نشست هم اندیشی چیستی فقه اخلاق با ارائه حجتالاسلام والمسلمین استاد قدیر علی شمس استاد درس خارج فقه اخلاق و اعضای شورای علمی گروه فقه اجتماع،اخلاق و تربیت در تاریخ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲برگزار شد.
متن کامل این نشست تقدیم میگردد:
– دبیر جلسه
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
در منابع پیشین ما اصطلاحی به نام فقه اخلاق نداریم و در سالهای اخیر این اصطلاح رواج پیدا کرده است و به ادبیات علمی و ادبیات حوزوی ما افزوده شده است. اما در مورد اینکه مبادی این فقه اخلاق چیست و نسبت این فقه اخلاق با فضای تربیت چیست و آیا ما میتوانیم این دو را یکی بدانیم یا نه. همینطور در مورد روشها و منابع آن مباحث و مطالب زیادی وجود دارد که هنوز جای کار دارد و میتواند محور بحثها و فعالیتهای پژوهشی قرار بگیرد.
در این جلسه در خدمت جناب استاد شمس هستیم که سابقهی تدریس در حوزهی فقه اخلاق را دارند و استاد درس خارج فقه اخلاق هستند و به صورت مبسوط به این مباحث ورود کردهاند و در حوزههای مختلف این بحث هم کارهای علمی خوبی را انجام دادهاند. انشاءﷲ که این مباحث بتواند باعث رونق مباحث مرتبط با فقه اخلاق باشد و بتواند به کسانی که علاقه دارند در این حوزه کارهای پژوهشی انجام دهند، کمک کند و شروع مناسبی باشد هم برای اینکه بتوانند با فضا آشنا شوند و هم برای اینکه بتوانند با مسائل این حوزه بهتر آشنا شوند.
در این جلسه علاوه بر جناب استاد شمس که حضور دارند، از نکات و فرمایشات جناب استاد الویری استفاده میکنیم
– آقای شمس
اصطلاح فقه اخلاق چون یک اصطلاح جدیدی است و دقیقا تعریف علمی خاصی از آن ارائه نشده است. لذا من تلقی خودم را عرض میکنم و در رابطه با آن توضیح میدهم. ممکن است افراد تعاریف یا تلقیهای دیگری هم داشته باشند.
فقه الاخلاق از دو کلمهی فقه و اخلاق تشکیل شده است که هر دوی اینها بار مفهومی و علمی دارد و یک تصویر اجمالی از مباحث فقه اخلاق را به ما میدهد.
کلمهی فقه به همان معنای مصطلح رایج خودش در اینجا به کار رفته است. فقه علمی است که در این علم ما به استنباط احکام شرعی از منابع و ادله میپردازیم. وقتی فقه الاخلاق میگوییم، در حقیقت مراد ما از کلمهی فقه همین معنا است. یعنی با مراجعه به کتاب و سنت و اجماع و عقل و با همان روشهای فقهی علمی متداول در حوزه که گاهی از آن تعبیر به فقه جواهری میشود، با همان متدها و روشها میخواهیم در این حوزه هم وارد استنباط حکم شرعی شویم. فقه ناظر به استنباط احکام فرعی است. یعنی وجوب، حرام، استحباب، کراهت، اباحه و احکام وضعی که موضوع این احکام تکلیفی قرار میگیرند. ما به دنبال استنباط چنین احکامی از منابع دینی هستیم.
وقتی بحث فقه الاخلاق هم مطرح میشود دقیقا همین کار را میخواهیم بکنیم. یعنی میخواهیم احکام فرعی موضوعات خاصی را استنباط کنیم. ما در فقه وقتی به مباحثی مانند طهارت، صلاة و امثال اینها وارد میشویم چه میکنیم؟ شیوهای را در استنباط داریم که در ابتدا در هر مسئلهای مفهومشناسی میکنیم، موضوعشناسی میکنیم .بعد فروع و حالات مختلف موضوع را بررسی میکنیم. بعد احتمالات در هر فرض و فرضیههایی که مطرح میکرد را بیان میکنیم. بعد اقوال و نظراتی که دربارهی این فرع فقهی قابل طرح هستند را مطرح میکنیم. بعد ادلهی هر کدام از این نظریات و فرضیهها را مطرح میکنیم، اگر بخواهیم فرضیهها را تقویت کنیم که تا کنون سابقه ای هم ندارد، ادلهی آن را بررسی میکنیم، بعد در بررسی ادله قهرا بحثهای سندی نیاز است. در روایاتی که قطعی الصدور نیستند و در تعارض ادله باید بحث جمع عرفی و تعاریف مستقر و قواعد باب تعارض، ترجیح، تخییر یا تساقط را اعمال کنیم، همچنین مقتضای اصل لفظی و اصل عملی در موارد شک را بررسی میکنیم. بعد استنتاج میکنیم. این یک فرآیند استنباط در ابواب مختلف فقهی است.
ما دقیقا همین مراحل را در فقه الاخلاق هم پیاده میکنیم و همین مراحل را طی میکنیم. پس کلمهی فقه بیانگر این جهت است که این مباحث، مباحثی کاملا فقهی است و لذا باید دقت کرد، گاهی تسامحاتی که در امور دیگر میشود مثل خود علم الاخلاق که علما در مباحث علم الاخلاق گاهی به روایاتی استناد میکنند که از نظر سند مخدوش است و یا برداشتهایی میکنند که ذوقی است. در عالم علم اخلاق ممکن است اینها موجه باشد و آنجا منطق خودش را دارد ولی در فقه الاخلاق جای این کارها نیست و لذا باید کاملا ادله با همان روشهای اصولی و فقهی دقیقا بررسی شود و از تسامح و تساهل به شدت پرهیز شود. این آفت بزرگی است. وقتی کلمهی فقه را در فقه الاخلاق میگوییم دقیقا به این معنا است.
اما کلمهی اخلاق را بررسی کنیم. کلمهی اخلاق بدین جهت در این عنوان اضافه شده که فقه میتواند ناظر به موضوعات مختلفی باشد، میتواند عبادی باشد، معاملی باشد و معاملی آن هم با معاملات بالمعنی الاخص باشد مثل بیع و اجاره و امثال اینها و معاملات اعم هم مباحث ارث و امثال اینها در کتب فقهیه مطرح شده است. قهرا معاملات به معنای اعم هم خودش شعبی پیدا میکند. ما فقه جزا داریم که مربوط به مباحث قضایی است و فقه السیاسه و فقه الحکومه داریم. موضوعات سیاسی مثل لزوم تشکیل حکومت، وظایف حاکم، وظایف مردم در قبال حاکم و حکومت، روابط دولتها با هم، اینها فقه سیاست میشود. همچنین موضوعات مختلفی هست. فقه بخشها و احکام مختلفی دارد.
ما وقتی از فقه الاخلاق صحبت میکنیم و کلمهی اخلاق را میآوریم میخواهیم بگوییم مباحث فقهی که در اینجا مطرح میکنیم راجع به موضوعات اخلاقی است. موضوعات اخلاقی یعنی چه؟ یعنی موضوعاتی که در علم اخلاق مورد نظر و توجه علمای اخلاق است. اگر شما در کتب اخلاقی مراجعه کنید میبینید که این موضوعات مکرر در کتب اخلاقی مورد بحث قرار میگیرد. موضوعاتی مثل اخلاص، مثل ریا، مثل عُجب، مثل حسد، کبر و شجاعت، غیرت، حمیّت، سوءظن، حسنظن، غیبت، تهمت، کذب. اینها عناوینی است که معمولا در کتب اخلاق در رابطه با اینها بحث میشود. اگر ما این عناوین و موضوعات را از منظر و نگاه فقهی مورد بررسی قرار دهیم، این فقه الاخلاق میشود. به عبارت دیگر دستهای از موضوعات هستند که هم علم الاخلاق و هم در علم فقه مورد بحث قرار میگیرد، منتها با دو نگاه متفاوت است.
وقتی که عالم اخلاق صحبت از کبر میکند او به دنبال این است که بعد از تبیین حقیقت کبر که این صفت در نفس انسان چیست که صفت نفسانی و یک فعل است و این صفت دقیقا چه ویژگیهایی دارد، بعد از تبیین کبر به بررسیهای ریشههای کبر میپردازد که اصولا چرا انسان متکبر میشود و چرا کبر در نفس به وجود میآید. بعد آثار سوء کبر بررسی میشود که کبر چه تأثیراتی در رفتار انسان دارد و آثار دنیوی و آثار اخروی دارد. هم چنین بررسی شده است که در آیات و روایات چه آثاری برای کبر تذکر داده شده است. بعد راههای درمان این رذیلهی اخلاقی را بررسی میکند که اگر کسی کبر دارد و بخواهد کبر را از خودش دور کند باید چه کارهایی را انجام دهد، این با روشهای مختلفی است که در علم اخلاق، سبکهای متفاوتی وجود دارد. پس عالم اخلاق کبر را از این زاویه مورد بررسی قرار میدهد.
همین موضوع میتواند در فقه از منظر فقهی و با نگاه فقیهانه مورد بررسی قرار گیرد. اصلا اصولا بعد از اینکه چیستی کبر تبیین میشود که آیا کبر یک چیزی است که از نظر تکلیفی بالأخره یا فعل جوانحی است و یا فعل جوارحی است که البته میتوانیم بگوییم خود کبر جوانحی است و تکبر جوارحی است. ولی به هر جهت چه این کبر جوانحی باشد، یعنی یک امر قلبی است و یا یک رفتار فیزیکی است که از بدن صادر میشود. به هر جهت هر کدام که باشد آیا این از نظر فقهی حرام است یا حرام نیست و یا مکروه است؟ حکم فقهی آن چیست؟ در این بخش ممکن است انسان قائل به حرمت و یا کراهت شود و یا ممکن است قائل به این شود که کبر، کراهت دارد. بعد اینجا بحث مستثنیات آن را مطرح میکند که آیا در بعضی از روایات داریم که؛ کبر بد است مگر برای زن. آیا استثناء به این معنا است که زن میتواند کبر و تکبر داشته باشد این مباحث فقهی که ناظر به باید و نبایدهای فقهی میشود، اینها بعدها بندهای فقه الاخلاق میشود. در این بررسی همانطور که عرض کردم همان روش فقهی متداول را اعمال میکنیم، مفهوم کبر و تکبر را توضیح میدهیم، حقیقت کبر را توضیح میدهیم که واقعا حقیقت کبر چیست. بعد از آن تقسیمات مختلف این موضوع را بیان میکنیم، مثلا تکبر در مقابل انسان متکبر، تکبر در مقابل انسان متواضع، تکبر در مقابل دشمن، تکبر در مقابل دوست، تکبر زن در مقابل شوهر و یا بالعکس. حالات مختلف بروز مسئله را در نظر میگیریم. در هر فرضی احتمالات مختلفی که دارد بررسی میکنیم که از نظر حکم شرعی چه احتمالاتی وجود دارد، معمولا در چنین مواردی یک یا دو احتمال بیشتر مطرح نیست که وجوب و کراهت است و یا نهایتا سومین مورد هم اباحه است. البته گاهی در بعضی از فروع آن ممکن است استحباب و یا حتی وجوب هم مطرح باشد.
اینها را بررسی میکنیم و بعد کلمات فقها را بررسی میکنیم و اقوال را به دست میآوریم و بعد به سراغ کتاب و سنت و روایات میرویم و روایات را سنداً و دلالتاً بررسی میکنیم، معارضات آنها را بررسی میکنیم. مقتضای اصل لفظی و اصل عملی را بررسی میکنیم و جمعبندی میکنیم و نتیجه میگیریم. این همان فرآیندی است که ما در فقه پیگیری میکنیم و نام آن فقه اخلاق میشود.
همانطور که عرض کردم با کلمهی فقه، علم اخلاق کنار میرود. وقتی ما از فقه الاخلاق بحث میکنیم، بحث علم اخلاق در اینجا مطرح نمیشود. علم اخلاق وادی جدا است که توضیح دادم که در آنجا یک عالم اخلاق چه میکند. بله، گاهی تعبیر فقه به یک معنای اعم به کار میرود که یعنی درک و شناخت دقیق و ژرف و مستدل از دین و همهی معارف دینی داشتند. گاهی فقه به این معنای اعم به کار میرود و شاید در روایات ما هم که کلمهی الفقیه آمده باشد به همین معنای فقه به معنای اعم آمده باشد. گاهی این تعبیر فقه را در نظر میگیریم که این شامل علم اخلاق هم میشود که اصطلاحا به آن فقه اکبر میگوییم. فقه اکبر در مقابل همین فقه مصطلح است. اشکالی ندارد که کسی اصطلاح فقه را به آن معنا به کار ببرد و علم اخلاق هم داخل در این میشود. ولی آنچه که ما الان در مصطلحی حوزوی کلمهی فقه را به کار میبریم به این معنای اعم به کار نمیبریم، همین معنای اصطلاحی است و مراد ما در فقه الاخلاق هم همین است.
پس ما با کلمهی فقه، علم الاخلاق را خارج کردیم. با کلمهی اخلاق، فقههای مضاف دیگر را خارج کردیم، مثل فقه الاقتصاد، فقه خانواده، فقه جزا و فقههای دیگر را خارج کردیم و منظور ما فقهی است که به موضوعات و عناوین اخلاقی میپردازد.
البته تمایز فقه الاخلاق نسبت به فقه الاقتصاد و بقیهی موارد که خیلی روشن است، فقط در بحث فقه تربیت ما یک قرابتی بین این دو عنوان فقه الاخلاق و فقه التربیت میبینیم. راجع به فقه تربیت یک توضیحی بدهم و بعد ارتباط آن با فقه الاخلاق مشخص میشود. تلقی که از واژهی تربیت در فقه التربیت در ابتدا به ذهن انسان میآید این است که ما درصدد این هستیم که یکسری فضایل و کمالات اخلاقی را در شخص دیگری ایجاد کنیم و یا سعی میکنیم بعضی از رذایل و رفتارهای ناشایست و ناهنجاریها را از دیگری دور کنیم و او را به سمت کمالات معنوی سوق دهیم و از انحطاط اخلاقی دور کنیم. آنچه که از واژهی تربیت در ذهن ما تلقی میشود همین است، یک نمونهی بارز آن هم تربیت فرزند است که ما سعی میکنیم این کارها را راجع به فرزندمان بکنیم. اگر ترسو است تلاش میکنیم که او را از این حالت ترسویی درآوریم، اگر متهور است، سعی میکنیم او را متعادل کنیم و از تهور بازداریم. اگر ارتباط او با نماز و معنویت کم است سعی میکنیم او را تربیت کنیم. اگر ارتباط او با فضای مجازی زیاد است سعی میکنیم آن را کم کنیم. این کار تربیت میشود که نسبت به فرزند ممکن است انجام شود، نسبت به شاگرد در مدرسه ممکن است انجام شود و یا زیرمجموعههای دیگری که کسی اشراف بر آنها دارد. آنچه که در ابتدا از واژهی تربیت به ذهن انسان میرسد این واژه است.
تمایز این با فقه الاخلاق روشن است. در فقه الاخلاق ما به دنبال عناوین اخلاقی هستیم که مربوط به شخص میشود و خود شخص به دنبال این است که ترس را از خودش دور کند، دچار تکبر و حسد نشود، صفت شجاعت را در خودش ایجاد کند و امثال اینها که وجود دارد. در اینجا بحث میکنیم که چه کارهایی واجب، چه کارهایی مستحب، چه کارهایی مکروه و چه کارهایی حرام است و درصدد هستیم که حکم فقهی آن را بررسی کنیم و عامل اخلاق هم کارهای درمانی انجام میدهد، کارهایی که اینها در نفس انسان انجام شود و یا نشود.
اما در فقه تربیت ما او را تشویق میکنیم و یا در مقابل او را تنبیه کنیم که او را از ترس بازداریم و روحیهی ترس را در او از بین ببریم و یا روشهای دیگری که ممکن است غیر از تشویق و تنبیه استفاده کنیم. ببینید این کار تربیتی که ما انجام میدهیم، این تشویق، این تنبیه، این آموزش و این کارها و مجموعه اقداماتی که ما در این جهت انجام میدهیم که او را به سمت معنویت و فضایل سوق دهیم و یا از رذایل دور کنیم. این مجموع کارهایی که ما انجام میدهیم از نظر فقهی چه حکمی دارد؟ آیا مجاز است که یک پدر بر فرزندش تندی کند؟ اگر مجاز است در چه حدی میتواند تندی کند؟ آیا میتواند تنبیه کند، میتواند با او قهر کند؟ قهر بیش از ۳ روز مجاز است یا مجاز نیست؟ و یا مثلا در مقام تشویق اگر تشویق ما باعث تبعیض بین فرزندان ما میشود و باعث ناراحتی و آزار و اذیت در فرزند دیگر ما میشود که ما آن تشویق را در مورد او انجام ندادیم، آیا از نظر فقهی این جایز است یا جایز نیست؟ مجموعه اقداماتی که ما در راستای تربیت اشخاص انجام میدهیم، اینها از نظر فقهی چه احکامی دارد؟ این فقه تربیت به این معنای خاص اصطلاحی فقهی که ما داریم میشود.
این تلقی بنده راجع به کلمهی فقه تربیت است، ولی ممکن است کسی این واژه را در معنای اعم استعمال کند و بگوید که وقتی از فقه تربیت صحبت میکنیم مقصود ما اعم از این دست مباحث و آن مباحثی است که ما نام آنها را فقه اخلاق گذاشتیم. عیبی ندارد، ما بحثی نداریم که کسی تعریف کند و بگوید؛ من که فقه الاخلاق میگویم، مقصود من از فقه الاخلاق این است، ولی مناسبتر این است که اگر بخواهیم وضع اصطلاح کنیم چنین اصطلاحی بگذاریم؛ فقه الاخلاق مجموعه احکامی است که مربوط به عناوین اخلاقی باشد و فقه التربیت هم احکامی است که مربوط به عناوینی میشود که تحت عنوان تربیت میرود. به نظر میرسد اگر بخواهیم اصطلاحسازی کنیم اینطوری مناسبتر است ولی ممکن است کسی هم از فقه التربیت یک معنای اعمی ارائه کند و کسی هم ممکن است از فقه الاخلاق یک معنای اعمی را ارائه دهد که فقه التربیت را هم تحت پوشش خودش قرار دهد.
اینها مباحثی بوده که راجع به چیستی فقه الاخلاق مطرح میشود و ظاهرا موضوع بحث ما هم همین است، البته در ذهن من این بود که راجع به ضرورت فقه الاخلاق هم صحبت کنم، نمیدانم اگر مجالی هست چند دقیقهای هم در مورد آن صحبت کنیم.
– دبیر جلسه.
بله، استفاده میکنیم. من یک سؤالی از خدمت استاد شمس دارم و این است که؛ فقه اخلاق مسلما مبتنی بر یکسری مبانی است، یعنی یکی از پیشفرضها است، مثلا اینکه آیا افعال جوانحی هم میتوانند موضوع احکام شرعی قرار بگیرند یا نه؟ به این معنا که مثلا ما در حدیث رفع داریم که به صورت خاص در مورد حسد حرف دارد و اینکه بالأخره آثار آن برداشته میشود. آیا این به این معنا است که افعال جوانحی موضوع احکام شرعی قرار نمیگیرند و یا اینکه به عنوان یک استثناء مطرح است و یا باید توجیه دیگری را در اینجا مطرح کرد؟ از خدمت استاد شمس استفاده میکنیم و ضرورتی که در مورد فقه اخلاق وجود دارد.
– آقای شمس
حالا موافق هستید که من به سؤالات شما جواب دهم و بعد وارد بحث شویم.
راجع به افعال جوانحی عرض کنم که افعال جوانحی ثبوتا معقول است که متعلق به تکلیف شود، هیچ محذوری ندارد، چون بالأخره یک فعل اختیاری است، به نحوی نیست که در اختیار انسان نباشد. ممکن است حدوثا در اختیار یک شخص نباشد، یعنی یک صفت اخلاقی از کودکی در فردی باشد، مثلا در او حسد به عنوان یک رذیلهی اخلاقی باشد که حدوثا از خودش نبوده است، ولی بقائاً در اختیار انسان است و انسان میتواند این صفات اخلاقی را از خودش دور کند. لذا وقتی از نظر عقلی حساب میکنیم میبینیم که فعلی اختیاری است، منتها فعل نفس است نه فعل جوانح. از این جهت اشکال عقلی در آن نیست و بلکه واقع هم شده است. میگویند که ادلّ شیء بر امکان آن، وقوع آن است.
این در بین فقها مسلّم است که «یأس مِن رحمة ﷲ» حرام است و مِن الکبائر است. در روایات متعددی هم این را جزء کبائر شمردهاند. «یأس مِن رحمة ﷲ» فعل جوانحی است، فعل جوارحی نیست، کاملا یک امر درونی نفسانی است و یا از آن طرف هم «أمن مِن مکر ﷲ» هم باز یک امر جوانحی است، خود ایمان یک فعل جوانحی است و فعل جوارحی نیست، در حالی که ایمان متعلق تکلیف قرار گرفته است. ما مکلف هستیم نسبت به… . حالا ممکن است کسی بگوید که معنا ندارد نسبت به ایمان به خدا تکلیف مولوی تعلق بگیرد، اما نسبت به ولایت اهلبیت(ع) مکلف نیستیم که ایمان داشته باشیم؟ قطعا مکلف هستیم، واجب شرعی ما است، ایمان یکی از واجبات الهی ما است. حب هم همینطور است. حب به اهل بیت(ع) و اولیاء خدا بلااشکال جزء چیزهایی است که در دین به آن ترغیب شده است و از آن طرف هم از بغض به شدت پرهیز داده شده است. حب و بغض از افعال جوانحی است. پس فعل جوانحی عقلا میتواند متعلق تکلیف شود چون اختیاری است. اگر حدوثا هم در نفس ما باشد و تحت اختیار ما نیامده باشد، رفتن آن به دست ما هست.
بنابراین این فعل اختیاری میشود و میتواند متعلق تکلیف باشد. و لکن یک مطلب در اینجا قابل توجه است. ما این را در مباحث فقه اخلاق هم مطرح کردیم که؛ افعال جوانحی که… . یک نکته را هم راجع به حدیث رفع که شما فرمودید عرض کنم. در مورد حسد، بله همینطور است، در حدیث رفع وارد شده است که مادامی که به آن تظاهر نشده باشد، اشکالی ندارد. این به این معنا نیست که این حسد و افعال جوانحی دیگر نمیتواند متعلق تکلیف شود. نه، اتفاقا همانطور که اصولیین گفتهاند معنای کلمهی رفع این است که مقتضی وضع در آن هست و شارع میتوانست تحریم کند، اما لطفاً بر امت این تکلیف را نکرد. این یک تفضلی است که خداوند متعال کرده که حسد را حرام نکرده است تا مادامی که یک امر نفسانی درونی باشد. این یک استثنائی است و نمیتوان از این یک قاعدهی عام استنباط کرد، چون گفتم که عقلا ممکن است و تعدی از حسد به سایر صفات نفسانی هم قیاس میشود که در دین ما مذموم است. لذا میتوان این را به عنوان یک استثناء تلقی کرد.
یک مطلبی هست که عرض میکنم و این مطلب مهم است؛ ببینید ولو میگوییم که این صفات نفسانی میتواند متعلق تکلیف باشد چون مقدور است، ولو مقدور مع الواسطه باشد، ولو به اینکه شخص مدتها تلاش کند و زحمت بکشد و یک صفت نفسانی را از خودش دور کند، اما چون دور کردن این صفات نفسانی و یا از آن طرف تحلّی به این صفات نفسانی یک امری است که مقدمات زیادی دارد و کار یک روز و دو روز نیست، شخص باید مدتها مجاهده کند تا بتواند یک صفت رذیله را از خودش دور کند و یا یک صفت کمالی فضیله را جلب کند. یک آدمی که ترسو است، نمیتواند یک روزه تصمیم بگیرد که؛ من شجاع شوم. و شجاع شود. ممکن است سالها طول بکشد. از یکی از بزرگان نقل شده بود که میگفت: من شاید در حدود ۱۸ سال – نام ایشان را نمیآورم، همه او را میشناسید – طول کشید که من حب جاه را در خودم از بین ببرم. حالا معلوم نیست که آن فرد چه ریاضتهایی کشیده است. یک چیز اینطوری است و دور کردن اینها ساده نیست.
لذا اگر ما یک دلیل خاص داشته باشیم که قابل توجیه هم نباشد میگوییم که عیبی ندارد آنجا ملتزم میشویم و میگوییم متعلق است، مثل «یأس من رحمة ﷲ» که روایات متعددی وارد شده که این را جزء کبائر شمردهاند. میگوییم که نباید حالت یأس در انسان وجود داشته باشد و اگر هم هست باید دور کند، حتی اگر طول میکشد هم طول بکشد، بالأخره باید تلاشش را بکند، آن مقداری که برای او مقدور است مکلف است. یا حب و بغض را در نظر بگیرید. کسی ممکن است بگوید که در وجود من نسبت به امیرالمؤمنین(ع) محبت نیست، باید تحصیل کنید، باید تلاش کنید که حب را در نفستان ایجاد کنید و یا نعوذ بﷲ یک دید بدی دارد، باید تلاش کنید، مطالعه کنید، زندگی آنها را ببینید و کمالات آنها را ببینید تا کمکم این حالت نفسانی عوض شود.
پس جاهایی که ما دلیل داریم و مسلّم است، آنجا ملتزم میشوید که این فعل متعلق تکلیف است، اما به صرف اینکه یک خطاب شرعی مثلا در مورد کبر و امثال این صفات و رذایل آمده، یک دلیلی که قابل توجیه است و میتوانیم آن را به این برگردانیم که از یک فعل جوارحی نهی شده، نه فعل جوانحی. قابل توجیه است. در چنین مواردی میگوییم که اتفاقا فهم عرفی هم از خطاب همین است. اتفاقا مثال حسد که شما فرمودید، اصلا ما میگوییم که نیازی به حدیث رفع هم نیست، از ابتدا دلیل قاصر است. یعنی اگر شما الان به بچهتان بگویید که؛ پسرم! حسود نباش. وقتی به بچه اینطور میگویید، فهم بچه از کلام شما این نیست که؛ من باید این صفت رذیله را در خودم بکشم، نه، به این معنا میفهمد که؛ من حسادت نورزم. این بروز آن است و همان بروز منهی است، ولو اینکه شما عنوان حسد را مورد نهی قرار دادید و گفتید که حسد نداشته باش و یا حسود نباش. اما تلقی او چیست؟ تلقی او این است که؛ من حسادت نورزم، یعنی رفتار حسودانه نداشته باشم. اصلا فهم عرفی از این خطابات این است. روایاتی میگویند که؛ کبر نداشته باشید. شما کسی را میبینید که با تکبر به مجلسی میآید و به او میگویید که؛ کبر چیز بدی است، کبر نداشته باش. فهم او هم این است که؛ تکبر نکن. لذا ما میگوییم که این نکته که این دست صفات نفسانی که اینها ولو به دقت عقلی اختیاری هستند، اما به جهت اینکه مقدمات طویل و بعیدهای دارند، اینها عرفا کغیر المقدور محسوب میشوند. این نکته باعث میشود که استظهار ما از ادله این باشد که ما بر اساس این صفات رفتار مناسب بروز ندهیم و یا اگر امر شده است، سعی کنیم در صفات حمیده رفتار… . اگر میگویند حلم داشته باش، یعنی رفتار حلیمانه داشته باش. در عین حال که اصل اینکه آن صفت رذیله مذموم است و شارع میخواهد که ما آن را از خودمان دور کنیم و یا آن صفات حسنه مطلوب شارع است و میخواهد ما پیدا کنیم، آن هم از خطاب فهمیده میشود ولی آنچه که متعلق تکلیف است، فهم عرفی این است که؛ آن رفتاری است که مناسب با آن صفت نفسانی است.
پس جواب و ماحصل بحث این شد که؛ عقلا معقول است که صفات نفسانی متعلق تکلیف قرار بگیرند چون اختیاری هستند و بلکه واقع هم شدهاند. اما استظهار ما از خطابات در این خطابات این است که مربوط به رفتار مناسب با این صفات است. این راجع به سؤالی است که حضرتعالی داشتید.
اما بحث ضرورتی که میخواستم عرض کنم این است که در فقه اخلاق ما از دو جهت با ضرورت فقه اخلاق مواجه هستیم. یک جهت این است که موضوعاتی که در فقه اخلاق باید مورد بحث قرار بگیرند موضوعات کاملا مبتلابه هستند، یعنی مردم در زندگی روزمره با آنها سروکار دارند، یک چیزهایی نیست که گاهی شذ و ندر باشد، مثل فرعی که در عروه مطرح کرده که؛ حکم نماز خواندن روی پشتبام کعبه چطور است. حالا چه کسی موفق میشود؟ تا حالا چند تا آدم توانستهاند بالای پشت بام کعبه نماز بخوانند؟ ولی مواردی مثل حسد، کبر، تجسس، غیبت، تهمت، اینها مباحث و مسائلی است که مردم صبح تا شب در کوچه و بازار و در خانواده و اجتماع دائما با آنها سروکار دارند و هم فردی و هم اجتماعی است. الان این بحث تجسس که در فقه اخلاق باید بحث شود، از مباحث مهمی است که دائما بخشی از کارهای مهم یک وزارتخانهای به نام وزارت اطلاعات همین است که تجسس از احوال اشخاص است. حکومت هم با این موضوعات درگیر است.
اینها موضوعاتی در حد وسیع در جامعه است که افراد هم به صورت فردی، هم به صورت اجتماعی و هم به صورت خانوادگی با این موضوعات درگیر هستند و مبتلابه هستند. خود ابتلای زیاد ضرورت بحث ایجاد میکند. از طرفی مع الاسف مع الاسف مع الاسف در مورد این موضوعات کمتر بحث شده است و بعضی از موضوعات آن هم اصلا بحث نشده است. کذب و غیبت و این موارد به یمن اینکه در مکاسب محرمه به ذهن بعضی از فقهای ما رسید که استطراداً حالا که برخی از محرمات مثل سحر و غنا و اینها را بحث میکنیم، خوب است که یک سَری هم به عناوین محرماتی مثل کذب و غیبت بزنیم که اینها مکسَب نیست، کسی با غیبت کاسبی نمیکند، اما به مناسبت، استطراداً مطرح شده است، «گفتی شیر یاد شیر کربلا افتادم»، به یادشان افتاده و فقها بحث کردهاند و الحمدلله در مکاسب شیخ آمده و بعد از آن هم در کتب مختلفی مطرح شد.
یکسری موضوعات و مباحث علم اخلاق طرح شد. البته به نظرم اینها هم کافی نیست، یعنی شما بحث کذب مکاسب را که میبینید، مکاسب شیخ اعظم را با بحث کذب مکاسب محرمهی حضرت امام مقایسه کنید و ببینید که چقدر اختلاف پیدا کرده است. باز هم احساس میشود که بحثها جامع نبوده و نکتهی آن هم این است که اسطرادی مطرح میشود. بحثی که اسطرادی مطرح میشود، منطقی نیست که آدم مفصل بحث کند، چون شما میخواهید بحث مکاسب را بیان کنید. نمیتوانید در آنجا در مورد کذب و تمام فروعات و جزئیات آن بحث کنید. میگویند که این بحثها به بحث مکاسب چه ربطی دارد؟ لذا به طور طبیعی محقق و استاد از بحث گریزان است و میخواهد به مقدار اقل اکتفا کند. این نکته باعث میشود که به تمام جوانب بحثها پرداخته نشود.
یا مثلا بحث اخلاق، بحث غیبت، بحث ریا، بحث سمعه، بحث عُجب و اینها در بحث فقه عبادات به مناسبت نیّت که در آنجا بحث کردهاند یکی از شرایط نیّت در عبادات، اخلاص است، گریزی هم به این مباحث در کلمات فقهی وجود دارد ولی بحث مبسوطی راجع به آنها نشده است.
بعضی عناوین فقهی هستند که ما گشتیم و گشتیم و حتی در استفتائات مراجع یا چیزی پیدا نکردیم و یا یکی، دو استفتاء بیشتر پیدا نکردیم. یعنی واقعا فقر شدید منبع در این مباحث اخلاقی وجود دارد. روی اینها کار نشده است. اگر الان کسی بخواهد یک رسالهی عملیه بنویسد و احکام فقهی عناوین اخلاقی را جمعآوری کند، همین چند تا بحثی که فقها جسته و گریخته در مورد کذب و غیبت و اینها که هستند، شما میتوانید چهار تا استفتاء در آن پیدا کنید. برای بقیه میماند و آن بندهی خدا نمیتواند جواب دهد. باید استفتاء جدید برای دفتر مرجع بنویسد و او جواب دهد.
پس این دو نکته وجود دارد که اولا مسئله به شدت مورد ابتلاء است و از طرفی هم روی این مباحث کار نشده و جای آن در فقه ما خالی است. این ضرورتی برای پرداختن به این مباحث فقه الاخلاق ایجاد میکند.
الحمدلله در این دوران اخیر اقدامات خوبی انجام شده است. حضرت آیتﷲ اعرافی – خداوند ایشان را حفظ کند – این بحث فقه تربیت را شروع کردهاند و در آن هم به بعضی از مباحث پرداختهاند و تقریرات ایشان هم بحمدلله چاپ شده است. مراکزی مثل اینجا و جاهای دیگر بحمدلله دارند با این نگاه به این بحثهای فقهی نگاه میکنند. حقیر هم در این چند سالی که در مدرسهی عالی فقه دارالهدی موفق بودم که به اشراف حضرت آیتﷲ ناصری(ره) بود و الان با اشراف آقازادهی ایشان، آقا شیخ جعفرآقا است و ادامه دارد، موفق بودیم که بحمدلله یک دور عناوین اخلاقی را بحث کنیم و الحمدلله اینها نوشته شدهاند. دفتر فقه معاصر حوزه هم از جهت اینکه این مباحثی بود که روی آنها کار نشده و به شکلی نو هستند، بزرگواری کردند و فعلا سه جلد را چاپ کردهاند و یکسری مباحث هم امسال بحث کردیم که در مورد صبر و اسراف و تبذیر و تقطیر بوده است و بحث توبه را هم الان مشغول هستیم و انشاءﷲ اینها هم ضمیمه خواهد شد. این یک دورهای است. یعنی من کتابهای اخلاقی را که بررسی کردم، تقریبا میتوانم بگویم تمام موضوعات اخلاقی قابل بحث را بحث کردم. بعضی از آنها یک عنوان کلی پیدا کرده است، بعضی زیرمجموعهی بعضی از عناوین دیگر رفته است، مثلا بحث برّ والدین و بحث عهد کردن دو تا مؤمن را در زیرمجموعهی بحث صلهی رحم مطرح کردیم ولی سعی کردیم استقساء کنیم. بعضی مباحث بودهاند که تکالیف الزامی نداشتند مثل توکل. در توکل کسی شبههی وجوب که ندارد، استحباب آن هم که بلااشکال است. ما در این مورد بحث نکردیم ولی آنهایی که در آنها بحثهای الزامی احتمال داشته، سعی کردیم همه را بحث کنیم. این الان یک منبع خوبی است. کتابهایی که از آیتﷲ اعرافی چاپ شده، اینها منبع خوبی است. اینها قدمهایی است که برداشته شدهاند. من نمیخواهم بگویم کتابی که حقیر نوشتم و یا کتابهایی که دیگران زحمت کشیدهاند بینقص است. قهرا اینها گامهای اولیه است و خالی از نقص هم نیست. اما این قدمها راه را باز کرده است. یعنی اگر الان شما بخواهید در هر کدام از این موضوعات اخلاقی پژوهش کنید حداقل دو تا منبع دارید که قبلا نداشتید.
من در این قضیه خیلی امید دارم که ۱۰-۱۵ سال دیگر، پژوهشگر ما وقتی میخواهد در این مباحث وارد شود، در هر موضوعی ۱۰ تا منبع داشته باشد و این خیلی کار را راحت میکند و خیلی کار را پخته میکند.
امیدواریم که انشاءﷲ به این ضرورت توجه شود و دوستانی که اهل پژوهش هستند بیایند و پایاننامههایشان در رسالههای سطح ۳ و سطح ۴ و مقالاتی که از آنها میخواهند را در این زمینه تدوین کنند. کتابهایی در این زمینه تألیف شود، نشستهایی در بعضی از موضوعات برگزار شود. انشاءﷲ شاهد شکوفایی بیشتر این جریانی که الحمدلله چند سالی است در حوزه راه افتاده است، باشیم.
– دبیر جلسه
متشکرم. جناب استاد الویری! در خدمت شما هستیم.
– آقای الویری
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. از بحث منسجم و منقحی که ارائه شد و تصویر بسیار روشنی از دیدگاههای حضرتعالی را منعکس کرد، صمیمانه تشکر میکنم.
همانطور که در ابتدا عرض کردم واقعا برای بهره گرفتن خدمتتان رسیدم و نکاتی هم که مطرح میکنم دقیقا از این منظر است که ابعاد موضوع برای خودم روشنتر شود. من چهار تا تیتر نوشتهام که اگر بتوانم منتقل کنم خوب است، اگر صلاح میدانید هر چهار تا را میگویم و بعد به هر شکلی که صلاح دیدید پاسخ بفرمایید.
نکتهی اول در رابطه با مفهوم فقه اخلاق است که با تصریحی که داشتید فقه اخلاق را از شاخههای فقه مضاف دانستید و فرمودید که انواع فقه وجود دارد مثل فقه تجارت و غیره و یکی از آنها هم فقه اخلاق است. در اینجا وقتی فقه مضاف شد، به صورت طبیعی دایرهی بحث معطوف و محدود به فعل مکلف میشود و این پرسش هم مطرح شد که حالا ما با فعل جوانحی چه کنیم، چون بالأخره به نحوی فعل است، میگوییم که فعل مکلف، اعم است و شامل میشود، ولی از اساس در اخلاق اصلا موضوع اخلاق، فعل نیست. موضوع اخلاق، ملکهی نفسانی است. اگر ملکهی نفسانی امتداد فعلی یافت میتواند وارد عرصهی فقه شود. ولی از اساس این دو تا دو عرصهی متفاوت هستند که به این ترتیب که این را محدود به فقه اخلاق کنیم، نتیجهی طبیعی آن در واقع به یک معنا از کار انداختن خود اخلاق است. یعنی شما میخواهید فقه را فربه کنید و گسترش دهید و فقه دایرهی تخصصیتری پیدا میکند اما اگر قرار باشد اخلاق به این حد محدود بماند عملا خود فعلا از کارآیی افتاده است و فقه به قسمت دیگری محدود شده است، چون مثلا با توجیهاتی شاید بتوان بیان کرد. بالأخره وقتی از درجات تعالی نفس حرف میزنیم اینها واقعا متعلق بحث فقهی به این معنا نمیتواند باشد. ما در آنجا از ملکات نفسانی حرف میزنیم و ملکات نفسانی حداکثر و خیلی با مسامحه شاید جزء احکام وضعی باشد و آن هم خیلی تکلف دارد و خیلی لوس میشود. جسارتا این کلمه را به کار میبرم.
بنابراین در اینجا وقتی به فقه اخلاق اینطور نگاه کردیم، همانطور که عرض کردم دایرهی آن تنها به امتداد فعلی عاری از ملکات نفسانی محدود است و این یک قسمت قلیلی از خود اخلاق است و تمام اخلاق را دربرنمیگیرد. حالا اینکه چرا این موضوع دچار اشکال میشود را در قسمت بعدی عرض خواهم کرد.
در امتداد همین بحث وقتی فقه اخلاق به امتداد فعلی ملکات نفسانیه محدود شد – همانطور که باز هم به زیبایی بیان کردید – خروجی آن فقط احکام خمسه است ولی در ملکات نفسانی و در علم اخلاق چقدر با این احکام خمسه کار داریم؟ واقعا هر کتاب اخلاقی را الان ورق بزنیم، قسمت قابل توجهی از آن کتاب اصلا متعلق این بحثها نیست. عرض کردم اینکه بگوییم اگر کسی درجات عرف پیدا کند میتوانیم بگوییم که مستحب است، ولی این دیگر واقعا یک نوع تصنع و تکلیف و یا حتی شاید تحکّمی باشد که اصلا مسئلهی علم اخلاق این چیزها نیست.
بنابراین در خروجی این کارها با بیانی که ما در اخلاق نیاز داریم یک فاصله پیدا میکند و این باز مبدأ یک اشکال دیگری میشود.
اشکال سوم من که باز هم فرع بر این اشکال دوم ذکر میشود و البته این اشکال دقیق طلبگی نیست ولی ناظر به جامعهای است که ما در آن به سر میبریم و بُعد اجتماعی علم در اینجا مدنظر من است و نه آن ساحت واقعی خود علم. اتفاقا اگر ما در جامعه این فرهنگسازی را داشته باشیم که تمام دین را مساوی با فقه نشمریم و حتی احکام فقهی را هم در قالبهای اخلاقی و اینها مطرح کنیم بیشتر در جامعه اثرگذار است. جامعه چه خوب و چه بد و چه درست و چه غلط، ولی بالأخره باید بپذیریم که یک نوع فقهگریزی در جامعهی ما وجود دارد و ما در این حالت حتی باید احکام فقهی را در قالبهای دیگر ببریم و به بیانهای دیگر به عنوان اخلاق فردی و اخلاق انسانی و مانند اینها مطرح کنیم که بگوییم به سود شما است که این کار را انجام دهید ولی در حقیقت حکم فقهی را بیان میکنیم.
در چنین جامعهای که نیاز است همه چیز اخلاقی مطرح شود، حالا ما اخلاق را هم فقهی کنیم. تأکید میکنم که شاید شما بگویید که من با جامعه کاری ندارم و بحث طلبگی خودمان را داریم ولی در چنین جامعهای، از نظر وجه اجتماعی علم، در این جامعه اولویت ندارد و بهتر است به جای اینکه اخلاق را فقهی کنیم، فقه را اخلاقی کنیم و فقه اخلاق را با تعبیر دیگری رواج دهیم که فضای اخلاقی در جامعه تقویت شود و بیشتر مورد اقبال قرار بگیرد.
نکتهی آخری که مدنظر حقیر بود این است که شما به بعضی از آثاری اشاره داشتید که فقه را در تعبیر فقه اخلاق به مفهوم فقه اکبر یعنی فهم دین در نظر میگیرند و عملا ذیل عنوان فقه اخلاق، تقریبا یک چیزی شبیه به فلسفهی اخلاق و همهی اینها را دربرمیگیرد. یعنی فقه اخلاق به این معنا است که میخواهیم اخلاق را خوب بفهمیم و همهی اینها را شامل میشود. این خیلی خوب است که آدم از ابتدا موضع خودش را معلوم کند.
یک نکتهی دیگر هم این است که ما دربارهی این نوع دانشهایی که نوپدید هستند و تازه دارند قوام پیدا میکنند، اینکه همزمان و در همان آغاز زایش یک علم، آن علم به معانی مختلف به کار برود، به نظر من این نکتهای است که باید علاج شود. اگر ما الان این را از شاخههای فقه بدانیم فقه مضاف میشود اما اگر به نحو دیگری نگاه کنیم میتواند مثل یک دانش بینرشتهای باشد و اگر به نحو سومی نگاه کنیم میتواند اخلاق باشد و الاخلاق علی الاسلوب الفقهی است، یعنی اصالت را به اخلاق و نه فقه بدهیم. میگوییم اخلاق است و بگوییم الاخلاق علی الاسلوب الفقهی، یعنی یک خوانش فقهی از اخلاق میخواهیم عرضه کنیم. تأکید میکنم که با آن فقه اخلاق متفاوت است. در فقه اخلاق فقه اصل است. فقه امتداد پیدا کرده است و یک شاخهای به نام اخلاق دارد. اما الاخلاق، اصل را علم اخلاق قرار میدهد، منتها من یک خوانش فقهی را از اخلاق عرضه میکنم، همانطور که خوانشهای دیگری هم از اخلاق میتواند وجود داشته باشد.
البته شاید پیشنهاد من کمی خام باشد ولی من فکر میکنم لازم است همان ابتدای کار با کسانی که تعابیر دیگر و فهمهای دیگری از فقه اخلاق دارند به یک تفاهمی برسید. اگر در همان ابتدا دو تلقی مختلف از یک عنوان شود شاید یک مقدار دردسرآفرین باشد. من این را در حیطهی کار اصلی حقیر بیان کردم. چون عرض کردم که واقعا در این وادی ورود ندارم و اغراق نمیکردم. کار من در زمینهی تاریخ و چنین مباحثی است. ما در کلمهی فلسفهی تاریخ این چالش را داریم که فلسفهی تاریخ از فروع فلسفه است و یا التاریخ بالقرائة الفلسفیه است، که یک اشتراک لفظی است و هیچ ربطی به علم فلسفه ندارد که بگوییم فلسفهی تاریخ را کسی باید بگوید که حتما فلسفه به معنای متداول را بلد باشد.
من در این میان یک پیشنهاد دارم و تأکید میکنم که پیشنهاد خامی است ولی مناسب میدانم که خدمتتان مطرح کنم که اصلا به جای اینکه فقط بیاییم… . من روی اینکه گفتم فقط فقه اخلاق به عنوان فقه مضاف شود، عرض کردم که یک تأمل دارم و فکر میکنم اولویت پژوهشی نداشته باشد. از نظر علمی اولویت پژوهشی ندارد. آن بیانی هم که دربارهی ضرورت آن داشتید و من با اشتیاق هم دنبال کردم، به نظر من این مسئله را حل نمیکند. نیازهای روزمرهی مردم با رویکرد اخلاقی هم حل میشود و نیازی نداریم که آن را به قید فقه محدود کنیم و دایرهی اخلاق خیلی اوسع است و این رویکرد دایرهی اخلاق را محدود میکند.
پیشنهاد مشخص من این است که؛ ما یک مقولهای به نام الهیات و الهیات مضاف داریم که در دهههای اخیر خیلی متداول شده و الان هم خیلی گسترش دارد پیدا میکند. به جای فقه اخلاق که دو تا قرائت مختلف از آن هست اگر الهیات اخلاق مطرح شود، یک پوششی ایجاد میکند که هم بحثهای نظری را میتواند دربربگیرد و هم به خوبی میتواند این بحثهای فقه اخلاق به معنای خاصی که حضرتعالی میگویید را میتواند پوشش دهد و یا یک شاخه از آن میتواند این قسمتها باشد و هم اخلاق را محدود نمیکند. الهیات اخلاق اصل را به اخلاق میدهد و میخواهد بگوید که در متون دینی ما دربارهی اخلاق چه چیزهایی وجود دارد. ما باز در واکنش به نیازهای جامعه و وضعیت کنونی جامعه یک راه فرار از تعبیر اسلامیسازی هر چیزی مثل اسلامیسازی علم، اسلامیسازی تاریخ و مانند اینها، خودمان اخیرا بیشتر از این کلمهی الهیات استفاده میکنیم که یک عنوان علمی جاافتادهی جهانی است، منتها در ذیل آن میگوییم که الهیات ما الهیات مسیحی و یهودی نیست و الهیات اسلامی است و در الهیات اسلامی هم گرایش ما مکتب اهل بیت(ع) است و در این فضا میگوییم که دربارهی تاریخ این مباحث وجود دارد و سعی میکنیم که فعلا تصمیمگیری هم نکنیم و بالأخره مطلع باشید که در کنار دیدگاههای دیگر این دیدگاه وجود دارد.
فکر میکنم شاید این یک ظرفیت اجتماعی بالاتری داشته باشد که همان ۳ تا فایده را دارد که هم اخلاق را محدود به فقه نمیکند، هم عنوان عامی است که دو گرایش مختلف ذیل فقه اخلاق را پوشش میدهد و هم شاید دردسرهایش در بستر پذیرش عمومی جامعه کمتر باشد. از اطالهی کلام خیلی عذرخواهی میکنم و از محضر شما استفاده میکنم.
– دبیر جلسه
متشکرم. اگر بزرگواران حاضر در جلسه نکتهای دارند بفرمایند، عزیزانی هم که در فضای مجازی جلسه را پیگیری میکنند اگر نکتهای دارند بفرمایند تا جناب استاد شمس نکات پایانی خودشان را بیان کنند.
– یکی از حضار
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. از محضر استاد عزیز تشکر میکنم. یک سؤال کوتاه عرض میکنم. در بحث فقه التربیت و تفاوت آن با فقه الاخلاق آن چیزی که مطرح شد بحث تربیت اخلاقی بود. تربیت گسترهی زیادی دارد اما فرمودید که در فقه التربیت ما همان مباحث اخلاقی را داریم به صورتی که میخواهیم در فردی دیگر ایجاد کنیم. میخواستم بدانم که در فقه التربیت بقیهی شاخههای تربیت هم بحث میشود یا نه؟ که در این صورت تفاوتش با اخلاق بیشتر میشود.
– آقای شمس
مثل چه چیزی؟
– یکی از حضار
مثلا آن تربیت کودک که گفتید تربیت اخلاقی نباشد، تربیت جسمی، علمی، تربیت روحی و روانی و اینها هم داریم.
– یکی از حضار
یکی از سؤالات من ناظر به فرمایش ایشان بود که رابطهی آن با فقه تربیت چیست و فکر میکنم در این مورد توضیح فرمودید.
سؤال بعدی من هم در مورد رابطهی آن با عرفان، یعنی سیر و سلوک اخلاقی است. در کلام استاد هم بود که چیزهایی که شاید نتوان وصف فقهی به آنها داد، آیا فقه اخلاق شامل آن عرصه هم میشود که ما بخواهیم در مورد سیر و سلوکها بحث فقهی کنیم؟
مورد بعدی هم اینکه آیا منشأ بحث نشده از فقه اخلاق نمیتواند همان افکار غزالی باشد که کاملا بر اخلاقهایی که حتی الان هم هستند حکومت کرده است که فقه را یک امر دنیوی و یا حقوقی میدانستند و اصلا میگفتند که فقه نباید وارد بحثهای دیگر از جمله اخلاق شود. گویی غزالی چنین تمایزی داشته است. این برداشت من است اگر درست باشد. منظورم این است که خیلی ریشه دوانیده و باعث مفارقت این دو شده است.
– یکی از حضار
خدمت حضرت استاد عرض سلام و تشکر دارم. یک سؤال کوتاه داشتم و این است که؛ بحث فقه اخلاق که یک رشتهی فقه مضاف تلقی میشود در سلسله مباحث فقه نظام که به گونهای مکلف آن حکومت و یک نظام اسلامی، بر خلاف فقههای مضاف که شرایط این را دارد که در حکومتهای کمونیست و شرایط اینچنینی هم تجلی پیدا کند که مثلا بگویند من میخواهم در دامنهی حکومتداریام از فقه حقوق استفاده کنم. اما در دامنهی فقه نظام آیندهای که برای این رشتهی مضاف دیده شده است؟ جانمایی آن در آن فضای فقاهتی که وجود دارد مثل فقه الاقتصاد و فقه الحقوق و فقه التربیت که فعلا با این اصطلاح بیان شدهاند، جانمایی این فقه اخلاق در آن فقه نظام که مکلفی به عنوان حکومت داشته باشد و در حیطهی گسترهی مکلفین بخواهد کاری انجام دهد، چیست و چه استمراری دارد؟
– دبیر جلسه :
بزرگواران فضای مجازی که مباحث را از طریق فضای مجازی پیگیری میکنند اگر سؤالی دارند بفرمایند. ظاهرا سؤالی نیست.
– آقای شمس
از دقت نظر دوستان نسبت به بحث و سؤالاتی که مطرح کردند تشکر میکنم.
من در ابتدا سؤالاتی که حضرت استاد الویری مطرح فرمودند را بیان میکنم و بعد هم به سؤالات دوستان به ترتیبی که مطرح فرمودند جواب میگویم.
در مورد اینکه موضوع اخلاق ملکات است و امتداد آن ملکات در رفتارهای انسان بخش کوچکی از علم اخلاق است و شما در فقه الاخلاق میخواهید به همین بخش کوچک بپردازید نه به آن موضوع اصلی در علم اخلاق. به نظرم اگر یک بار دیگر توضیحاتی که عرض کردم را مرور کنیم بتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم که؛ ببینید آن ملکات هم که شما فرمودید اصلا فعل انسان نیستند، به نظر ما آنها را هم میتوانیم یک فعل جوانحی تلقی کنیم. فعل که میگوییم منظور یک چیزی است که به دست انسان و تحت اختیار اوست. میتواند آن را ایجاد کند و یا میتواند از بین ببرد. این به این معنا یک فعل میشود. ما عنایتی روی کلمهی فعل نداریم. مقصود ما این است که این میتواند متعلق تکلیف قرار بگیرد، این میتواند موضوع حکم شرعی قرار بگیرد چون یک امری اختیاری است، حالا اینکه اصطلاح فعل بر آن صدق کند یا نه، این برای ما اهمیت ندارد، مهم این است که میتواند متعلق تکلیف قرار بگیرد، حتی این ملکات هم همینطور هستند. حسد، کبر و اینها جزء ملکات رذیله هستند، شجاعت جزء ملکات حمیده است. آیا شجاعت اختیاری انسان نیست؟ یک انسانی نمیتواند شجاع شود و شجاعت را در خودش تحصیل کند؟ اصلا علمای اخلاق برای چه چیزی زحمت میکشند؟ برای اینکه اینها در نفس انسان پیدا شود و تحلی پیدا کند. پس معلوم است که اختیاری است و میتواند تحت اختیار انسان باشد.
عدالت را هم در نظر بگیرید، الان عدالت یک ملکهی نفسانی است. فقها عدالت را به ملکه تفسیر میکنند، همین عدالت فقهی را عرض میکنم. عدالتی که در فقه ما موضوع احکام قرار گرفته که مثلا امام جماعت باید عادل باشد. یک نظری بین مشهور متأخرین است که؛ عدالت یک ملکه است. ملکهی اجتناب از کبائر و صغائر و یا کبائر و عدم اصرار بر صغائر است. همین ملکه موضوع احکام فقهی قرار گرفته و همین ملکه امری است که مطلوب شارع است. یعنی شارع میخواهد ما این ملکهی عدالت را داشته باشد. اتفاقا مطلوب الزامی شارع هم هست. الزامی نه به این معنا که بگویم اگر کسی این ملکه را نداشت و از گناه پرهیز کرد دو تا گناه انجام داده است، منظور من آن نیست ولی بالأخره شرع نسبت به آن الزام دارد ولی الزام مقدمی نسبت به آن دارد و موضوع آثار فقهی قرار گرفته است.
خب ملکات میتوانند متعلق تکلیف قرار بگیرند لذا در فقه باید بررسی کنیم و ببینیم که اگر در روایات ما کبر را مذمت کردند و فرمودهاند که؛ اگر مثقال ذرهای از کبر در کسی وجود داشته باشد، داخل بهشت نمیشود. آیا فقیه نباید به این سؤال پاسخ دهد که؛ این کبر که یک ملکهی نفسانی است، منتها رذیله است. آیا این حرام است که در وجود انسان باشد یا حرام نیست؟ ممکن است فقیه بگوید که من از ادله استظهار میکنم که این حرام است و ممکن است بگوید که من از ادله استظهار میکنم که کبر حرام نیست و تکبر حرام است. تکبر همان امتدادی است که شما میفرمایید، ولی بالأخره باید از نظر فقهی تکلیف آن معلوم شود و به این سؤال پاسخ داده شود. در کجا باید به این سؤال پاسخ داده شود؟ در فقه مصطلح خودمان باید پاسخ داده شود. لذا به نظر من فقه اخلاق تمام آن ساحت علم اخلاق را دربرمیگیرد، منتها ممکن است فقیه – به همین بیانی که عرض کردم – یک اصل اولی در خطابات شرعیه تأسیس کند و این است که ملکات متعلق احکام نیستند مگر اینکه نص خاصی در مورد آن داشته باشیم و الّا ظهور خطاباتی که به این ملکات امر و نهی میکند این است که آن بروز و امتداد رفتاری آن متعلق تکلیف است. ممکن است فقیه در بحثها به یک نتیجهی اینطوری برسد ولی بالأخره اینها بحثهای فقهی است و لذا فقه الاخلاق همهی اینها را پوشش میدهد. این راجع به سؤال اولی است که شما فرمودید.
اما مطلب دومی که فرمودید احکام فقهی چقدر در علم اخلاق اهمیت دارد و فرمودید که برای عالم اخلاق این جهت اهمیتی ندارد که این مستحب یا واجب است. بله، ما هم قبول داریم که در علم اخلاق ما اصلا کاری به احکام فقهی نداریم. اصلا برای عالم اخلاق خیلی مهم نیست که غیبت از نظر فقهی حرام است یا حرام نیست. میگوید که غیبت یک رفتار ناهنجار نادرست است و شما باید با این کارها و با این اقدامات آن را از خودتان دور کنید. درست است که حرمت و کراهت اینها برای او خیلی اهمیتی ندارد. چون حیطهی کاری عالم اخلاق اصلا بررسی حکم شرعی نیست. رسالت و هدف او چیز دیگری است. ولی ما در فقه الاخلاق به دنبال این نیستیم که احکام فقهی را به یک عالم اخلاق ارائه دهیم و بخواهیم از این جهت مشکلی را از او حل کنیم. نه، ما در فقه اخلاق به دنبال این هستیم که این احکامی که مربوط به این موضوعات اخلاقی است و همهی مکلفین در زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و حتی حکومتی با آن درگیر هستند، مثل بقیهی احکام شرعی که فقیه باید پاسخگو باشد، فقیه میخواهد به اینها هم پاسخگو باشد. کسی الان از ما سؤال میکند؛ این آقایی که الان در تلویزیون صحبت میکند، من میخواهم از او بد بگویم و عیبجویی او را نزد همسر یا فرزندم کنم. از نظر فقهی کار حرامی مرتکب میشود یا کار حرامی نیست؟ این را چه کسی باید پاسخ دهد؟ فقیه باید جواب دهد. لذا اصلا رسالت فقه الاخلاق این نیست که گرهی از علم الاخلاق باز کند. نه، اصلا ما به دنبال این هستیم که به احکام فقهی مکلفین پاسخ دهیم، منتها احکام فقهی که مربوط به این حیطهی موضوعات هستند.
مطلب سومی که شما فرمودید بحث تبلیغ بود که بیان کردید ما در تبلیغ دینیمان از فقهگرایی پرهیز کنیم، به جای اینکه بگوییم این واجب است و انجام دهید و آن حرام است و این هم فلان است، اصلا در تبلیغمان به سمت مقولههای اخلاقی برویم و فقهمان را هم با اخلاق به مردم بیان کنیم. اینها به روشهای تبلیغی برمیگردد. بحث تبلیغ یک ساحت و عرصهی جدایی است که انسان در تبلیغ از چه شیوههایی استفاده کند بهتر است؟ آیا برخورد حقوقی و فقهی خشک در ارائهی دین جذابیت دارد و میتواند مردم را جذب کند؟ بنده هم در این جهت با شما موافق هستم. البته من به این شکل نمیگویم که ما احکاممان را هم حتما اخلاقی بیان کنیم. نه، فقه هم باید در جای خودش گفته شود و برای مردم تبیین شود. بایدها و نبایدها هم باید برای مردم گفته شود. اما نباید تبلیغ دین را فقط در این منحصر کرد. من در این جهت موافق هستم که فقه بخش کوچکی از عرصهی تبلیغ ما است و ما باید در تحکیم اعتقادات مردم در تبلیغ تلاش کنیم که باورهای دینی مردم را بالا ببریم. سعی کنیم گزارههای اخلاقی را برای مردم توضیح دهیم. شیوههای تبلیغی شیوههای خاص خودش را دارد و یک بخش جزئی کوچک آن هم بحث فقه است. لذا به نظرم این مربوط به بحث فقه نمیشود.
فقها در حوزه چه میکنند؟ فقها میخواهند پاسخ مسائل شرعی مکلفین را در عرصههای مختلف بیابند و در رسالههای عملیه و کتب فقهی ارائه کنند که هر مکلفی که به دنبال یاد گرفتن وظیفهی دینیاش است آن را بداند. فقه اخلاق هم این بخش را بر دوش میگیرد و سعی میکند پاسخ سؤالات فقهی مردم را در این موضوعات ارائه دهد. این کاری است که در بخش دینشناسی باید در حوزه انجام بگیرد و ارائه شود. سپس بله، یک مبلغ باید هنر خودش را به خرج دهد و ببیند که این قسمت دین را با چه ابزار و شیوههایی میتواند ارائه کند که بیشترین جذابیت را داشته باشد. لذا به نظرم نباید اینها را خلط کرد. ما یک مسئولیتی به عنوان یک فقیه در حوزه داریم و مبلغ هم یک مسئولیتی دارد. البته منِ پژوهشگر در فقه میتوانم مبلغ هم باشم و در حوزه کار فقهیام را بکنم و به جامعه هم که میروم کار تبلیغیام را بکنم. اما دو تا حیطهی کاملا جدا و دو مسئولیت مختلف است که اینها باید از هم تفکیک شوند.
اما راجع به اینکه فرمودید موضوع فقه الاخلاق یک مقدار غلطانداز است. درست است، من هم قبول دارم. در موضوع فقه الاخلاق یک مقدار ابهام وجود دارد. خیلی اوقات دوستان از من سراغ میگیرند که؛ شما فقه الاخلاق میگویید؟ میگوییم: بله. میپرسند که؛ در مورد چه چیزی بحث میکنید؟ اصلا نمیدانند که ما در آنجا بحثهای فقهی میکنیم. یک تلقی اینطوری است. منتها این مشکل در خیلی از واژهها و اصطلاحات وجود دارد. متأسفانه ما هر گاه میخواهیم واژهسازی کنیم ابتدا تمام جوانب آن را در نظر نمیگیریم. این کار تا کنون نه در حوزهی ما انجام شده و نه در جامعهی ما در عرصههای مختلف انجام شده که برای واژهسازی یک ضوابطی تعریف کنیم. خود این هم نیاز به پژوهشی دارد که برای واژهسازی چه باید کرد. این هم آفتی است که همهی واژهها در همه جا دارند و اینجا هم هست و یک چیزی است که شکل گرفته است و بنده هم واضع اولی آن نبودهام.
بله، درست است، ولی اگر از ابتدا یک واژهای انتخاب شود که رهزن و غلطانداز نباشد و ابهام کمتری داشته باشد خیلی بهتر است. باید پیشنهاداتی داده شود و بررسی شود و کم کم واژهی بهتری انتخاب شود.
به نظر من میرسد که با این توضیحاتی که عرض کردم در فقه الاخلاق اگر فقه را به همان معنای مصطلح خودمان به کار ببریم که الان در جامعهمان هم وقتی از فقه صحبت میکنیم نوعا تلقی مردم همین است و آن فقه به آن معنای فقه اکبر مدنظر نیست که منظور یک شناخت دقیق و عمیق و عالمانه است. معمولا آن معنا مصطلح و رایج نیست. اگر به همین کلمهی فقه و اخلاق دقت شود به نظرم واژه تا حد زیادی گویا است ولی قبول دارم که خالی از ابهام نیست.
اما پیشنهادی که حضرتعالی در رابطه با الهیات اخلاق دادید به نظر من این واژه بدتر از این فقه الاخلاق ابهام ایجاد میکند. به نظرم میرسد که الهیات اخلاق بیشتر جنبههای غیرفقهی را به ذهن انسان میآورد. اگر بخواهیم الهیات اخلاق را بررسی کنیم شاید حتی بحثهای علم اخلاق مصطلح که راجع به فضایل و رذایل بحث میکنند هم به ذهن انسان نیاید و به سمت مباحث کلامی و مبانی کلامی اخلاق برود. شاید این واژهی الهیات اخلاق انسان را به این سمت سوق دهد.
به هر جهت به نظر من اگر ابهام این واژه از این واژهی موجود بیشتر نباشد، کمتر نیست. ولی من با اصل فرمایش شما موافق هستم که؛ ما سعی کنیم یک واژهای را انتخاب کنیم که وضوح بیشتری را داشته باشد و کمترین خطا و رهزنی در انتقال به آن مفاهیمی که ما مدنظرمان هست را داشته باشد.
خوب است که پیشنهاداتی داده شود و موضوعات مختلفی بررسی شود و کم کم به این سمت برود که این واژه بهتر جا بیافتد.
سؤالاتی هم دوستان داشتند، یکی از دوستان فرمودند که؛ شما در فقه تربیت از شاخهی معنوی و اخلاقی آن صحبت کردید و ما تربیتهای دیگری مثل جسمی و علمی هم داریم. مطلب ایشان درست است و بحثهای فقه تربیت هم ظاهرا یک بحثهای عامی است. یعنی ما در بحث تربیت علمی هم این بحثها را داریم، حتی در تربیت بدنی هم این بحثها را داریم. منتها ما در حوزهی علوم دینی و اسلامی که بحث میکنیم خودبهخود ذهن انسان به سراغ تربیت دینی و تربیت معنوی و فرهنگی میرود و بیشتر این جهت است و الّا بحثهایی که مطرح میشود بحثهای عامی است و شامل آنها هم میشود.
اما مطلبی که یکی از دوستان دیگر فرمودند رابطهی فقه اخلاق با عرفان و سلوک اخلاقی بود.
البته این توضیح را بگویم که در سلوک اخلاقی و عرفان نگاههای مختلفی وجود دارد. یک عرفان و سلوکی را داریم که من نمیخواهم بگویم ارسطویی است ولی چیزی است که در معراج السعاده و جامع السعادات متداول است که معمولا روی صفات رذیله و فضیله کار میشود و سعی و تلاش میشود که اینها به حد اعتدال برسند و از اعتدال قوای نفسانی و قوای اربعه شروع میشود و قوهی عاقله و غضبیه و شهویه و واهمه و زیرمجموعههایشان بحث میشود. این یک سبک سلوک اخلاقی است که انسان در این زمینه تلاش کند. یک سلوک اخلاقی و عرفانی هم داریم که اینطور نیست و شیوههای دیگری دارد و از راه ریاضت نفسانی و ذکر خدا و توسل به اهل بیت(ع) و التزام به واجب و حرام داشتن و انجام واجبات و مکروهات سعی میشود نفس کم کم مراحل رشد و ترقی را طی کند. این هم یک سبکی است و عرفانی است که بیشتر در بین حوزههای ما و علمای شیعه مطرح است. گرایشات صوفیه هم در عرفان وجود دارد. حالا خود آن هم یک وادی است و گرایشات و دیدگاهها و قرائتهای مختلفی از سلوک در این زمینه مختلف است.
ولی به هر تقدیر ارتباط علم فقه الاخلاق با آن شبیه به ارتباط آن با علم اخلاقی است که صحبت شد که همان اخلاق معراج السعاده و جامع السعادات بود. تقریبا ارتباطش همان است. یعنی حتی آن سلوک معنوی که در عرفان شیعه وجود دارد، اگر بخواهیم آن را هم دنبال کنیم، بالأخره یک بحثهای فقهی در آن وجود دارد که مثلا در آن بحث ریاضتی که مطرح میشود، ما تا چه حد مجاز هستیم به خودمان سختی بدهیم و ریاضت بکشیم. اینها را هم از منظر فقهی باز فقه الاخلاق باید جواب بدهد، اما در آن حیطهای که شرع اجازه میدهد. به تعبیر بعضی از بزرگان در منطقة الفراق شرع، در آنجا عالم اخلاق است که دستورات سلوکی میدهد که؛ شما باید از این راهها استفاده کنید.
به عبارتی میتوانیم بگوییم که فقه اخلاق میتواند خطوط قرمز و حد و مرزهای اخلاق به معنای سلوک عرفانی را هم مشخص کند. فرض کنید اگر یک عالم اخلاقی به شخص بگوید که؛ شما باید برای مدتی شغلهای پست و رذلی را انجام دهید، مثلا رفتگر شوید و آشغالهای کوچهها را جمع کنید. به عالم و شخصیتی که برای خودش یک موقعیت اجتماعی بزرگی دارد چنین چیزی بگوید. یا مثلا بگویند که برای مدتی باید پوست دباغی کنید. آیا این از نظر فقهی جایز است یا جایز نیست؟ فقیه میگوید که این اگر اذلال النفس است جایز نیست. یعنی چنین ریاضتی را تجویز نمیکند. یا ریاضت شدیدی که شخص بخواهد از نظر خورد و خوراک تحمل کند که ضرر و آسیب جدی به بدن او میزند، فقیه میگوید که این جایز نیست.
پس فقیه خطوط قرمز و حد و مرزها را تعیین میکند و آن عالم مؤظف است در چارچوب این خطوط قرمزی که فقه تعیین میکند حرکت کند و نمیتواند از این تخطی کند. میتوان چنین ارتباطی را بین سلوک و بین بحث فقه تعریف کرد.
در حیطهی مستحبات و مکروهات میشود. بله، مثل خود همین نماز شب خواندن، شب زندهداری کردن و روزه گرفتن، اینها مستحباتی است که شرع هم تأیید کرده است.
حالا به مناسبت این را بگویم؛ آیتﷲ شبزندهدار از مرحوم آقا شیخ کاظم قاروبی نقل میکردند که؛ مرحوم آقای خوئی به ایشان فرموده بودند که؛ شما ریاضت فقیهانه میکشید. ایشان مثلا آبگوشت درست میکرد و زردچوبه و ادویه و نمک به آن نمیزد. اصلا خوردن آبگوشت اینچنینی ریاضت شرعی است. اما ریاضت فقیهانه بود، یعنی فقه اجازه میدهد و به خودش ضرر نمیزد.
خلاصه به قول ایشان میگوید که؛ میخواهید ریاضت بکشید به همهی مستحبات ملتزم شوید و از همهی مکروهات پرهیز کنید. این ریاضت است. اما به منطقهی ترک واجبات یا انجام محرمات نباید منتهی شود. میتواند یک چارچوبی برای سلوک هم تعریف کند.
اما در مورد نقش آن در فقه النظام این را بگویم که؛ بخشی از مباحث فقه اخلاق کاملا فردی است و اینها ربطی به فقه نظام ندارد. مثل اینکه همین بحث حسادت و حسد داشتن و یا نداشتن را در نظر بگیرید، اینها یک بحثهایی است که مربوط به اخلاق فردی میشود. این فردی که میگوییم منظور این است که در مقابل حکومی است، ولو خودش هم اجتماعی است، مثلا غیبت و امثال اینها جنبهی اجتماعی هم پیدا میکند. بخشی از مباحث فقه اخلاق – همانطور که در عرایضم اشاره هم کردم – مربوط به بحث فقه سیاست و فقه نظام هم میشود، مثل تجسس که عرض کردم بحثی است که مربوط به وزارت و دستگاه اطلاعات کشور میشود، چون یکی از کارهای مهم آنها تجسس از احوال اشخاص و کسب اطلاعات است که گاهی منجر به تجسس و ورود به حریم خصوصی افراد میشود که تکلیف این را باید در فقه اخلاق مشخص کرد.
یک حیطههای دیگری هم در مباحث علم اخلاق وجود دارد که اینها باز مربوط به فقه سیاست و فقه حکومت هم میشود، مثل همین تکبر در مقابل دشمن که آیا در مقابل دشمن میتوان تکبر داشت و انسان باید رفتار متکبرانهای از خودش نشان دهد یا نه؟ این هم باز در بحث تکبر است ولی مربوط به فقه نظام هم میشود. اینها یک جاهایی اشتراک دارند.
یا مثلا دروغ را در نظر بگیرید. آیا مسئولین مجاز هستند که برای پیشبرد اهدافشان به مردم دروغ بگویند و یا مثلا ما «وعد کاذباً» را در روایات داریم که مرد میتواند نسبت به همسرش «وعد کاذباً» بدهد. آیا میتوان از این روایات استفاده کرد که به نظام تعمیم دهیم؟ اینها بحثهایی است که به آنجاها هم سرایت میکند.
یا مثلا بحث جدل و مناظره را در نظر بگیرید. چون یکی از بحثهایی که در فقه اخلاق مطرح است بحث مخاصمه و مجادله است. این در بحثهای فقه نظام هم در مناظرات سیاسی و اینها مطرح میشود.
بله، بعضی از مباحث آن پوشش دارد و آنها را هم زیرمجموعهی خودش قرار میدهد.
– دبیر جلسه
یک سؤالی را هم در فضای مجازی پرسیدهاند: سلام علیکم، توصیهها و دستورالعملهای عامل اخلاقی دارای حکم فقهی نیست که آن را خارج از فقه اخلاق میدانید؟
– آقای شمس
بله، حتما توصیههایی که آنها دارند حکم فقهی دارد، چون هر کاری که انسان میخواهد انجام دهد حتما یک حکم فقهی دارد و لذا گفتم که باید خطوط قرمز فقه در آنها مراعات شود و این دستورات در حیطهی شرع و نه خارج از آن، لزوم اتباع یا حسن اتباع دارد.
– یکی از حضار
ضمن اینکه از شما تشکر میکنیم که لطف کردید و دعوت را پذیرفتید. میخواهم بپرسم که چطور در فقه این پررنگ نشده بود؟ به این هم پرداختید؟
– آقای شمس
نه، به این بحث نپرداختیم.
– یکی از حضار
بالأخره چه شد؟ با این همه قلمرو و بحث و زمینهای که دارد چطور در فقه به آن توجه نشده است؟ آیا کاری در این زمینه صورت گرفته است یا نه؟
– آقای شمس
ببینید این یک سؤالی است که خیلیها باید به این سؤال جواب دهند و تنها ما که به بحث حوزهی فقه اخلاق وارد شدیم نباید پاسخ دهیم که؛ چرا اصولا بعضی از مباحث فقهی مهم ما جا مانده است؟ من فکر میکنم این به یک روشی که فقهای ما داشتهاند برمیگردد. سبک فقهای ما در موضوعات فقهی که میخواستند وارد شوند، متنمحور و تعلیقه بر متن بوده است. یعنی مثلا ما یک متن ابتدایی داشتیم، مثل فقه الرضاء که بعضی گفتهاند کتاب تکلیف شلمغانی است. بعد شما میبینید که همان فقه الرضاء به کتابهای دیگری مثل مقنعهی شیخ مفید و مقنع صدوق به شکلی و یا رسالهی والد صدوق و امثال اینها میآید و انعکاس پیدا میکند. بعد جلوتر میآید و مثلا شیخ طوسی مقنعه را محور تنظیم تهذیبین کرده است. روایات تهذیب را بر اساس شرح آن قرار داده است. کتابهای دیگر فقهی را هم که ملاحظه میکنیم، مثلا نهایهی شیخ طوسی را هم میبینیم که این نگاه را دارد، همانهایی که مرحوم بروجردی با عنوان اصول متلقات یاد میکند.
ما یکسری متون اولیهای داشتیم و فقها این متون را اصل قرار دادند و حول این متون بحث کردند، البته به مرور فروعاتی هم اضافه شده است، مثلا یکی از کارهایی که مرحوم علامه کرده این بوده که به همینها فروع اضافه کرده است.
گاهی کتب عامه را میگرفتند، مثل مبسوط شیخ طوسی، فقهای ما کتب عامه را میآوردند و آنها را بر اساس فقه شیعه تنظیم میکردند. این نگاه به متن داشتن… . البته از جهت بحث کردن خیلی راحت است که آدم یک متنی که استاد یا بزرگی فرموده را قرار میدهد و حول آن شروع به بحث میکند و از نظرات او هم استفاده میکند. این کار آسانی در پژوهش است ولی آفت بزرگی که داشت این است که یکسری مباحثی که در متون اول ما مطرح نشده است، اینها کم کم در فقه ما مغفول مانده و جای آنها خالی شده است. یعنی به جای مسئلهمحور بودن که ما در هر بحث و در هر باب فقهی که وارد میشویم حساب کنیم جامعهی امروز ما به چه چیزهایی نیاز دارد و همان موضوعات را استقساء کنیم و وسط بگذاریم و اولویتبندی کنیم و شروع به بحث کنیم. به جای مسئلهمحور بودن، متنمحور بودن شیوهی رایج حوزههای ما در عرصهی فقه شده است و بلکه متأسفانه در اصول، کلام و چیزهای دیگر هم این مشکل را داریم. و این باعث شده که بخش زیادی از مباحث مغفول بماند و مورد توجه قرار نگیرد و الّا توجیه دیگری به نظر من نمیرسد.
مثلا بحث تجسس در منابع ما نیامده است؟ بله، در قرآن صریح نهی کرده است که «لا تَجَسَّسُوا»[۱]. روایات نداریم؟ بله داریم. ولی شما در کتب فقهی بگردید، هیچ رد پایی پیدا نمیکنید، چون نه در فقه الرضاء بوده، نه در مقنعهی شیخ مفید بوده، نه در نهایهی شیخ طوسی بوده و هیچ جایی نیامده است. در کتب دیگر هم تا امروز نیامده است. این یک شیوهای است که به نظرم این شیوه باید اصلاح شود. توجیهی که به نظر من میرسد با حسن ظن زیادی که نسبت به فقهای خودمان دارم، همین است و نمیدانم تا چه حد این را میپسندید یا نمیپسندید.
– دبیر جلسه
از جناب استاد شمس بابت ارائهی خیلی خوب و منسجم ایشان تشکر میکنم. از اعضای محترم شورای علمی گروه فقه فرهنگ، فقه اجتماع، اخلاق و تربیت پژوهشگاه فقه معاصر، بزرگواران حاضر در جلسه و عزیزانی که به صورت مجازی این جلسه را دنبال کردند تشکر میکنم. مسلما موضوع فقه اخلاق مباحث گستردهای دارد، ساختاری که برای فقه اخلاق میتوان پیشنهاد داد، مبانی کلامی، روشها متنوع هستند، چه بسا مباحث اصول فقهی که مرتبط با فضای فقه اخلاق است و باید بیشتر روی آن کار شود، مثل مباحث مربوط به تزاحم و بقیهی مباحث که انشاءﷲ در جلسات دیگری به فضل الهی در مورد آنها صحبت خواهیم کرد. از همهی بزرگوران تشکر میکنم. و السلام علیکم و رحمة ﷲ و برکاته.
تمام
[۱]. حجرات، ۱۲.