نشست علمی «امکانسنجی تاثیر حکم فقهی بر حکم اخلاقی» با ارائۀ حجتالاسلام سیدهادی حسینی نسب روز سهشنبه ۲۱ آذر در پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر برگزار شد. در ادامه متن کامل این نشست تقدیم میشود:
- آقای فلاح
خدمت استاد معظم جناب حجتالاسلام والمسلمین سید هادی حسینی نسب، پژوهشگر فقه اخلاق و استاد سطوح عالی حوزه عرض سلام و تشکر دارم که دعوت گروه فقه اجتماع، اخلاق و تربیت پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر را پذیرفتند. در این نشست انشاءﷲ در خدمت ایشان هستیم. خدمت اساتید بزرگوار حاضر در جلسه عرض سلام دارم. انشاءﷲ که این جلسه و این نشست بابی برای گسترش توسعهی مباحث مربوط به فقه اخلاق باشد.
– آقای حسینی نسب
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی ﷲ علی محمد و آله الطاهرین (ﷲم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم).
وقتی صحبت از زندگی مطلوب، آن هم زندگی اختیاری مطلوب به میان میآید طبیعتا هم پای دانش فقه برای ارزشگذاری رفتارها به سمت یک زندگی اختیاری مطلوب به میان کشیده میشود و هم دانش اخلاق به میدان میآید. دانش فقه در احکامی که برای ارزشگذاری رفتارها در زندگی مطلوب صادر میکند، احکام تکلیفی واجب، مستحب، مباح، مکروه و حرام، به این هم بسنده نمیکند. یعنی در کلمات فقها مستحب مؤکد دیده میشود که با مستحب متفاوت است، مکروه با کراهت شدیده دیده میشود که با مکروه متفاوت است. مکلف وقتی در برابر این احکام قرار میگیرد ارزش هر عمل را برای آن زندگی اختیاری مطلوب میفهمد. خب چه کنم؟ این کراهت شدیده دارد، این عمل مباحث است، پس آن کراهت شدیده را ترک میکنم و در این مباح اقدام میکنم. به صورت ناخواسته این اتفاق میافتد، حالا فقیه به هر غرضی جعل حکم کرده باشد. از سوی دیگر دانش اخلاق هم به ارزشگذاری رفتارها و صفات – طبق این پیشفرض که ما افعال را هم موضوع ارزشگذاری دانش اخلاق بدانیم – قدم میگذارد و تمام افعال را در تمام سطوح ارزشگذاری میکند: خوب، بد، باید، نباید. طبیعتا ما که در فضای دانشهای اسلامی با این دو علم روبهرو هستیم، این مسئله برای ما مطرح میشود که این دو دانش در ارزشگذاری چطور هستند، چه نسبتی با هم دارند؟ تعاملی دارند؟ امکان تعاملی بین آنها برقرار هست یا نه؟
این امر هم در جهت منابع مطرح میشود، هم در روش مطرح میشود. خب الحمدلله در این دههی گذشته در تعامل فقه و اخلاق آثار خوبی نوشته شده است، چه در حیث شناخت دو دانش، ویژگیهای دانشی و موضوع آنها و همینطور نسبتی که ممکن است بین آنها برقرار شود، برای ما پیشینهی خوبی در در دههی گذشته در منابع وجود دارد و میبینیم. حتی فراتر از این در حوزهی مثلا منابع استنباط و حتی در حجتها، پایاننامههایی تدوین شده که کدامیک از حجتهای اصول فقهی به درد دانش اخلاق میخورد. خبر واحد که مطرح است به درد اخلاق میخورد یا نه؟ بقیهی حجتهایی که در استظهارات به کار میآیند، الحمدلله اینها انجام شده است.
ولی یک نکتهای که به نظر میرسد بعد از این پیشینهی نسبتا خوبی که جمعآوری شده و ذهن ما را رهنمون میکند، میتوانیم به آن ورود کنیم این است که به طور مستقیم اگر یک حکمی از دانش اخلاق راجع به عمل و در قالب یکی از همین عناوین احکام تکلیفی بیرون آمد، این حکم چقدر میتواند به صورت مستقیم در تأیید آن حکم اخلاقی و تقویت حکم اخلاقی که در همین موضوع در دانش اخلاق صادر شده و یا در تعارض و تضعیف آن و یا احیانا اینکه این دو دانش بتوانند به صورت مستقیم از حکمی که در دانش رقیب وجود دارد به عنوان یک منبع در جایی که خلاء دارند استفاده کنند. در این ساحت ورود کنیم.
به نظر میرسد آن پیشینههایی که عرض کردم در این دههی گذشته به طور خاص تدوین شده، به ما این امکان را میدهد، یعنی قدمهای خوبی برداشته شده است.
چیزی که به ذهن حقیر رسید این است که غایتی که برای دانش فقه و غایتی که برای دانش اخلاق وجود دارد و طبعا این غایت است که به آن رفتارهای اختیاری جهت میدهد و حیث خاص ایجاد میکند. این غایت اگر خوب دیده شود و خوب شناخته شود، برای ما یک امکانی را فراهم میکند که وارد این مقوله شویم و مثلا بگوییم این حکم فقهی میتواند در تأیید حکم اخلاقی همین موضوع یا تغییر آن و یا حتی پر کردن نقاط خلاء آن به کار آید.
برخی عزیزان میگفتند موضوعی که تو انتخاب کردی، امکان تأثیر حکم فقهی در حکم اخلاقی است، امکان آن را بررسی میکنی، نه وقوع آن. گفتم: بله. گفتند: امکان که ولو فی الجمله در بعضی از موارد ثابت شود، ادل دلیل علی امکان شیء ثبوته؛ اینکه دیگر بحثی ندارد، اصلا چرا این را موضوع بررسی قرار دادی؟ امکان است، امکان تأثیر حکم اخلاقی در فقهی هست و گویا این بدیهی است. بالأخره اخلاق در حوزهی عبادات هست. بله، اخلاق در همهی حوزهها و برای ارزشگذاری تمام رفتارها میآید. همین که ثابت شود مثلا در حوزهی عبادات و رابطهی انسان با حق تعالی از یک حکم فقهی به عنوان موضوع استفاده کند و همان را بگیرد و بگوید که دین گفته نماز باید اینطوری خوانده شود، پس به لحاظ اخلاقی هم از منِ دانش اخلاق که قرار است ارزشگذاری تمام رفتارها را داشته باشم، من از آن حکم استفاده میکنم و میگویم که برای کمال شما لازم است. این امکانی که شما امروز برای بررسی و اثبات آن قدم گذاشتهاید، گویا میخواهید اثبات بدیهی بکنید. اگر مردی، قدم جلوتر بگذار و ببینیم که واقعا میتوان تأثیرات اینها را بالفعل ثابت کرد؟
واقعیت این است که همینطور است، یعنی اگر ما بخواهیم از تأثیر حکم فقهی و اخلاقی صحبت کنیم، نباید از امکان صحبت کنیم، ولی بههرحال بحث از اینجا به صورت منطقی شروع میشود و به نظرم میرسد اگر ما بحث را از نقطهی امکان شروع کنیم، بعضی از زیرساختهای ما روشن میشود و یک مسیر هموارتری را برای ادامهی راه داریم. با اینکه خود همین بحثی که من امروز خدمت شما ارائه میکنم و به عنوان قدم اول و یک زیرساخت لازم میدانم که به صورت تفصیلی و علمی روشن شود، به تعبیری شاید «لا یسمن و لا یغنی من جوع» باشد، چون یک قدم است، کجا با یک پی ساختن، خانه ساخته میشود؟ ولی باید برداشته شود و حدود حتی امکان تأثیر اینها به صورت ضابطهمند مشخص شود.
با این مقدمهای که عرض کردم و یک مقدار هم طولانی شد. اولا به نظرم میرسد که ما میتوانیم یک استدلال مناسبی با توجه به غایت دو دانش پیدا کنیم که این امکان تأثیر که فعلا در این نوشتار امکان تأثیر دانش فقه در دانش اخلاق است، این را بتوانیم روشن کنیم. به نظرم حدود و ثغور آن و مطالبی که در اینجا روشن میشود برای بحثها و قدمهای آتی راهگشا و مفید خواهد بود. این مطلب مقدمهای خدمت عزیزان بود.
آن چیزی که ما امروز درصدد آن هستیم یک استدلال است. یعنی در انتهای این جلسه به یک استدلال برای اثبات امکان خواهیم رسید. یک چیزهایی روشن است. ما فقه را همین فقه موجود میدانیم که به صورت مرسوم دارد در حوزههای علمیه مطرح میشود. اخلاق را هم همین دانش اخلاقی میدانیم که البته به ارزشگذاری صفات و افعال میپردازد. از نکات قابل ذکر دیگری که وجود دارد، من مطالب را انشاءﷲ در سه بخش خدمتتان عرض میکنم، چون عنوان ما بر اساس فضایی است که غایت دو دانش در اختیارمان قرار میدهد. یک بخش به غایت دانش اخلاق، یک بخش به غایت دانش فقه و یک بخش هم به شباهتها و تفاوتها و ظرفیتی که ایجاد میکند، اختصاص دارد و در نهایت استدلالی که میتوان از این راه اقامه کرد و امکان را ثابت کرد.
ما اگر در یک دستمان بخواهیم به غایت دانش اخلاق نگاه کنیم، چارهای نداریم مگر اینکه در اینجا یک مبنایی را قبول کنیم. چون در دانش اخلاق برای ارزشگذاری و اینکه ارزش ذاتی چیست، ارزشی که فوق آن دیگر ارزشی نیست و همه چیز با آن سنجیده میشود، دیدگاههای متفاوت و متعددی مطرح است. ما در این تحقیق نمیتوانیم ورود کنیم، باید یک مبنایی را به عنوان مبنا فرض بگیریم و با آن حرکت کنیم. بگوییم که مطابق این مبنا جلو میرویم و مثلا استدلال آخر را برای اثبات امکان ارائه میکنیم. شاید عزیز دیگری طبق مبانی دیگری بتواند حرکت کند و او هم بتواند یک استدلال مناسب دیگری را رقم بزند.
مبنایی که در بحث غایت اخلاق انتخاب شده مبنایی است که منسوب به حضرت آیتﷲ مصباح یزدی است و ایشان از این مبنا در ارزش ذاتی دفاع میکنند و آقازادهی ایشان، حاجآقا مجتبی مصباح هم همینطور هستند و در آثاری که تدوین کردهاند، مثل آثاری که برای طرح ولایت تدوین کردند و یا بنیاد اخلاقی که نوشتهاند، سعی کردهاند این مبنا را با مقدماتش به صورت کامل توضیح دهند. پس ما غایت اخلاق را مطابق این دیدگاه بیان میکنیم. ممکن است در بیان من هم قصور یا تقصیر باشد که باید برای مطالعهی کامل آن به منابعش مراجعه کرد. عنوان مبنا مشخص است.
مطابق این مبنا در غایت دانش اخلاق ما برای ارزشگذاری باید به بیرون عمل نگاه کنیم و آن غایتی که عمل تعقیب میکند، آن را بسنجیم و ببینیم که چه تأثیری در آن میگذارد و ارزشگذاری کنیم. تأثیری که افعال و صفات در کمال حقیقی انسان، در کمال اختیاری انسان میگذارند، مبنای ارزشگذاری رفتارها است. ارزش ذاتی در این مبنا از کمال اختیاری انسان است و کمال اختیاری انسان یعنی آن چیزی که با وجود انسان ملائم است، آن چیزی که برای انسان مطلوب است و طبیعتا نیاز به یک مبانی انسانشناسی دارد که انسان چیست که چه چیزی با او ملائم است و چه چیزی برای انسان کمال است، چه چیزی برای او مطلوب است، چه چیزی به جوهرهی وجودی او اضافه میکند؟ این مبنای انسانشناختی نیاز دارد و ممکن است از روایات و آیات شریفه استفاده کند.
مطابق این دیدگاه کمال حقیقی، انسان کامل و انسانی که در نهایت، انسانیت است که باید با او سنجیده شود و ارزش کارها روشن شود، تا کمال مطلق قابل مرتبهبندی است. یعنی همهی صفات کامل و همهی کمالات باری تعالی به عنوان کمال مطلق به جز آن استقلال ذاتی پروردگار و آن فقری که برای مادون پروردگار عالم نسبت به پروردگار است، همهی صفات برای انسان به صورت اختیاری قابل تحصیل است. من مبنای ایشان را توضیح میدهم.
«ﷲم اجعلنی من احسن عبیدک عندک و اخصهم زلفة لدیک و اقربهم منزلة منک»؛ خدایا! من را به آن نزدیکترین نقطهای که یک بشر میتواند برسد، برسان. در دعای شریف کمیل میخوانیم. مطابق این مبنا مراتب کمال فراوان است. هر عملی نسبت به تأثیری که در مرتبهای از آن مراتب میگذارد ارزشگذاری میشود. طبیعتا برای یک عملی در قیاس با یک مرتبهای از کمال، خوب میشود و برای فرد دیگری که هدف دیگری از مراتب کمال را دارد، بد میشود و این هم قابل تفسیر است.
ولی علی ایحال آن چیزی که ما به عنوان مبنای غایت دانش اخلاق در تحقیق خودمان در نظر میگیریم این مبنا است که هر عملی با کمال حقیقی اختیاری انسان سنجیده میشود و ارزشگذاری میشود. معیار آن هم کمال مطلق پروردگار است. در نتیجه به صورت مخفف قرب به پروردگار ملاک ارزشگذاری است. هر عملی که قرب بیشتری ایجاد کند، ارزشمندتر است و هر عملی که قرب کمتری ایجاد کند از ارزش کمتری برخوردار است. لذا در تزاحمات مطابق این مبنا دانش اخلاق اینطور عمل میکند. چه کنم؟ این عمل یا آن عمل؟ برای بعضی از افراد این حکم صادر میشود، میگویم: آن عملی که برای تو زحمت و مشقت بیشتری دارد. چون این عمل تو را به آن کمال نزدیک میکند. خیلی چیزهای دیگر هم هست. مطابق این مبنا که در جای خودشان توضیح میدهند میگویند: عقل اگر بداند در جایی کمالی بر مجموعهی نظام احسن عالم اضافه میشود، بتواند این را بفهمد، آنجا عقل مستقیما بدون نگاه به شریعت حکم اخلاقی صادر میکند. مثلا عقل میداند کمک به تحقق قسط و عدل در عالم، این کار در تحقق آن کمال عالم مؤثر است، حکم به حُسن و یا حتی شاید به لزوم آن بدهد، بر اساس آن ضرورت بالقیاسی که درک میکند. موارد و مثالهای دیگری هم هستند که البته خیلی از اینها نظری است و باید اثبات شود. مثلا ایجاد حکومت اسلامی در تحقق قسط و عدل، اگر عقل بتواند ضرورت بالقیاس این را ثابت کند، حکم اخلاقی برای آن صادر میکند و هکذا تمام رفتارها و صفات انسان از این جهت ارزشگذاری میشوند.
پس ما به صورت مخفف مبنایی که از اینها با تمام مقدماتشان انتخاب میکنیم، قرب الهی است و مطابق روایات همهی این مراتب برای انسان قابل تحصیل است، غیر از همان امری که عرض کردم که استقلال ذاتی پروردگار است. در اینجا با کم و زیادش، این مبنا به عنوان غایت دانش اخلاق انتخاب میشود.
بهرهای که ما الان میبریم این است که اخلاق کاری با احکام شریعت بما هو ندارد، غایت اخلاق کمال است، هر جایی که بتواند این کمال را تشخیص دهد حکم صادر میکند و نیازی به شریعت ندارد. البته اگر در جایی شریعت هم کمکی به اخلاق کند، همان جا هم حکم اخلاقی صادر میشود. کافی است صغری این تحقق کمال یا نسبت عمل با تحقق کمال در عالم روشن شود. خودم توانستم یا هر جای دیگری، حکم صادر میشود. همین جا روشن میشود که اگر در جایی یک عمل اخلاقی انجام میدهم و بعد میبینم که تکلیفی از روی دوشم ساقط شده است، آن قهرا اخلاق است. اخلاق اساسا به دنبال شریعت و امتثال تکلیف نیست، مسیر خودش را دارد میرود برای اینکه یک انسان، انسانتر و کاملتر شود، تا آن مرحلهای که به یک علم حضوری خاص به پروردگار و حضور در برابر پروردگار برسد. این آن چیزی است که ما از غایت دانش اخلاق میتوانیم اخذ کنیم و طبیعتا برای تحقق این غایت نیّات تأثیرگذار است، طبیعتا نفس عمل تأثیرگذار است، چون برای کمال بشر قطعا امانتداری به نیّت است. مشهور شدن در کمال آدمی جایی ندارد. اینها را باید از انسانشناسی اخذ کرد. یعنی انسان امیال مختلفی دارد، مشهور شدن را هم دوست دارد و این هم برای جهتی از جهات انسان کمال است. ولی بههرحال ما باید بدانیم کمال انسان به چیست و دانش اخلاق در اینجا بر اساس آن کمال حقیقی انتخاب میکند. این قسمت اول است که تمام شد.
بخش دوم غایت دانش فقه است. با قرائنی به نظر میرسد فقه موجود و فقهای شریعت بر خودشان تعهد نمیبینند که مکلفین را به همهی مدارج کمالی و همهی آن چیزی که او را میتواند انسانتر کند برسانند. عرض کردم که ما در قسمت اول بههرحال باید مبنایی را در اخلاق اخذ میکردیم. در این قسمت دوم باز بنده کار خاصی نکردم، مدیون آثاری هستم که در این دو دهه و یا در دههی اخیر به طور خاص در مورد غایت دانش فقه و قرائنی که جمع شده، نوشته شده است. نگاه فقیه یافتن تکالیف منجز شریعت و تطبیق آنها بر عمل مکلف است. شریعت برای او بسیار مهم است. یافتن حجت بر تکالیف شریعت و بعد تطبیق آنها بر عمل مکلف. لذا فقیه واجب را به توسلی و تعبدی تقسیم میکند. در توسلی میگوید که نیازی به قصد قربت ندارد. واقعا برای انسان شدن نمیخواهد؟ نه، برای اسقاط تکلیف لازم نیست. حالا ورود نمیکنم. وقتی به تعبدی میرسد، در واجب تعبدی، قصد امر کفایت میکند. چرا؟ چون تکلیف ساقط میشود. تکلیف منجز میافتد. این فقهای عزیز خودشان قبول دارند که ما شرایط کمالی عمل و شرایط قبول هم داریم ولی فقه که به دنبال شرایط کمال و شرایط قبولی عمل نیست تا آن را از اخلاق بجویید. ما به دنبال تکالیفی هستیم. بنابراین فقها تعهد ندارند که تمام مستحبات را بگویند. در مسائل مستحدث هم این کار را نمیکنند. تعهدی هم بر خودشان نمیبینند. فقه موجود را عرض میکنم.
مؤید دیگری هم داریم که تصریح خود فقهای معظم شریعت است که در بعضی از موارد که ما تعارض ادله در استنباط احکام داریم، تصریح میکنند که برخی از این احکام و برخی از این روایاتی که از ائمه(ع) صادر شده، اصلا این روایات در چارچوب فقه نیستند، اینها در چارچوب اخلاق هستند. این هم در نوشتهی موجود در خدمتتان هست. «أَنْتَ وَ مَالُكَ لِأَبِيكَ». این با «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ» چه نسبتی دارد؟ «أَنْتَ وَ مَالُكَ لِأَبِيكَ». برخی از فقها میگویند که این روایات اخلاقی و کمالی است، در برابر آن حکم فقهی قرار نمیگیرد، حکم فقهی ثابت نمیکند. «إن أمراکم أن تخرج من بیتک و اهلک فافعل»؛ اگر پدر و مادرت گفتند که از خانه خارج شو، برو. یعنی چه؟ یعنی اینقدر بر همسرم ولایت دارند که اگر گفتند طلاق بدهم، باید طلاق دهم؟ تصریحی از فقها است که اینها احکام کمالی است و احکام فقهی نیست. فقیه به دنبال یافتن حجت بر تکالیف شریعت و تطبیق آنها بر عمل مکلف است تا از این طریق مکلف را در روز قیامت نجات دهد. این غایت فقه موجود است. اینکه تصریح میکنم که فقه موجود است، به خاطر این است که واقعا در گفتگوها و مصاحبهها و میزگردها از بزرگانی از عالمان اخلاق و عالمان فقه نظرات دیگری هم هست که فقه باید اینطور بشود که حتی به ساحتهایی ورود کند و اخلاق باید چه کند. ولی فقه موجود اینطور است.
این هم قسمت دوم مطلب من است که با آن مبنایی که اخذ شد، غایت اخلاق، قرب الهی و وصول به پروردگار و صفات الهی است. غایت فقه کشف ارادهی تشریعی پروردگار و تطبیق آن بر عمل مکلف است. این را روی دو دستمان میگیریم. از غایت به یک نتایجی میرسیم، از این هم میتوان جمعبندیهایی کرد و یک خروجیهایی گرفت.
وقتی فقیه میگوید که این عمل مباح است. این خیلی متفاوت با زمانی است که عالم اخلاق بگوید این عمل مباح است، که نمیگوید. ولی مباح فقهی را نباید مباح اخلاقی معنا کرد، استحباب فقهی را نباید استحباب اخلاقی معنا کرد، چون غایتها متفاوت است. فقیه برای اینکه بتواند از احکام عقلی حسن و قبحی، از همان احکام ضروری بالغیر استفاده کند مجبور است مبنای «کل ما حکَم به العقل حکَم به الشرع» را بیاورد و بحث کند. چرا؟ چون به دنبال احکام شریعت است، به دنبال کمال نیست. بعضا وقتی در این مبنا با مشکلاتی روبهرو میشوند و نمیتوانند مبنا را بپذیرند، میگویند که ما به تشریع نمیرسیم. چه بسا شارع ترخیص دهد. این فراوان است. نه اینکه کمال نیست، کمال هست، اصلا برای عدهای لازم است، ولی ترخیص عمومی داده است، چون قانون بخواهد قانون شود… . خب آنها مشکلاتی دارند، بنابراین او نمیتواند از این حکم عقلی اخلاقی کمالی استفاده کند و حکم فقهی دهد. چون غایت او یک چیز دیگری است و او اگر بگوید دروغ گفته است. او آن تعهد را دارد. او آنطوری معنا میشود. بایدِ فقهی یک معنا میدهد، استحباب فقهی یک معنا میدهد. نگوییم که پس بین این حکم استحبابی فقهی با آن حکم اخلاقی لازم تعارض است. چه تعارضی؟ اصلا معنا و جهتهای اینها متفاوت است و تعارض شکل نمیگیرد. اینها چیزهایی است که ما از مقایسهی این غایتها به نتیجه میرسیم.
فقیه از اصول عملیه به راحتی استفاده میکند. میگوید: من وقتی ظن معتبر ندارم، چطور از تشریع بگویم. من اصول عملی دارم، برائت دارم. ولی عالم اخلاق چطور است؟ عالم اخلاق اگر به آن ضرورت بالغیر قطع پیدا کرد که حکم میدهد، اگر قطع پیدا نکرد، گمان پیدا کرد… . خیلی از موارد به خصوص در جزئیات اینطور است، عالم اخلاق چطور بگوید؟ علم غیب که ندارد، گمان است. ولی او نمیتواند از اصل عملی برائت استفاده کند. چون او که قرار نیست در مورد تشریعات، «رفع القلم» یا قبح عقاب صحبت کند، اصلا صحبت او صحبت اینها نیست، بحث کمال است. او شاید احتیاط کند و اصلا بر مبنای ظن از باب احتیاط حکم دهد. عالم اخلاق! چه کنم؟ میگوید: قطع که ندارم ولی گمان است، این گمان کمالی است، اگر میتوانی انجام بده، آن را از دست نده. حکم میدهد، ولی عالم فقه نمیتواند حکم دهد. چون چطور بگوید که این شرع است؟ اینها محدودیتها یا خصوصیاتی است که غایت اخلاق و غایت فقه برای حکم اخلاقی و حکم فقهی ایجاد میکند و یک مزیتی را ایجاد میکند که ما میخواهیم استدلال آخرمان را از همین جا به دست بیاوریم.
همهی بزرگواران تا اینجا را گفتهاند، ما روی کلمات آنها تأمل کردیم و دیدیم که میتوان این جمله را اضافه کرد که شاید در ارتکاز همهی آنها هم باشد که اگر غایت اخلاق وصول به پروردگار عالم است، اگر غایت فقه دستیابی به ارادهی تشریعی پروردگار است، از آنجایی که ارادهی تشریعی پروردگار غیر از صفات پروردگار و ارادهی تکوینی پروردگار در تعارض و نقطهی مقابل نیست، همان جملهی معروف است که «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، مگر میشود از پروردگاری با آن صفات و کمال مطلق تشریعی صادر شود که برخلاف آن صفات و کمالات است؟ اینکه نمیشود. پس یک نقطهی مشترکی در این غایات است و آن هم این است که آن کسی که در فقه تشریع کرده، همان پروردگاری است که کامل مطلق است. این یک جمله استدلال ما است. همان کسی صاحب شریعت است که همان کامل مطلق است.
بنابراین امکان اینکه فقه با توجه به عناصر کشف حکم فقهی و واقعنمایی آن بتواند چیزی را از ارادهی تشریعی پروردگار کشف کند که همان مطابق با صفات الهی و کمالات الهی است و همان کامل در نظام احسن است، این کاملا مهیا است و بلکه دوسویه مهیا است. امکان است. حالا در چه شرایطی فقه میتواند به آن ارادهی تشریعی حقیقی پروردگار برسد؟ این بحث بعدی و تحقیق بعدی است. چه شرایطی لازم دارد تا این پیوند به صورت بالفعل چه برای فقه و چه برای اخلاق برقرار شود؟ بالأخره از این طرف هم هست، هر چند تحقیق ما مستقیما ناظر به آن نبوده است ولی واسطی که درست میشود برای عالم اخلاق هم هست. وقتی تو کمالی را درک کردی که کمال است، مگر میشود ارادهی تشریعی پروردگار غیر از آن کمال صادر شود؟ اگر بتواند به صورت نظری ثابت کند که مثلا تشکیل حکومت اسلامی برای اجرای قسط و عدل در عالم لازم است، آن کسی که این استنباط را به عنوان حکم اخلاقی انجام داده و این را کمالی در مقایسه با آن کامل و آن صفات میداند و محبت پروردگار را به این کمالات میداند، خب وقتی کشف محبت شود، حتما کشف حکم تشریعی میشود. اما آیا لزوم حکم فقهی درمیآید؟ این بحث بعدی است و فعلا بحث ما نیست. ولی این تحقیق تا اینجا رسید که غایت فقه دیده شود، غایت اخلاق دیده شود، نسبت نگاه شود، بستری مهیا میشود، اما کیفیت و شرایط آن البته تحقیقهای جامع بعدی را نیاز دارد.
بههرحال غرض این بود که تلاش بزرگان دیده شود و تا آنجایی که فهم ما اجازه میدهد از این تلاش حسن استفاده به عمل آید و نه یک قدم، یک نیمقدمی رو به جلو برداشته شود. صلواتی عنایت بفرمایید (ﷲم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم).
- آقای فلاح
از جناب حجتالاسلام والمسلمین حاجآقای حسینی نسب بابت ارائهشان در خصوص تأثیر حکم فقهی بر حکم اخلاقی تشکر میکنم. در خدمت اساتید هستیم.
– یکی از حضار
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
واقعیت این است که فکر میکنم خیلی فرصت کم بود، چون سؤالات متعددی به ذهن من آمد، شاید شما هم برای آنها جواب داشته باشید اما در اینجا زمینه یا فرصتی نباشد.
من از همین آخری شروع کنم، آنقدر شما تفاوت این دو غایت را پررنگ کردید ولی یکمرتبه ضعیف شد. موضوع شما امکان است. خیلی برای من روشن نشد، شما که این همه اصرار داشتید بر اینکه غایت اینها متفاوت است که البته من هم در آنجا تأمل دارم و میگویم که اینگونه نیست، اما اگر هم اینگونه باشد که شما فرمودید ارتباط آن خیلی روشن نشد. شما باید ادامه میدادید، اشاره هم کردید که این بحث باید ادامه پیدا کند و کیفیت ارتباط مشخص شود. الان شما که در مورد امکان صحبت میکنید، لابد کیفیت آن را هم با یک تصویری در نظر دارید که حالا یا در اینجا نگفتید و یا دارید آرام آرام به آن نتیجه میرسید. این یکی از خلاءهای موجود این بحث است که عرض کردم شاید به خاطر این باشد که شما بیان نکردید.
یک موارد جزئی در کلمات شما وجود داشت که اصلا نمیدانم چرا بین احکام شریعت و کمال منافات میبینید که این همه بر اینها تأکید کردید؟ کأنه یک منافاتی از کلمات شما استفاده میشد، نوشتهی شما را نمیدانم ولی از کلمات شما این برداشت میشد که یک منافاتی بین احکام شرعی و کمال میدیدید و غایت این دو را متفاوت میدیدید؟ چرا اینطوری است؟ بعد هم به همین تناسب اصرار داشتید که بگویید استحباب و اباحهای که در اخلاق مطرح میشود با استحباب و اباحه و احکام خمسهای که در فقه است، منافات دارد، چه منافاتی هست؟ اتفاقا شاید نقدی بر کسانی وارد شود که مثلا در فقه میگویند: اینکه حکم اخلاقی است. مرحوم آقای حکیم میگفتند «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[۱] اخلاقی است. شاید اشکال به ایشان اینگونه وارد باشد که خب اخلاقی باشد، چرا شما از دور خارج میکنید؟ یا وجوب یا استحباب است، کاملا فقهی است. این «عاشِرُوهُنَّ» امر است. اگر امر ظهور در وجوب ندارد و یا شما یک نکتهای برای عدول از این ظهور اولیه میخواهید بردارید، استحباب است. چرا میگویید که اخلاقی است و اخلاق زیرمجموعهی این احکام پنجگانه نمیرود؟ از آن طرف هم همینطور است که میگویید فقه شامل مستحبات اخلاقی نیست. چیست؟ به نظر میرسد درست است که شما فرمودید فقه موجود اینگونه است، اما آقایان به هر دلیلی به این قضیه خیلی نپرداختند، نه اینکه معتقد نباشند و احکام مستحبات را خارج کرده باشند. آقایان در احکام مستحبات مثلا بر عروه حاشیه نمیزنند، نکتهاش این است که میگویند: حالا اگر ثابت هم نشد مهم نیست، به جایی بند نیست. نه اینکه مستحب مهم نیست، برای اینکه اگر فعلش هم انجام نشد اشکالی ندارد و به لحاظ علمی هم اگر دلیل آن مستحب اثبات نشد، از باب اخبار مَن بلغ و یا از باب انقیاد حل میشود. به این معنا نیست که مستحب حکم غیرقابل اهمیتی است و به آن بیتوجهی شود، خیر، مثل حکم به وجوب، حکم به استحباب و اباحه استناد و مدرک میخواهد و اگرنه فقیه مشمول آن آیهی شریفه میشود که: «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»[۲]. اینها به خاطر اینکه بحثها گسترده است و از طرفی نمیخواهند خیلی وقت بگیرند، از آن میگذرند و یا به خاطر همین است که عرض کردم اگر ثابت هم نشد مشکلی ندارد و با اخبار من بلغ آن را درست میکنند. از این باب است و اگرنه به همان نسبتی که فقه به الزامیات میپردازد، به مستحب و مکروهات بدون هیچ تفاوتی میپردازد. ولی خطر و هشدار و انذار آن بیشتر است.
نمیدانم از تعبیرات شما برداشت میشد که فقه خیلی شامل مستحبات نیست و خیلی برای فقه مهم نیست. اگر اشتباه میگویم که اصلاح کنید.
یک نکتهی دیگر اینکه رابطهی بین غایت فقه و غایت اخلاق در کلمات شما بود در حالی که ادعای شما و عنوان شما و اول بحث شما رابطهی غایت فقه و خود اخلاق است. این برای من مشخص نشد.
حقیقت این است که آنچه که از فرمایش شما بیشتر برای من مورد توجه قرار گرفته است و اینطور فهم کردم این بود که شما میخواستید بگویید که ندارد. وقتی به «دارد» رسیدید، گفتید که نه، امکان دارد، خالق یکی است. اتفاقا به نظر میرسد که رابطه خیلی قوی باشد و اگر اخلاق را به معنای قرب الهی معنا کنیم، فقه فقط در راستای رسیدن به همان است. من با آن مبنا عرض میکنم. اگر ما غایت اخلاق را چیز دیگری بدانیم، مثلا فرضا سلامت جامعه بدانیم و یا ارتباطات اجتماعی خوب شود، به نحو دیگری اگر به آن هم نگاه کنیم میبینیم که فقه در همین راستا است و همین کار را انجام میدهد.
بعد هم شما در ابتدای بحث فرمودید که همه در راه قرب است و آن ادلهی مرحوم آقای مصباح را فرمودید که در جای خودش میتواند خوب هم باشد، خیلی هم قابل توجه بوده است، خود من شاید ۴۰ سال پیش برخی از آثار مختصر ایشان را دیدم، ایشان یک کتاب کوچکی داشت که الان نامش را فراموش کردهام، آن برای من خیلی جالب توجه بود و با آثار دیگران متفاوت بود، ولی مشکل همین است. یکی از مشکلات همینجا است که مصداقها چگونه است؟ این مصداقها یک مطلب مهمی است. شما تا مصداقها را برای این قضیه پیدا نکنید، چطور میتوانید با فقه ارتباط دهید. این یکی از مشکلات قضیه است.
به علاوهی اینکه یک سؤال جدی که مخالفین زیاد میپرسند، این چه غایتی است که هیچکسی جز ما اعتقاداً در کلام راجع به ائمه(ع) و پیامبر اکرم(ص) معتقدیم، چه غایتی است که هیچکسی به آنجا نرسیده است. بالأخره باید این را به نحوی حل کرد. شما که ورود کردید حداقل بتوانید این مشکل را به نحوی حل کنید. یک چیزی است که خدا گذاشته که راه باز است، «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ». البته آن چیزهایی هم که شما گفتید، آن بخشی که از دعای کمیل خواندید، از نگاه من این برداشت درست نیست. او میگوید که هر چه که میشود من بروم، از دیگران بهتر باشم، تا آنجایی که امکان دارد به تو نزدیک شوم. نمیگوید که خیلی میتوان نزدیک شد، آنچه که امکان دارد، من را نزدیک کن. حالا چقدر میتوانم به تمام صفاتی که تو داری برسم؟ از کجا معلوم؟ به آن نمیتوان اکتفا کرد.
علی ایحال اینها تأملاتی است که وجود داشت، عذرخواهی میکنم که پراکنده گفتم، چون در بین راه خیلی دچار مشکل شدم تا بیایم. هوای اینجا هم خیلی مساعد نیست، بیش از این مزاحم نمیشوم. خیلی ببخشید.
– یکی از حضار
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. از ارائهی منظم و شفاف و واضح شما استفاده کردم. این خودش جای بسی تقدیر و تشکر دارد. ادعاها، ادله و شواهد، ابعاد بحث خیلی روشن و شفاف بود، این بحث بدون درهم آمیختگی و بدون ابهامهای آزاردهنده ارائه شد و خود این یک نعمتی است که خدا این نعمت را به همه نداده است که بعضی به نحوی ارائه میکنند که آدم نمیداند دقیقا چه باید بگوید. برای آنها باید به صورت مبهم هم یک چیزی بگویید و او هم فکر میکند که شما متوجه شدهاید و دارید نقد میکنید. اما الحمدلله ارائهی شما خیلی ارائهی شفاف و روشنی بود، تشکر میکنم.
من نوشتهی حضرتعالی را هم سابقا مطالعه کرده بودم، شاید بیش از یک ماه پیش ارسال شده بود، همان زمان نوشته را مطالعه کرده بودم. چند نکتهی کوتاه عرض میکنم.
یک نکته همین است که اساتید هم گفتند و خود حضرتعالی هم در همان ابتدا فرمودید. یعنی بیان امکان تا زمانی که به یک بیان شرایط عینی و تعیین چند مصداق نرسد، گویی اینطور است که دست شما درد نکند، خیلی چیزها امکان دارد، امکان دارد از بال زدن پروانهای در این طرف عالم، در آن طرف عالم طوفانی برپا شود. واقعا امکان دارد، خیلی چیزها امکان دارد. حالا شرایطش چطور باشد و چطور احراز کنیم؟ چند تا مصداق ببینیم. یعنی شما این کش را کشیدهاید و آوردهاید ولی تا زمانی که این قلاب را با جایی گیر ندهید، گویی همهی فایدهی بحث از بین میرود. یعنی یک جایی باید به یک مصداقی برسانید تا به شنوندگان مزه دهد.
خودم هم پیشاپیش عرض میکنم که این هم یک مقدار جرأت و جسارت از هر دو طرف میخواهد. شما اگر از این طرف بگویید که فقه در خدمت اخلاق است و میتواند به اخلاق کمک کند، اخلاقپژوهان از آن طرف دادشان درخواهد آمد که ما یک زمین بازی داشتیم که اخلاق است و شما دارید پایتان را در کفش آن میکنید. رها کنید، ما میخواهیم کار خودمان را بکنیم. از این طرف هم اگر بگویید که اخلاق به فقه کمک کند، فقها میگویند: این چیست؟ یعنی اگر بخواهیم به آن لایهی مصداق برویم و از این کلیت خارج شود، خطرناک خواهد شد. این را پیشاپیش عرض میکنم.
چند نکتهی کوتاه دربارهی مبانی بحث عرض کنم. مبانی که حضرتعالی با زکاوت و دقت کامل فرمودید که هدف علم فقه کشف امر و نهی شارع است، نمیدانم اصرار داشتید که مستحبات و مکروهات را کنار بگذارید؟ ظاهرا اصراری نداشتید، فقط میخواستید بگویید که اخلاق نیست.
– آقای حسینی نسب
بله.
– یکی از حضار
یعنی لزوما نام مستحب فقهی را نمیتوان اخلاق گذاشت و دو تا نگاه است. من خیلی با این همدل هستم، یعنی حتی اگر ما به لحاظ طولی بگوییم که هدف فقه کشف امر و نهی شارع است ولی خود شارع بر چه اساسی تشریع کرده است؟ بر اساس کمال. پس بگوییم هدف فقه، کمال است. نه، نمیتوان این را گفت. یعنی تا آنجا هدف خود دانش فقه است. اینکه خود شارع برای چه چیزی این را تشریع کرده است، آن داخل خود فقه نیست. من این را میپذیرم و همدل هستم.
اما در حوزهای که به عنوان مبنای بحث در نظر گرفتید که بحث ضرورت بالقیاس را برای اخلاق گرفتید، این خیلی چالشخیز است. همینقدر برای شما بگویم الحمدلله شما رشتهی اخلاق را هم خواندهاید و تا حدودی میدانید که نظریات بدیل چیستند. الان نظریاتی هستند که در مورد ضرورت بالغیر داریم. اصلا شهودگرایی داریم، ضرورت به چیزی هم نیست، شهودگرایی داریم. نظریات بدیل زیادی هستند و حتی واقعگرایی اخلاق که امثال آقای لاریجانی مطرح میکنند و میگویند که اصلا در مقایسه با چیزی نیست، یکسری واقعیاتی در هوا دارند میچرخند و ما آنها را ادراک میکنیم. اصطلاحا میگویند که اصلا اخلاق و ارزشهای اخلاقی آنتولوژی ما را توسعه میدهد. در این ضرورت بالقیاس شرایط اینطوری پیش رفته است. بالأخره خود تاریخ علم و آن ابعاد اجتماعی علم هم داستانی دارد. وقتی نظریهپرداز اصلی یک نظریه حلقهی شاگردانی دارد که این نظریه را ترویج میکنند، گویی آنقدر گفته میشود که تلقی به قبول میشود. گویی تنها نظریهی قابل دفاع به چشم میآید. گویی افراد بیرونی فکر میکنند که نظر دین همین است. در حالی که ضرورت بالقیاس مشکلات زیادی دارد. حالا من در مقام نقد آن نیستم، چون اگر همین الان شروع کنم و بگویم، شاید نیم ساعت باید مشکلات ضرورت بالقیاس را عرض کنم و اینکه آیا هدف اخلاق، قرب الهی است؟ این یکی از اشکالاتی است که حاجآقا فرمودند، این چه هدفی است که ۹۹.۹۹ درصد افراد به آن نمیرسند؟ این چه حکمتی بوده است؟ بعد هم تفاوت اخلاق خدا با انسان، خود این یک بابی است که اصلا بعضی چیزها بر خدا پسندیده است و بر ما پسندیده نیست و بالعکس. مثلا تواضع برای انسان یک فضیلت است ولی هرگز به ذهنمان نمیآید که برای خدا یک فضیلت باشد، اتفاقا خداوند متکبر است.
یک بحثهایی هست، حتی در بحثهای فلسفه اخلاق غربی هم هست که میگویند: اصلا شجاعت برای خدا چه معنا دارد که ما بگوییم خدا شجاع است. این اصلا هیچ معنایی ندارد. عفت بیمعنا است. اصلا موضوع ندارد. بعضی مشترک هستند مثل صداقت و وفای به عهد که اینها اخلاقیات مشترک انسان با خدا هستند. بعد در آنجا ابهام پیش میآید که ما چطور میتوانیم به این قرب برسیم؟
دو سؤال عرض کنم و رد شوم. ببینید وقتی ما در ضرورت بالقیاس الی الغیر ملاک را کمال میگیریم، میگوییم که مثلا صداقت خوب است، چون در مقایسه با آن کمال، ضروری است. ضرورت بالقیاس الی الغیر این است. آنگاه دربارهی خدا سؤال میشود که صداقت از خدا چرا خوب است؟ صداقت برای خدا چرا خوب است؟ خدا میخواهد به کمالی برسد؟ یا نستجیر بﷲ کمالاتش در معرض زوال است و نگران زوال کمال است که من اگر صداقت به خرج ندهم، کمالی را از دست میدهم؟ وقتی میگوییم کمالات خدا ذاتی است، در نهایت کمال است و هیچگونه امکان سلب آنها نیست. به عبارت دیگر صداقت از خدا چرا خوب است؟ به هیچ وجه شما نمیتوانید در آنجا بحث کمال را بیاورید و ضرورت بالقیاس را بیاورید. به هیچ معنا نمیتوانید بیاورید.
– آقای حسینی نسب
تأثر از کمالات الهی نمیشود؟
– یکی از حضار
این منطق دیگری شد، دقیقا همین را میخواستم بگویم. شما نمیتوانید بگویید این خوب است چون برای آن ضروری است. آن ضرورت بالغیر میشود. یعنی میگوییم چون این کمال است، ضرورت باید این از آن صادر شود.
– آقای حسینی نسب
ضرورت بالقیاس را دو طرفه در نظر میگیرند.
– یکی از حضار
نه بالقیاس اینطوری نمیشود، برای هدف است. یعنی ضرورت باقیاس به شما میگوید که برای تحقق آن، این ضروری است. من مباحث را شنیدهام، نمیشود.
در نکتهی بعدی هم من یک سؤال سقراطی از شما میپرسم، من این سؤال را از بعضی از اساتید مطرح کردم که خصوص قرب است که ما مقرب بودن را ملاک حسن و قبح در نظر بگیریم. مستحضر هستید که سقراط با اثیفرون یک مکالمهای دربارهی نظریهی امر الهی دارد. اثیفرون معتقد به نظریهی امر الهی بود، میگفت: اگر خدا امر کند، کار خوب، خوب میشود، اگر خدا امر نکند، هیچ خاصیتی ندارد و خنثی است. او قائل به نظریهی امر الهی بود. سقراط یک سؤال زیرکانه از او میپرسد و میگوید: کار خوب چون خوب بوده خدا به آن امر کرده و یا چون خدا به آن امر کرده، خوب است؟ دوراهی سختی است. من از دوستان این سؤال را پرسیدم و گفتم: کار خوب چون مقرب است خوب است یا چون خوب است مقرب است؟ این دوگانهی سقراط است. یعنی اگر شما بگویید که چون مقرب است خوب است. من میگویم: پس چرا این یکی مقرب نیست؟ چرا مثلا راستگویی مقرب است، خیانت در امانت مقرب نیست؟ خب این مقرب میشد، پس معلوم است که این خودش یک حسن ذاتی فارغ از قرب الهی دارد که این مقرب است و آن مبعد است. به عبارت دیگر ضرورت بالقیاس جدا از بحثهای انگیزشی به لحاظ مفهومشناسی اخلاق به سرعت به کرانه میخورد. آن هم ابعاد مختلفی دارد که حالا من همه را عرض نمیکنم.
یک نکتهی آخر هم عرض میکنم و فقط حضرتعالی را به این نکته توجه میدهم. ما باید دو تا عرصه را از هم جدا کنیم. دو تا سؤال فلسفه اخلاقی خیلی جدی است، یکی سؤال فرااخلاقی متااتیکس است، یکی سؤال هنجاری و نورمَتیو است. نورمتیو آن ساده است، یعنی میگوید: شما که میگویید این کار خوب است، چرا خوب است؟ با چه ملاکی خوبی است؟ خب یکی از نظریات غایتگرایی یا نتیجهگرایی است، چون غایتگرایی دو تا است. میگویند: چون نتایج خوبی به بار میآورد خوب است. حالا ما میگوییم چون کمال به بار میآورد، یکی میگوید که لذت به بار میآورد. یک بار سؤال من در این نیست که این فعل با چه ملاکی خوب است، این سؤال نورمتیو و هنجاری بود که آن نظریات وظیفهگرایی و نتیجهگرایی در همینجا مطرح میشود. سؤال من از این است که اصلا چرا اخلاق؟ اصلا چرا ما باید اخلاق داشته باشیم؟ چرا باید اخلاقی زیست کنیم؟ اینجا است که برای کل اخلاق یک غایتی مطرح میکنند. نه اینکه ملاک خوبی این فعل چیست، برای اینکه اصلا نهاد اخلاق برای جامعه لازم است، مثل اینکه نهاد حقوق لازم است، نهاد دین لازم است، نهاد آموزش و پرورش لازم است، نهاد اقتصاد لازم است. میگویند: چرا نهاد اخلاق لازم است؟ اصلا اخلاق برای چه؟ آن زمان این کمال پاسخی به این سؤال میشود که میگوییم اخلاق برای کمال است. ما انسانها به دنبال کمال هستیم ولی این به این معنا نیست که ملاک درستی فعل هم مقرب کمال است. اینجا تازه باید وارد بحث شویم که خب حالا که اخلاق برای کمال جامعه یا هر چیزی لازم است، با چه چیزی تشخیص دهم که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است؟ دیگر اینجا طیف نظریات مطرح میشود. لذا حتما باید این دو مقام را از هم جدا کرد که یکی مقام غایت خود اخلاق به عنوان یک نهاد است که اصلا نگاه مجموعی به کل نهاد اخلاق است و غایت به عنوان ملاک درستی و نادرستی فعل است. آنچه که شما لازم دارید این دومی است. یعنی کمال به عنوان ملاک درستی و نادرستی است واگرنه اگر آن اولی را در نظر بگیرید تقریبا میتوان گفت تمام نهادهای جامعه و زندگی برای کمال است. یعنی گویی هیچی نگفتهاید، معلوم است که همه چیز برای کمال است، ورزش هم برای کمال است، رانندگی هم برای کمال است.
لذا باید این دو مقام را از هم جدا کرد. اگر میخواهیم پیوندی بین غایات یا اهداف اینها مشخص کنیم، به عنوان ملاک خوبی و بدی باید بتوانیم پیوند برقرار کنیم، نه به عنوان هدف کل اخلاق.
من عذرخواهی میکنم که اطاله شد.
– یکی از حضار
بسم ﷲ الرحمن الرحیم.
در نکتهی اول بنده مسئله این است که همانطور که در عنوان هم خواندند و شما هم توضیح دادید، بحث حکم است. حکم اخلاقی و حکم فقهی و این را با غایت این دو تا پیوند زدید. غایت دیگر در آنجا غایت حکم نیست، غایت علم و غایت دانش این دو است. این نکته از همان ابتدا به نظر من در بحث شما به صورت روشن از یکدیگر متمایز نشده است و شاید بهتر باشد که این دو تا سطح را از هم متمایز کنید. یک بار از علم و یک بار از گزارهی علمی صحبت میکنیم، این دو تا دو سطح متفاوت هستند. چه خوب است که مناسبات چهارگانه قابل تصور رابطهی بین علم و علم، رابطهی بین گزاره و گزاره، رابطهی بین گزاره و علم و رابطهی بین علم و گزاره از هم تفکیک شود. اگر این چهار سطح از هم تفکیک شود، آن زمان روشنتر میتوان صحبت کرد. مثلا گاهی من میگویم که یک گزارهی فقهی میتواند روی کل علم اخلاق اثر گذارد و یا گزارهی اخلاقی بر علم فقه اثر میگذارد. گاهی از تأثیر و تأثر دو علم با هم صحبت میکنم که علی القاعده در این قسمت شاید هیچ ابهام و چالشی وجود نداشته باشد که همهی علوم میتوانند با هم دادوستدهایی داشته باشند. گاهی هم از تأثیر گزارهی علم الف بر گزارهی علم ب سخن میگوییم. به نظر من این عدم تفکیک سطوح خاستگاه پرسشهایی بود از جمله نکاتی که جناب آقای فاضل هم اشاره کردند به آنجا برگشت، محل بحث بالأخره کجاست، شما غایت حکم را که مدنظر ندارید، غایت علم اخلاق و غایت علم فقه است. این یک نکته است که به نظر میرسد تنقیح آن محل نزاع از این منظر کمک میکند که هم بحث شما چارچوب بهتری داشته باشد و هم به خصوص مخاطب دقیقا بداند که محل بحث کجاست. این یک نکته است.
نکتهی دوم اینکه هر دو بزرگوار هم اشاره کردند که حتما نیازمند بحثهای انضمامی است. در این قسمت هم یک پیشنهاد خدمتتان داشتم. این تا زمانی که از آسمان روی زمین نیاید و رنگ و بوی فرهنگی نگیرد و یک حالت مصداقی و انضمامی پیدا کند، همچنان خیلی انتزاعی و ذهنی باقی خواهد ماند. خوب است که در این عرصه قلمرو مشخص شود. یک قلمروی مشخص که پیشینه دارد، هم در گسترهی تمدن اسلامی ما و هم در حال حاضر در سطح جهانی مثالهای زیادی دارد، عرصهی پزشکی و اخلاق پزشکی است؛ آیا هر امر اخلاقی پزشکی در گسترهی تمدن خودمان فقهی هم هست و هر حکم فقهی پزشکی آیا الزاما اخلاقی هم هست؟ یا نه، اینها عام و خاص مِن وجه هستند، یک جایی با هم جمع میشوند که هم فقهی و هم اخلاقی است و یک جایی از هم جدا میشوند. در پزشکی معاصر هم اخلاق پزشکی به شدت مطرح است، مثلا در بحث مرگهای اختیاری یک بیماری که رنج و عذاب میکشد، شاید یک کار اخلاقی باشد که او را نجات دهیم، چون نه امیدی به سلامت دارد، همهی پزشکان گفتهاند که او سلامت پیدا نخواهد کرد و کلی هزینه ایجاد میکند و خودش هم در رنج و عذاب است و به صورت اخلاقی میتوان به جان او با ارادهی خودش پایان داد ولی آیا این امر فقهی هست یا نه؟ این اول بحث است که طبیعتا این کار را فقهی نمیشمرند.
پیشنهاد مشخص من این است که اگر میخواهید این بحث ارزشمند را انضمامی کنید، در یک قلمروی خاص پیاده کنید. این پیاده کردن آن روی یک قلمروی خاص خیلی میتواند به فربهی بحث و روشن شدن بحث و کارآمدی بحث کمک کند. پیشنهاد حقیر برای این عرصهی مصداقی هم موضوع خاص اخلاق پزشکی است. به صورت پراکنده به جاهای مختلف نروید، اگر یک جا باشد شاید اثربخشتر باشد.
من مجددا و صمیمانه برای تأخیر و همچنین برای عرضی که داشتم عذرخواهی میکنم.
– آقای حسینی نسب
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. از نکاتی که اساتید محترم فرمودند استفاده کردیم. من به ترتیب آن چیزی که یادداشت کردهام ابتدا خدمت استاد گرامی آقای فاضل عرض میکنم.
ببینید وقتی فقیه به حکم کمالی عقل اعتنا نمیکند و میگوید: «کل ما حکَم به العقل حکَم به الشرع» باید برای من ثابت شود، یعنی غایتش اخلاق نیست، یعنی اصلا این را نمیخواست. اصلا چرا این را مطرح کند، کار با همان تمام است.
همانطور که حاجآقا گفتند، نگاه ما علم فقه و علم اخلاق موجود است. در واقع دغدغهمان این است که این علم فقه به این علم اخلاق چه کمکی میکند، با فرض اینکه اخلاق در موضوعات بتواند… . و اینها همپوشانی کنند و به هم کمک کنند، چه در تقویت هم و چه در تحکیم و تأیید یکدیگر به هم کمک کنند.
وقتی ما به دانش فقه نگاه میکنیم و سعی میکنیم غایتی که فقه موجود تعقیب میکند را بررسی کنیم، روی این حساب این عنوان را دادیم و بنابراین حکم اینطور نیست که بگوییم آنچه که صلاحیت دارد حکم فقهی باشد، منهای آن چیزی که صلاحیت دارد حکم اخلاقی باشد، کاری با این نداشته باشیم.
– یکی از حضار
حاجآقا! وقتی فقیه در حالت انفتاح به گمان به یک حکم کمالی میرسد ولی گمان است و قطع نیست، حالا منهای «کل ما حکَم به العقل…»، بر اساس گمان به حکم اخلاقی، حکم نمیدهد، میگوید: «رُفِعَ أن أمتی ما لا یعلمون». من حجت ندارم، گمان است. اصلا به آن گمان اعتنا نمیکند. اصلا دغدغهی او کمال نیست و اگرنه میتوانست… .
– آقای حسینی نسب
الان شما فقه محیط زیست را ببینید، فقه پزشکی را ببینید. کجا فقه پزشکی احتیاط میکند؟ فقه پزشکی به راحتی میگوید که این مشکلی ندارد، ما حجت پیدا نکردیم و تمام است. کجا عواقب آن را میسنجد؟ چون میدانید وقتی ما کمالی گفتیم میتوانیم از تجربیات استفاده کنیم ولو به صورت ظنی نتایجی را به دست آوریم که این نهایتا برای انسانیت انسان خوب است.
یکسری شرایطی که حضرت امام در چهل حدیثشان شرایط قبول را ذکر میکنند که خشیت الهی و تقوای الهی است. ولی در فقهشان اینطور نیستند، در اصولشان نمیگویند که خشیت الهی به چه چیزهایی است، تقوا به چه چیزهایی است. این نشان میدهد که ظاهرا… .
آن استحباب درست بود، من نباید خیلی روی استحباب مانور میدادم، حق با شما است که واقعا آنجا اینطوری هم نیست. من یک مقدار ترمز بریدم و آنجا اشتباه کردم. بله، فقه هم عنایت دارد.
اینکه فقه و قرب الهی در راستا هستند همینطور است. ولی نکتهای که هست این است که فقه به تمام مراتب قرب توجه ندارد. میگوید که این را از اخلاق طلب کنید. من شما را به یک سطحی میآورم که شما گرفتار آتش جهنم نشوید ولی برای بیش از اینها با اخلاق بروید. موکول میکند.
اما اینکه این چه غایتی است که هیچکسی ندیده است. خب این سؤال ما هم بود، ظاهرا مثالی که خود این دیدگاه میزنند میگویند رنگ سفید را ببینید، شما یک سفید مطلق دارید که مثلا در آزمایشگاه قابل تصویر است. بعد هر چیزی به آن نزدیکتر شود، شما ارزشگذاری میکنید و میگویید: سفیدتر. این از طیف قبلی روشنتر است. ما با روشنی محض که کور میشویم، نمیتوانیم ببینیم. ولی بر اساس آن روشنتر و روشنتر را داریم و این در نظام تزاحمات کمک میکند. بشر با روحیات مختلفی که دارد انواع کمالات جسمی و حیوانی و انسانی دارد، بعد اینها قطعا در نظام تزاحمات مؤثر است. یعنی بر اساس آن حکم میکنیم که تو تلویزیون نبین. تو عیبی ندارد، همین که تو آن رسانه را نمیبینی و تلویزیون میبینی، برای تو کمال است. ولی برای تو اینطور نیست.
منظورم این است که لازم نیست ما به آن نقطه برسیم، آن نقطه کاشف برای ما است، از اینکه سفیدی به کمالش… . و هر چیزی در همان راستا ارزشگذاری میشود و در نظام تزاحمات قابل استفاده است.
فرمایش حاجآقای بوسلیکی که متین بود و واقعا بحث، بحث سنگینی است. من زمانی که طرح را نوشتم، نوشتم و بعد تنم لرزید. یعنی اول قلم رفت و بعد یک فکری کردم و گفتم: چه میگویی؟ تو میدانی که وارد عالم ملاکات… ورود اخلاق به فقه با ملاکات است. بعد همانطور که اساتید میگویند ملاک قطعی کجا بود؟ روی فعل جزئی که من علم غیب ندارم، چطور بتوانم… . واقعا حوزهی آن سنگین است و حوزهی ظن است، ولی ما نمیترسیم. چرا؟ فقیه گاهی اوقات با ظن انسدادی حکم میدهد. مهم چارچوببندی آن است. یعنی حوزه حوزهی سختی است ولی قدم اول این است که بههرحال… . چطور قبلیهای ما وقتی میخواستند اصلا وارد فقه و اخلاق شوند، در دههی گذشته با چه باید وارد میشدند و این سرمایه را به ما دادند؟ ما باید کمی چارچوببندی کنیم. مثلا اگر قطع به حکم اخلاقی نبود و گمان به حکم اخلاقی بود، آیا واقعا گمان به حکم اخلاقی مقدم بر اصول عملیه برای فقیه نیست؟ باید تبیین شود. همانطور که گفتید، بله واقعا سنگین است. حالا شما که دانش و جزئیاتتان بیشتر است، سنگینی را بیشتر حس میکنید، من بسیطتر حس میکنم و شما عمیقتر حس میکنید.
بعد در هدف اخلاق چه کنیم؟ در مبانی، چه تضمینی هست مبنایی که مثلا امروز یک بزرگواری در غایت میگوید، ما چند سال آینده بر آن مستقر باشیم؟ در اینجا نمیتوان کاری هم نکرد. یعنی بههرحال باید آثار هر کدام از این مبانی دیده شود. یعنی هیچ عیبی ندارد که این تحقیق با این مبنا جلو برود. هر چند اشکال آقای بوسلیکی این بود که آقا! داری روی چه میبافی و حساب کردهای؟ ولی با هر کدام از این غایات ما چارهای نداریم که امتداد این مبانی اخلاقیمان را ببینیم. امتداد هر کدام از این مبانی که هستند دیده شود. بالأخره اینها اعضایی است که در فضای جهان اسلام و جهان شیعه است، امتدادش در فقه بیاید، این تا کجا و چگونه است، این یک دفتر است، آن دیگری تا کجا و چگونه است؟ چون دانش است، نمیتوان آن را بست، تقریر دیگری میآید، دفاع دیگری میآید و آن نظر را زنده میکند.
بههرحال بله، این کار مبنایی است، چنانکه اگر روی مبنای دیگری هم ببندیم، مبنایی است. علم است و واقعا نمیدانیم با این چه کنیم.
این سؤال که چرا باید اخلاقی زیست کنیم، سؤال سختی است. اما آن سوال سقراطی که فرمودید؛ به نظر میرسد که قرب فقط کاشف است، قرب اماره است، کمال و خوبی مهم است. ولی عرض کردم که اگر ما این سفیدی را ملاک قرار دهیم، این سنجهای است واگرنه سفیدی باید از خودش سفیدی باشد، قرب به آن سفید مطلق که صرفا کاشف است. ما پروردگار را در اخلاق کمال مطلق میبینیم. این دیگر اماره و یک کاشف میشود، کمال مِن حیث هو کمال، یعنی انسان مِن حیث…، وجود مِن حیث هو الوجود، اینطوری بررسی میکنیم. کمی سخت است، خودم هم دارم به الفاظ نگاه میکنم، ولی بههرحال بحث فنی است، حاجآقا هم فرمودند، اشکال، اشکال فلسفه اخلاقی است. نه حاجآقا همهی اشکالات را گفتند و نه من توان جواب دادن به ایشان را دارم.
مطلب آخری که زمان را ببندم، واقعا پیشنهاد در حوزهی اخلاق پزشکی پیشنهاد خوبی است. همانطور که حاجآقا به درستی راهنمایی فرمودند، به ذهن آدم هزار چیز میآید ولی مهم است که بزرگان و اساتید به یکی از این طرحها مهر تأیید بزنند که تعین پیدا کند.
از همهی عزیزان تشکر میکنم.
– آقای فلاح
از جناب آقای حسینی نسب، پژوهشگر فقه اخلاق و استاد سطوح عالی حوزه تشکر میکنم که دعوت گروه فقه اجتماع، اخلاق و تربیت پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر را پذیرفتند. از اساتید، اعضای شورای علمی گروه هم تشکر میکنیم که در این جلسه شرکت کردند.
و السلام علیکم و رحمة ﷲ و برکاته.
[۱]. نساء، ۱۹.
[۲]. یونس، ۵۹.