آیات قرآن می‌رویم و از شیوۀ مواجهه خدا با انسان‌های خطاکار، یک دستورالعمل‌های اصلاحی استخراج می‌کنیم و خودمان یک کار ابتدایی پیشینی فعالانه انجام می‌دهیم. کار دوم این است که مثلاً ما به سراغ منابع دینی می‌رویم و می‌بینیم که روی تصویرسازی خیلی مانور داده شده است و در منابع دینی ما از مفاهیم اخلاقی و ارزشی و ضد ارزشی، تصویرسازی کرده است. مثلاً در مورد کبر و صبر، یک تصویر بصری و دیداری درست کرده است؛ یا در مورد شیطان، با آتش تصویرسازی کرده است؛ یا استعاره‌های مفهومی درست می‌کند. وقتی در مورد شیطان با آتش تصویرسازی می‌کنیم همان اجتنابی که ما از انواع آتش‌ها داریم، از شیطان هم داریم. در مورد رشد، استعاره مفهومی گیاه را استفاده می‌کند. لذا از خود متن، ابتدا یک دستورالعمل تربیتی و یک نظام تربیتی استخراج می‌کنیم.

کار دومی که در تفقّه تربیتی می‌توان انجام داد، پاسخ به سؤالات تربیتی است. مثلاً پدر و مادری از ما سؤال می‌کند که از چه سنی باید اتاق بچه‌ها، تفکیک جنسیتی شود؟ تا وقتی این سؤال  پرسیده نشده بود، من از خود متن چیزی استخراج نکرده بودم؛ یعنی اگر مطالعه هم بکنم، در متن شاید نمونه‌ای پیدا نکنم که تفکیک جنسیتی اتاق‌خواب از چه سنی باید باشد؟ شاید در مورد اصلش، چیزهایی را پیدا کنم اما در مورد وقت تفکیک، چیزی پیدا نمی‌کنم. بعدازاین سؤال، باید کنکاش متن را شروع کرد و بررسی کنیم که آیا از رفتارهای اهل‌بیت و معصومین علیهم‌السلام می‌توان برای این سؤال پاسخی پیدا کرد یا خیر؟ در این مورد، کارکرد ما یک کارکرد پسینی است؛ یعنی پس‌ازاینکه از ما سؤال و استفتاء تربیتی کردند، ما می‌خواهیم پاسخ دینی بدهیم. پاسخ فقهی نمی‌خواهم بدهم؛ بلکه پاسخ تفقّهی می‌خواهم بدهم.

معنای دوم فقه تربیت، همین فقه رایج مصطلح است؛ یعنی ما برای مسائل و رفتارهای تربیتی، احکام فقهی صادر می‌کنیم. منظورم همین احکام خمسه است. مثلاً آیا پدر و مادر اجازه دارد به لحاظ فقهی، فرزندش را تنبیه کند یا خیر؟ مثل هر مسئله فقهی دیگری، احکام شرعی برای مسائل تربیتی مطرح می‌شود. آیا پدر و مادر اجازه دارد در گوشی موبایل فرزند تفحص کند و حریم خصوصی او را نقض نماید یا مالکیت او را منع کند و گوشی را از او بگیرد یا به لحاظ فقهی مجاز نیست؟ این معنای دوم، همان فقه مصطلح و رایج است؛ ولی موضوع حکم به‌جای اینکه نماز و روزه و خمس و زکات باشد، مسائل و سؤالات تربیتی است.

معنی سوم فقه تربیت که باید این ترکیب را درست کنیم تا این معنا از آن استفاده شود، فقه تربیت‌محور یا تربیت‌مدار یا رویکرد تربیتی به فقه است. در این معنای سوم، ما به سراغ فقه موجود یعنی همین فقهی که محصولش رساله‌های عملیه هستند می‌رویم و به آن احکام نگاه تربیتی می‌کنیم. مثلاً اگر درباره حج، مناسکی طراحی‌شده است و آدابی دارد، چه ملاحظات تربیتی در آن‌ها هست و چه کارکردهای تربیتی دارند؟ اینجا درواقع با عینک تربیت، داریم به همان احکام فقهی موجود نگاه می‌کنیم.

این معنی سوم، با دو معنای دیگر متفاوت است. باید ترکیب را هم عوض کنیم و نمی‌توان فقه تربیت یا تربیتی گفت؛ بلکه باید بگوییم فقه تربیت محور یا رویکرد تربیتی به فقه که موضوعش، احکام شرعی موجودند، مثل احکام نماز و روزه و خمس و زکات؛ اما منظر، نگاه تربیتی است. در همین مورد هم دو مدل می‌توان برخورد کرد. یک مدل این است که ما به این احکام موجود، پیوست تربیتی بزنیم. مثلاً بگوییم اگر در مورد روزه این احکام گفته‌شده است ممکن است این آثار تربیتی را داشته باشد یا ذهنیت‌های بد را ایجاد کند یا انگیزه‌های درونی را خراب کند و… . در مورد احکام حجاب اگر بخواهیم بحث کنیم، باید ببینیم چه تبعات تربیتی می‌تواند داشته باشد. به‌عبارت‌دیگر، درواقع بر اثر این پیوست تربیتیِ ما، پیشنهادهایی برای بازنگری در احکام فقهی ارائه می‌شود. ممکن است بررسی کنیم و بگوییم این احکامی که در مورد حضانت فرزند و ولایت پدر بر فرزند وجود دارد، در این شرایط، این آثار تربیتی را بر فرزند دارند؛ لذا انگار پیشنهادسازی می‌کنیم که فقیه در آن شرایط خاص حکم فقهی را بازنگری و بررسی کند که آیا باتوجه‌به این ملاحظه تربیتی، لازم است حکم فقهی تعدیل شود و قید بخورد و اصلاح گردد یا خیر؟

رویکرد دوم ذیل همین معنای سوم (فقه تربیت مدار)، این است که ما نمی‌خواهیم پیوست بزنیم بلکه به‌عنوان یک تربیت‌پژوه، به همین احکام فقهی موجود به‌عنوان روش‌های عملی تربیت نگاه می‌کنیم. مثلاً اگر می‌خواهیم فرزندمان صبور باشد، از روزه استفاده می‌کنیم. اگر می‌خواهیم فرزندمان قانون‌مدار و منضبط شود، از احکام شرعی نماز استفاده می‌کنیم. همین که فرزند ملتزم باشد در ساعت خاص با آداب خاص و شیوه‌های خاص، مناسکی را به جا بیاورد، فرزند را منظم و قانون‌مدار و منضبط می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، در رویکرد دوم در این معنای سوم، به دنبال این هستیم که از احکام فقهی به‌مثابه یک ابزار تربیتی استفاده کنیم.

شبیه همین تلقی‌های سه‌گانه را نیز می‌توان در مورد علم اخلاق مطرح کرد؛ ولی به جهت اینکه اطاله کلام نشود از توضیح آن خودداری می‌کنم. اما نکته مهم این است که ما وقتی وارد تفقه تربیت و اخلاق یا فقه تربیت و اخلاق می‌شویم، ویژگی‌های موضوع، یک تفاوت‌هایی در منابع و روش و اهداف ایجاد می‌کند؛ مثل جایگاه عقل و مستقلات عقلیه. ما وقتی در مورد مناسک دینی مثل نماز و حج و روزه و امثال‌ذلک صحبت می‌کنیم می‌بینیم که این‌ها، تأسیسی یا توقیفی و گاهی هم امضایی است ولی کاملاً به جعل شارع گره‌خورده است؛ لذا کار فقیه می‌شود کشف جعلیات و اعتبارات شارع. اما وقتی در حوزه اخلاق و تربیت می‌آید، می‌بینیم ارزش‌های اخلاقی در نگاه عدلیه منوط به جعل شارع نیست؛ بلکه این‌ها خودشان مصالح و مفاسد واقعیه ای دارند و اتفاقاً جعل شارع مبتنی بر این‌ها است؛ یعنی چون این عمل یک حسن و مصلحتی داشته است شارع آن را جعل کرده است نه برعکس، برخلاف نظر اشاعره که می‌گویند حسن و قبح به جعل شارع گره‌خورده است.

ما برای ارزش‌های اخلاقی یک ارزش پیشادینی یا فطری قائلیم. مصالح و مفاسد واقعی قائلیم که منوط به جعل شارع نیست. در این صورت، کارکرد و جایگاه عقل در تفقّه یا فقه اخلاق، بسیار برجسته‌تر از فقه رایجی که عمدتاً به جعل شارع گره‌خورده است، خواهد بود؛ اما در فقه اخلاق و فقه تربیت این‌گونه نخواهد بود؛ یعنی مستقلات عقلیه در اینجا بسیار کار خواهد کرد. شواهد تجربی می‌توانند کاملاً به کار گرفته شوند، هم در ناحیه مبانی و هم در ناحیه اهداف، اصول و روش‌ها. البته در ناحیه اهداف اخلاقی و تربیتی می‌توانیم بسیار وابسته به متن باشیم؛ اما در ناحیه مبانی به‌خصوص مبانی انسان‌شناختی، می‌توان از مستقلات عقلیه بسیار استفاده کرد. همچنین در ناحیه اصول و روش‌ها و حتی در تکنیک‌ها هم می‌توان از مستقلات عقلیه استفاده کرد. این ناظر به منبع بود که عقل به وزان نقل، در اخلاق و تربیت یک منبع ویژه به شمار می‌آید.

اما به لحاظِ تفاوت در روش استنباط و اجتهاد، یکی از تبعات جایگاه عقل به‌عنوان منبع، این می‌شود که ما در فقه، اصول عملیه مثل برائت و استصحاب داریم؛ اما آیا در تفقه اخلاق هم اصول عملیه نیاز خواهیم داشت؟ طرح این سؤال به این خاطر است که جایگاه اصول عملیه در فقه و اصول برای پر کردن خلأهایی است که در آنجا ادله محرزه نداریم «الاصل دلیل حیث لا دلیل» و فقط برای رهایی از بلاتکلیفی در مقام عمل به اصول عملیه رجوع می‌کنیم؛ چون اصول عملیه ادعای کشف واقع حتی به‌صورت ظنی را ندارند. در این صورت، جایگاه اصول عملیه برای موضع فقدان دلیل محرزه است، اگر در اخلاق یک حاکم به نام عقل داشته باشیم، آیا اساساً جایی وجود دارد که به حکم دسترسی نداشته باشیم؟ اصلاً جایی پیش می‌آید که ما نیازمند اصول عملیه بشویم؟ اگر بخواهیم تشبیه کنیم مانند این است که در محضر معصوم علیه‌السلام هستیم و دسترسی به معصوم داریم. حال اگر در روایات چیزی پیدا نکردم اما دسترسی به خود معصوم دارم و می‌توانم از خود معصوم بپرسم، آیا در این شرایط، مُجازم به اصول عملیه رجوع کنم و حکم را از اصول عملیه به دست بیاورم؟ وقتی من حاکمی به نام عقل دارم که حتی به‌صورت ظنی هم که شده باشد قضاوت کرده و حکم اخلاقی و تربیتی صادر می‌کند، آیا در این صورت به چیزی به نام اصول عملیه نیاز خواهیم داشت یا نه؟ البته ممکن است اصول عملیه‌ای از جنس دیگری نیاز داشته باشیم نه از آن جنس که در فقدان دلیل به کارمان بیاید؛ اما آیا این اصول عملیه رایج و مصطلحی که کارکردش در فقدان دلیل است، در اخلاق و تربیت نیاز هست یا نه؟ این یکی از تفاوت‌های روش‌شناختی است که اگر عقل را به‌عنوان یک منبع در نظر بگیریم، به وجود می‌آید.

فقه معاصر: فقه اخلاق و فقه تربیت در چه سرفصل‌ها و مسائلی همپوشانی دارند؟ در این موارد، چگونه اندراج مسائل ذیل یکی از این دو باب، تعیین می‌شود؟

بوسلیکی: به لحاظ مبانی، عمدتاً چهار دسته مبانی اساسی داریم که عبارت‌اند از: مبانی انسان‌شناختی، مبانی هسته شناختی، مبانی معرفت‌شناختی، و مبانی ارزش‌شناختی. مبانی دین‌شناسی در ذیل همین امور مطرح می‌شود. مثلاً در هسته شناختی و معرفت‌شناختی، دیدگاه دین را هم می‌آوریم؛ یا در مبانی معرفت‌شناختی، وحی را به‌عنوان یک منبع می‌پذیریم. این چهار رکن، قطعاً در همه این‌ها فصل مشترکی بین فقه اخلاق و فقه تربیت خواهند بود و تردیدی در این نیست و در این قسمت همپوشانی زیادی خواهد داشت؛ اما گاهی سخن از اخلاقیات تربیت به میان می‌آید که نه فقه اخلاق است و نه فقه تربیت، مثل‌اینکه گاهی من مشغول کار تربیت بر روی فرزند یا دانش‌آموز مدرسه به‌عنوان یک مربی هستم و برای من به‌عنوان یک مربی سؤالات اخلاقی پیش می‌آید ازجمله اینکه من تا چه مقدار اجازه دارم در حریم خصوصی فرزندم یا دانش‌آموز ورود پیدا کنم؟ مثلاً داخل کیف او را بگردم و در تلفن همراه او جستجوهای اینترنتی او را رصد بکنم؟

مراعات حریم خصوصی قطعاً یک بحث اخلاقی است. گاهی این چالش اخلاقی برای من به‌عنوان مربی پیش می‌آید که آیا در مقام تربیت مُجازم اصل حریم خصوصی را زیر پا بگذارم یا خیر؟ این مسئله شبیه چالش‌هایی است که برای یک مشاور در اتاق مشاوره پیش می‌آید که به آن اخلاق مشاوره می‌گویند. آیا اخلاق مشاوره به او اجازه می‌دهد که در حریم خصوصی مراجعانش ورود پیدا کند یا خیر؟ آیا اخلاق مشاوره به او اجازه می‌دهد که اسرار مشاوره را نزد دیگران بازگو کند؟ مثلاً وقتی مسائل امنیتی در بین است. شبیه همین در اقدامات تربیتی هم پیش می‌آید. آیا پدر و مادر مجازند به حریم خصوصی فرزند ورود پیدا کنند یا خیر؟ مجازند به او دروغ بگویند یا وعده دروغین و پوشالی بدهند یا خیر؟ این‌ها سؤالات اخلاقی در اقدامات تربیتی است. طبیعتاً ما می‌توانیم به این سؤالات پاسخ‌های پیشادینی یا درون دینی بدهیم. در فرض پاسخ درون دینی، شاخه‌ای از فقه اخلاق خواهد شد؛ یعنی منِ مربی می‌خواهم تفقّه اخلاقی به همان تلقی اول از معانی سه‌گانه را انجام دهم و ببینم آیا دین به من اجازه می‌دهد که برای تربیت و اهداف تربیتی به فرزندم، وعده پوشالی بدهم یا خیر؟ این جزء مباحث مشترک اخلاق و تربیت است که برای مربی یک سؤال اخلاقی پیش می‌آید و باید در فقه تربیت به آن پاسخ بدهیم. البته در فقه تربیت هم باید به آن پاسخ داده بشود.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید