از جمله پرسشهایی که در حوزه علم اخلاق مطرح است، رابطه آن با فقه است. همانگونه که در بحث پیش اشاره شد، علم اخلاق را باید جدای از فقه دانست. این در حالی است که به نظر میرسد در گزارههای اخلاقی، فقه نیز حضور دارد؛ زیرا گفته میشود که فقه تبیینکننده احکام پنجگانه یعنی واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح است. از سویی دیگر، وقتی به اقتضای حکم اخلاقی بر انجام کاری تأکید میشود، در حقیقت بر آن یکی از دو حکم: وجوب یا استحباب مترتب خواهد شد و هنگامی که به اقتضای حکم اخلاقی انجام کاری ناپسند اعلام میگردد، در واقع در باره آن یکی از دو حکم حرمت یا کراهت جاری خواهد بود و در غیر این صورت یک رفتار مجاز یا مباح تلقی میشود. با این نگاه به نظر میرسد که علم اخلاق را باید همان علم فقه دانست، نه دانشی جداگانه!
برای آن که به این اشکال پاسخ داده شود، لازم است تا رابطه میان دو علم: اخلاق و فقه مورد بررسی قرار گیرد. مدعای ما این است که میان علم اخلاق و علم فقه از جهتی مشابهت و از جهاتی تفاوت وجود دارد.
شباهتهای علم اخلاق با علم فقه
میان دو دانش اخلاق و فقه شباهت و همسانیهایی وجود دارد که به دو مورد اشاره میکنیم:
۱- همسانی در رفتار مکلف؛
چنان که اشاره شد بخشی از موضوع اخلاق رفتار آدمیان است؛ چنان که موضوع علم فقه فعل مکلف است. بنابراین در آن جا که اخلاق به ارزیابی و ارزشگذاری رفتارها میپردازد، با دانش فقه تداخل پیدا میکند. بهعنوانمثال دروغ از نظر اخلاقی رفتاری زشت و از نظر فقهی عملی حرام تلقی میگردد.
۲- همسانی در پاداشها و کیفرهای اخروی؛
یکی از پشتوانههای فقه در مُلزم کردن مکلفان به انجام فرامین الهی و ترک محرمات، پاداش و کیفر اخروی است. چنین پشتوانهای در گزارههای اخلاقی نیز وجود دارد. برایناساس، در باره دروغ در فقه و اخلاق از کیفر خداوند سخن به میان میآید؛ چنان که در باره قرضالحسنه بر پاداش اخروی تأکید میشود.
تفاوتهای علم اخلاق با علم فقه
مهمترین محورهای تفاوت میان دو دانش فقه و اخلاق را میتوان در سه محور ذیل خلاصه کرد:
۱- ناتوانی فقه در فراپوشی مفاهیم بلند اخلاقی؛
از آن جا که موضوع فقه فعل مکلف است، فقه در حوزه رفتارهای عادی عموم مردم محصور میگردد. به عبارت روشنتر، نگاه فقه به مقوله تکلیف و رابطهای که میان خداوند با عنوان مولی و بنده بهعنوان بنده ترسیم میکند، نمیتواند در باره نوعی دیگر از رابطه میان خداوند با عنوان معشوق و بنده با عنوان عاشق، سخن گوید و ازاینجهت مفاهیم بلند که بسی فراتر از مفهوم تکلیف است و تنها در زندگی اولیای خداوند یافت میشود، در فقه نمیتوانند راه یابد.
چنان که در ترسیم مکاتب اخلاقی در کنار مکتب حکماً و فلاسفه که با تعدیل ملکات نفسانی در صدد آناند تا انسان دارای سجایای اخلاقی پسندیده و قابلتمجید نزد مردم باشد، از مکتب پیامبران سخن به میان میآید که با توجه دادن به سعادت و کمال واقعی که فراتر از نگاه مردم است، تلاش دارند انسان به ایمان کامل به خداوند نایل گردد و در مرتبه سوم از مکتبی دیگر گفتوگو میشود که هدف آن رسیدن به لقای الهی و وجه اللّه است نه فضیلت انسانی. بر اساس مکتب سوم انتظار یکساله اسماعیل صادق الوعد در مکان وعده داده شده مورد ستایش قرار میگیرد، درحالیکه فقه از توجه دادن به این دست از رفتارها و مراتب انسانی ناتوان است.
۲- عدم توجه فقه به صفات؛
چنان که در بررسی نکات مورد استفاده از تعریف علم اخلاق آوردیم، علم اخلاق به دو ساحت صفات بهعنوان سجیّههای درونی و رفتارها بهعنوان برونداد عملی صفات ناظر است. برایناساس، در علم اخلاق هم آسیب رفتاری همچون چشمچرانی مورد توجه است و هم ریشه درونی آن بهعنوان علت این رفتار که در قرآن از آن با عنوان «بیماری دل» یاد شده است، مورد بررسی قرار میگیرد. این در حالی است که فقه تنها در باره حرمت چشمچرانی به گفتوگو میپردازد.
۳- انحصار نگاه فقه به ارزشگذاری رفتارها؛
علم فقه مسئولیت خود را در این جهت میداند که در باره تطبیق یکی از احکام پنجگانه بر رفتار مکلفان سخن بگوید و حکم آن را بیان دارد و دیگر در این باره کاری ندارد که ریشه و عامل آن چیست و برای پیراستن مکلف از رفتارهای حرام و مکروه چه باید کرد. به عبارت روشنتر فقه به هستها و نیستها در حوزه عمل مکلفان میپردازد؛ درحالیکه در علم اخلاق همانگونه که اشاره شد، افزون بر ارائه گزارههای اخلاقی و ارزشگذاری آنها، بایدها و نبایدهای اخلاقی و به عبارت روشنتر چگونگی آراسته شدن انسان به سجایای اخلاقی و پیراسته شدن از رذیلتها مورد بررسی قرار میگیرد. (برگرفته از کتاب درسنامه اخلاق اسلامی ویراست دوم)
منبع: شبکه اجتهاد.