– آقای فلاح
اعوذ بﷲ من الشیطان الرجیم. بسم ﷲ الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوة الا بﷲ العلی العظیم. با نام و یاد خداوند متعال و با توسل به ائمهی معصومین(ع) نشست علمی چیستی فقه تربیت را آغاز میکنیم. عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد گرامی، جناب دکتر مجید طرقی، عضو هیئت علمی جامعة المصطفی(ص) و مدیر مدرسهی اخلاق، تربیت و روانشناسی، از ایشان تشکر میکنیم از اینکه دعوت گروه فقه اجتماع، اخلاق و تربیت پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر را پذیرفتند و در این نشست علمی شرکت کردند.
خدمت حضار محترم، اساتید گرانقدر حوزه و شورای علمی گروه فقه اجتماع، اخلاق و تربیت عرض سلام و خوشامد دارم و عزیزانی که از طریق فضای مجازی این نشست را دنبال میکنند.
میلاد مسعود امام حسن عسکری(ع) را تبریک عرض میکنم و از خداوند میخواهیم که به حق مقام آقا امام حسن عسکری(ع) مردم مظلوم غزه را یاری کند و هر چه زودتر این مردم را از شر اسرائیل غاصب نجات دهد و انشاءﷲ با نابودی اسرائیل قبلهی اول مسلمانان جهان آزاد شود.
در این نشست در خدمت جناب دکتر طرقی، در خصوص چیستی فقه تربیت هستیم. ایشان مقالات متعددی را در حوزهی فقه تربیت نگاشتهاند و پایاننامهها و رسالههای متعددی با راهنمایی و مشاورهی ایشان در این حوزه نگاشته شده و الحمدلله تا حدودی ادبیات مربوط به این رشته ایجاد شده است. فقه تربیت یک دانش بین رشتهای است، فقط در خصوص اینکه آیا میتوان در چنین رشته و چنین حوزهای کار کرد یا نکرد، ابهامات و سؤالات متعددی مطرح شده، از جمله اینکه تربیت یک اقتضائاتی دارد و فقه هم یک اقتضائات دیگری دارد و با توجه به این فضاها آیا میتوانیم فقه تربیت را تعریف کنیم یا تعریف نکنیم؟ و اگر قرار است چنین رشتهای باشد چه روشها و چه متدی برای پژوهش در این حوزه وجود دارد؟ از جناب آقای دکتر استفاده میکنیم.
– آقای طرقی
تشکر میکنم. لازم میدانم در ابتدا این نکته را یادآوری کنم که تقریبا حدود ۱۱-۱۲ سال است که از عمر این رشته میگذرد. ما الان شاید حدود ۸۰-۹۰ طلبهی دورهی دکتری داریم. شاید حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر هم فارغالتحصیل دکتری داریم که برای اولین بار در ایران و جهان در این رشته فارغالتحصیل شدهاند و جالب اینجا است که فارغالتحصیلان ما هم مورد توجه قرار گرفتهاند. مثلا یکی، دو نفر از نیروهای ما در آموزش و پرورش در قم و در جاهای دیگر مسئولیت دارند و ردههای خوبی دارند. در سالهای ابتدایی، مقاومتهای زیادی در برابر این رشته بود ولی الان ۵ تا مرکز حوزوی و علاوه بر آن دانشگاه امام صادق(ع) و برخی از دانشگاههای دیگر هم دارند انشاءﷲ این رشته را راهاندازی میکنند. ادبیات رشته همانطور که فرمودید یک مقدار نوشته شده و برای سرفصلهای آن متن داریم. اگر با ادبیات خیلی خودمانی بگوییم، ما مدیون این مرد بزرگ، جناب آقای اعرافی هستیم. انصافا آقای اعرافی تلاش و ایثار کردند و در دورهای که کمتوجهی میشد فداکاریهایی کردند و به نوعی این رشتهی علمی و رشتهی دانشی را به کرسی اثبات رساندند و الان الحمدلله استقبال بسیار بسیار خوبی شده است و ما علاوه بر این امروز شاهد این هستیم که علاوه بر طلبههای ایرانی که داریم، طلبههای ۷-۸-۱۰ ملیت هم به این رشته توجه کردهاند و اینها نشانههای مبثتی برای پذیرش این رشته هستند.
من برای اینکه رشته را معرفی کنم یک مقدماتی میچینم، البته همانطور که دوستان میدانند، وقتی ما در فضای دانشگاهی میخواهیم یک رشتهی علمی معرفی کنیم شیوههای متعددی دارد ولی من سعی میکنم با یک ادبیات مرسوم در فضای حوزویمان کار را شروع کنم.
گرچه در فضای حوزه طبقهبندی علوم داریم ولی طبقهبندی رایج ما هنوز همان طبقهبندی ارسطویی است. حالا اگر علوم را به مفهوم حکمت نگوییم و به مفهوم عادی بگوییم. علوم را به سه دسته علوم اصلی طبقهبندی میکنند. من به جای فلسفه یا حکمت، از علم یا دانش استفاده میکنم. به این نکته توجه داشته باشید. دانشهای نظری، دانشهای عملی یا دانشهای ابداعی یا تولیدی داریم. در طبقهبندی ارسطویی بر اساس هستیشناسی یا انتولوژی که دارد، دانشهای نظری را به سه دسته تقسیم میکند؛ دانشهایی که موضوع آنها موجودات فیزیکال و موجودات طبیعی هستند، از زمینشناسی و خاکشناسی گرفته تا زیستشناسی و جمادات که همهی اینها موضوع فیزیکال هستند. بعد موضوعات متافیزیکال هستند که خود ذات حق، ﷲ (جل جلاله) و روح و فرشتگان به آن طبقهبندی میروند و یک موجودات بینابینی که ملا صدرای ما خوب آنها را حل کرد که موجودات مثالی افلاطونی هستند که ریاضیات و منطق و موسیقی و هندسه که از لحاظ وجودی، وجودی هستند که در عین اینکه یک ویژگیهای مادی دارند، یک ویژگیهای مادی هم ندارند که از جملهی آن بحث متحرک بودن و آن بحثهای قدیمی است که کاری با آنها نداریم.
دومین حکمت هم حکمت عملی است. حکمت عملی در فضای ما مرسوم شده که سه تا هست؛ اخلاق، تدبیر منزل و مُدُن. به نظر من – و شاید دیگران هم با بنده همراهی کنند – این طبقهبندی غلط است. باید بگوییم مجموعه دانشهایی که در زمینهی تأمین نیازهای انسانی انسان هستند که اخلاق هست، اقتصاد هست، سیاست هست، تربیت هست، خانواده هست و همهی اینها شامل حال آن میشود. این نکتهی قابل توجه ما است که آن بایدهایی که میگفتیم. با اساس بحثی که ما داریم، چون انسان موجودی نیازمند است و قدرت آگاهی برای تأمین نیازهایش دارد، این دانشهای عملی مجموعه دانشهایی هستند که انسان مطالعه میکند تا چگونه نیازهایش را تأمین کند و به عبارت دیگر وظایف و تکالیف خود را در تأمین نیازهایش بشناسد که گاهی به آن مجهولات انسانی میگویند، گاهی اعتباریات بحث میکنیم.
نوع سوم هم دانشهای ابداعی هستند که در زمان ارسطو شعر و اینها بود و امروز دامنهی آن خیلی گستردهتر از اینها است و وارد آن نمیشویم.
در طبقهبندی اول، دانش تربیت… . من روی این بحث داشته باشم تا وارد فقه تربیتی شوم. دانش تربیت وارد دانشهای عملی میشود. در قلمرویی که در حوزههای ما مطرح میکنند در بحث تدبیر منزل است که در ادبیات سینایی ما و ادبیات فارابی ما و حتی ادبیات خواجهی ما در همان جاها، یعنی در بحث تدبیر منزل با همان مدل ارسطویی بحث میشود و جزء وظایف والدین است. با طبقهبندی علمی که بر اساس مدل ارسطویی داشتیم، خلاصه جایگاه دانش تربیت معلوم میشود و به سراغ توضیحات بعدی میروم.
اما مدرنیسم که ما امروز در این فضا و میدان بازی مدرن هستیم، مدرنیسم دانشهای بشری را به نحو دیگری طبقهبندی کرد. به قول امروزیها ابزار شناخت یا منبع شناخت، یعنی همان سورس را ملاک طبقهبندی داد. برعکس ارسطوئیان که موضوع را ملاک طبقهبندی قرار دادند، اینها روشها و یا ابزارها را ملاک قرار دادند. دانشها به ۴ یا ۵ دسته تقسیم شدند؛ دانشهای حسی – تجربی، دانشهای عقلی، دانشهای شهودی، دانشهای تاریخی که همان نقلیهایی هستند که وابسته به انسانها هستند. دانشهای دینی که آنها هم نقلی هستند، اما مبتنی بر دین هستند «فاسئلوا اهل الذکر» آن متفاوت بود؛ یعنی دانشهای مبتنی بر «فاسئلوا»، سؤال کردن از عالمان، متعالمان و اهل ذکر گاهی انسانهای عادی هستند و گاهی معصومین و دین هستند. خلاصه مدرنیسم به نوعی به اعتبار روششناسی یا منبع، ۵ دسته را پذیرفت.
این طبقهبندی اول بود و آن طبقهبندی ارسطویی را از صحنه بیرون کرد. گرچه طبقهبندی یک شاخصهی جدیدی پیدا کرد ولی مشخص نشد که این دانشی که ما میخواهیم بحث کنیم، وجه مشخصهی آن باید روش یا موضوع باشد؟ اینها در ورژن دوم کارشان بعد از روش به سراغ موضوع رفتند. دو تا اتفاق در اینجا افتاد که بعضی از آنها واقعا اتفاقات نامیمون تاریخ بشریت است که برعکس آن تصوری که میکنیم که مدرنیسم اینقدر پیشتازی کرد، یک اتفاق شومی که افتاد نگرش پوزیتیویستی به هم بحث هستیشناسی و هم بحش روششناسی بود. نگرش پوزیتیویستی به نوعی درصدد انکار متافیزیک برآمد که بعدا کانت آمدند و توجیه کردند و گفتند که ما اصلا قدرت شناختن آن را نداریم و این راهی که ارسطوئیان و فیلسوفان یونان شروع کردند و بعد این فیلسوفان بزرگ ما مثل سینا و فارابی و شاگردان و نحلهی مشاء ما داشتند. اینها با تمام قوا به جنگ انکار مابعدالطبیعه آمدند و تمرکز علوم به طرف علوم حسی رفت. در نتیجه علومهای عقلی بشری، علوم شهودی، با بحث بیمعنایی، با بحث اینکه اینها اثباتپذیر نیستند، آنها را از صحنهی هیمنهی علم خارج کردند.
چون میترسم بحث طولانی شود، فقط چند جملهی کوتاه میگویم. بحث پوزیتیویستی از یک طرف انکار متافیزیک کرد. از طرف دوم هم مخصوصا این حلقهی وین افراطی آنها که اثباتگرایی بود که حالا بعد ابطال گرایی و تأییدگرایی آنها باز کمی کمک کرد. جریان دومی که آمد حسگرایی افراطی بود. اینها گفتند که هیچ نوع شناخت، آگاهی و علمی جز به وسیلهی حس امکانپذیر نیست، حتی شناختهای دیگر هم همینطور هستند. با این اصطلاح بسیار تند، اینها ابزارهایی هستند که ما نمیتوانیم نسبت به آنها شناخت به دست بیاوریم و اگر هم شناخت به دست بیاوریم، شناخت آنها بیمعنا است و شناخت آنها هیچ نوع ارزش و اعتباری ندارد. یعنی در بحثهای معرفتشناسی و اپوستمولوژی نگرش پوزیتیویستی حاکم شد.
پس در واقع درست است که غربیها گفتند: ۵ ردهی علمی و ۵ طبقهی علم داریم. اما تمرکز را به علوم حسی و علوم تجربی دادند. حالا چه کنند؟ بعد اینها دچار مشکلاتی که شدند گفتند: علوم حسی و تجربی دو دسته میشود؛ علومی که موضوع یا متعلق شناخت آنها طبیعت است که علوم تجربی طبیعی شد که سه شاخص آن فیزیک، شیمی، بیولوژی یا زیستشناسی است که زیستشناسی جانوری، انسانی و گیاهی داریم. دوم هم گفتند که علوم تجربی انسانی.
حالا یک بحث مهمی که بعدا به وجود آمد این است که گفتند: حالا تفاوت این دو چیست؟ گفتند: ما در علوم تجربی طبیعی به سراغ موضوع چهارگانه یا سهگانه میرویم. آن چیزی که قدمای ما به عنوان جمادات میگفتند، اینها امروزه به عنوان المنتهای عالم هستی میگویند، یعنی آن عناصر ۱۲۰گانهی آهن و مس و همین چیزهایی که در فیزیک و شیمی هست، گیاهشناسی، حیوانشناسی و کالبد انسانی و به علوم تجربی طبیعی رفتند و در کنار آن بحث علوم تجربی انسانی را به وجود آوردند. این طبقهبندی جدیدی بود که تا حالا هیچگاه در تجربه نبوده است. گاهی علوم روحی و گاهی علوم فرهنگی گفتهاند. این بحثها زیاد است و مباحث زیادی هم صورت گرفته که من وارد آن نمیشوم.
بحث مهمی که در اینجا داریم این است که حالا این تربیت در کجا جا گرفت؟ علوم انسانی را به دو دسته تقسیم کردند؛ گفتند که یک دسته از علوم انسانی به شناخت سایکو، روان یا نفس میپردازد. قدمای ما نفسشناسی را در کجا میبردند؟ علم النفس را در متافیزیک میبردند. اینها از متافیزیک به علوم تجربی و آن هم علوم تجربی انسانی بردند. این است که امروز پدیدهی شومی که ما داریم این است که به این روانشناسی، روانشناسی میگویند ولی روانشناسی متافیزیکشناسی نیست، روح و نفس است. در واقع همین جسم است، منتها یک جسم سطح بالاتر است.
کتابی است که در قم هم ترجمه شده و ترجمهی نسبتا خوبی هم هست، این کتاب از بونژه، با عنوان فلسفهی روانشناسی است. به قول خودمان خیلی با رفتارگرایی و روانکاوی لج است ولی در نهایت نمیتواند بگوید این روح یا روانی که متعلق این علم است موجود مجرد از ماده و متافیزیکی است. میگوید: خلاصه آنطور که روانشناسان میگویند، جسم نیست ولی آن هم محلی از اعراب ندارد.
پس علوم انسانی به دو دسته تقسیم شدند؛ یک دسته علومی که تمرکزش روی روان است. روان با شقوق مختلفی که دارد، گاهی جامعهشناسی هم کنار روانشناسی میرود. یک دسته هم علومی هستند که همین بحثی است که داشتم.
اگر بخواهیم به صورت ساده بگوییم؛ مجموعه علومی هستند که در ارتباط با این هستند که انسانها با توجه به قدرت شناخت و ارادهای که دارند چگونه نیازهای خودشان را تأمین کنند. مجعولات انسانی، ساختههای انسانی، علم اقتصاد، علم سیاست، علم تربیت، همهی اینها برای این بود که مطالعهی چه میکنند؟ اینکه انسان نیاز به فرزند دارد. فرزندی که به دنیا میآید یک سلول بیشتر نیست، بعد مراحلی دارد، موجود ناقص است. به عبارت ادبیات فلسفی ما انسان بالقوه به دنیا میآید، نه انسان بالفعل و باید او را کامل کنیم. حالا سؤال این بود که چه کنیم که او را رشد و تکامل دهیم. این است که روانشناسی رشد به وجود آوردند و تمام این بحثهایی که هست و به دنبال دیویلوپمنت بودند. از این لحاظ دانش تربیت را به قسمت دوم بردند. یعنی اینکه چگونه یکی از نیازهای انسانی که نیاز فرزندخواهی هست و از طرفی هم این فرزندی که ما آدمها به دنیا میآوریم ناقص است، علمی که به وجود آوردند، منظورش این بود که این فرزند ناقص را با چه فعالیتهایی کامل کنیم.
اگر بخواهیم یک مقدار آن را با ادبیات اخلاقی همراه کنیم. ادبیات اخلاقی قدیم ما – فقه ما هم اینطور بود – بیشتر بر سر این بود که میگفتند: موضوع ما در اخلاق این است که وظیفه و تکالیف ما برای رشد خودمان چیست؟ اینجا هم در واقع وظایف و تکالی مطرح است. یعنی علم تربیت بر سر این بود که ما نسبت به این بچهای که آوردهایم و ناقص است، چه وظایف و تکالیفی داریم و چگونه باید این وظایف و تکالیف را انجام دهیم؟ در واقع اجوکیشن که اینها گفتند و بعد رشتهی دیسیپلین علمی کردند، همهی مطالعهی آن این بود که این موجودی که آوردیم و ناقص است، با چه فعالیتهای تربیتی او را کامل کنیم؟
منتها در فضای مدرنیسم، همانطور که دوستان عزیز میدانید، با فضای سنت یک تفاوت بنیادی داشت. در فضای سنت هم این بحثها را داشتیم، در فقه ما هم این بحثها بود. خلاصه این بچهای که به دنیا میآید، صریح قرآن است که «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن»[۱]، بحث «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ»[۲] داشتیم، «قُوا أَنْفُسَكُمْ»[۳] داشتیم. اما بیشترین توجه مدرنیسم به علم تربیت یا مطالعات تربیتی آن نگاه سنتی والدینمحور، نبود. نگاه جدیدی شد. باز هم یک توضیح کوچک در مورد نگاه جدید بدهم.
نگاه جدید این بود که در دورهی سنت… به قول ادبیات جامعهشناسی، اگر بگوییم که جوامع ۷-۸ نهاد داشته باشد: نهاد اقتصاد، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد سیاست، نهاد حقوق، نهاد اخلاق و نهاد معنویت. حالا ۵ تا یا ۷ تا که بودند، این نهادها در سنت در عرض هم بودند و نهاد سیاست هم یکی از نهادها بود. مدرنیسم که آمد یکی از کارهایی که کرد – حالا فعلا داوری نکنیم – این نهاد سیاست را حاکم بر تمام نهادها کرد و در نتیجه گفت؛ بسیاری از نهادهایی که مستقل بودند و به صورت غیروابسته به نهاد حکومت بودند، آنها را زیرمجموعهی نهاد حکومت کرد و در نتیجه در دوران رنسانس و بعد از رنسانس میبینیم مدارسی که در مسیحیت بود و در جهان اسلام هم بود و عمدتا مدارسی بود که والدین جمع میشدند و برای رشد طفل خودشان معلم و برنامهی درسی میآوردند، مدارس از حالت مدارس مردمی به مدارس دولتی تبدیل شد. دانش تربیتی که امروز در ادبیات مدرن است و اجوکیشنی که با آن سروکار داریم و برنامهی درسی آن؛که انشاءﷲ یک مقدار توضیح میدهم، همهی توجه او بیش از فاعلیت والدین به فاعلیت حاکمها است که دولت چه کند، دولت چه برنامهی درسی داشته باشد، مدرسه بخش خصوصی داشته باشد یا خود دولت داشته باشد. مثلا میبینید که در فرهنگ لیبرال سعی بر این است که مدرسه… . البته مدرسه دولتی است و سیاستگذاری با دولت است، اما به بخش سرمایهدار برود. اما مثلا در سوسیال تمام تلاش این است که دولتی باشد. در عرصهی سیاست که هست، نظارت و اجرا هم با خود دولت باشد.
در نتیجه الان این برنامههایی که ما تحت عنوان رشته ی علوم تربیتی با ۵-۶ زیررشته مثل مدیریت آموزشی و حتی گاهی روانشناسی تربیتی، برنامهریزی درسی، برنامهریزی آموزشی، تکنولوژی آموزشی و امثال اینها را داریم، تمام تلاششان برای این است که دولت چه کند، دولت چطور معلم را تربیت کند، دولت چه برنامهی درسی داشته باشد؟ من چون میترسم بحث طولانی شود، یک مقدار بگویم و بعد گفتگوی بیشتری داشته باشیم و بحث را پخته کنیم.
پس اگر بخواهیم با ادبیات امروز بگوییم دانش تربیت، دانشی است که از مجموعه مطالعاتی به دست آمده که انباشت شده و یا گزارههایی راجع به این موضوع شده که در مورد فرزندآوری بحث نمیکنند و بیشتر در مورد فرزندپروری است. با توجه به اینکه این بچه ناقص به دنیا میآید، در ادبیات حقوق که امروزه یک مقداری وارد بحث حقوق کودک شدهاند، اینجا هم حقهای او چیست؟ تکالیف ما چیست؟ در ادبیات دنیای سنت، تکالیف بر عهدهی والدین بود، کمی هم بر عهدهی عالمان دینی بود. امروز وظایف دولت چیست؟ خیلی کمتر است و بعضی هم از وظایف والدین میشود. اصلا تمام توجه علوم انسانی مدرنیست به حاکمیت است. سیاست هم با دولت است، اقتصاد هم با آنها است، خانواده هم با آنها است، حقوق با آنها است، اخلاق با آنها است، همه چیز را مدیریت میکند که آن هم در سه عرصه – با تفاوتهای سوسیال و لیبرال – است: سیاستگذاری، اجرا و نظارت. در جایی مثل کشور ما که به صورت تام هر سه را دولت انجام میدهد.
پس من با این تعریف سادهای که خیلی آن را پیچوخم نمیدهم میگویم که دانش تربیت در واقع دانشی در مورد مجعولات، ساختهها، وظایف و تکالیفی است که انسانها برای رشد و تربیت این فردهای جدیدی دارند که به جامعه میآورند. یعنی انسانها قدرت تولیدمثل دارند، راجع به این دولت و حاکم چه وظایفی دارند؟ و در مورد چگونگی آن هم هست. دو مورد است. بعد که راجع به فقه بحث میکنیم… اگر بگوییم که تمرکز فقه روی دانش حقوق و تکالیف است، حس انسانها و وظایف آنها در قلمروی گسترهی همهی نیازها است. در واقع امروز تمام توجه دانش تربیت به اینجا است که چه باید کرد تا این را به آنجایی برسانیم که ما انسان مطلوب میدانیم. در نتیجه تمایز بنیادینی که در عرصهی دانش تربیت وجود دارد بیشتر در آن قسمت هدف و غایتش است. گرچه مدرنیسم همهی اینها را درهم کرده است. الان شما به چین میروید و بودیسم را میبینید، به ژاپن میروید شینتوئیسم را میبینید و به هند میروید هندوئیسم را میبینید. آنجایی که مدارس را به دست خودشان گرفتهاند، هدفشان این است که چه کارهایی باید بکنند تا این فرد جدیدی که به وجود آمده و هنوز تعین وجودی هم ندارد، آن چیزی شود که آنها میخواهند؛ یک هندوی خوب شود. گرچه مدرنیسم با همشکلی که انجام داده سعی دارد همهی اینها را از صحنه بیرون کند ولی الحمدلله امروز دنیا خیلی بیدار شده است.
پس این دانش تربیت است که رشتهها و گرایشات بسیار زیادی دارد ولی کلیت آن این است. مثلا الان دولت میخواهد مدرسه درست کند، مهمترین عنصری که دولت بر عهدهی خود گرفته تعلیم است. حالا بحث این است که تعلیم چه علومی؟ مرحوم مطهری – خدا رحمتش کند – در اینجا یک بحث چالشی دارد. این مقالهی ۱۴ یا بعضی جاها مقالهی ۱۳ اصول فلسفه و روش رئالیسم است. خدای جهان و جهانِ خدا در آنجا مطرح است. آنجا یک بحث تندی که مطهری دارد این است که متوجه این بحثها شده است. مطهری هم در آن سنین اینقدر مطالعات تعلیم و تربیتی ندارد. آن تخصص لازم را هم ندارد. میگوید: یکی از کارهایی که مدرنیست انجام داد این است که مدارس را که با بهانههای مختلف به دست خودش گرفت، روی این رفت که حالا چه چیزی یاد دهد. شما کلا در فضای مدرنیسم میبینید که در برنامهی درسیاش چیزی به نام دین و چیزی به نام اخلاق وجود ندارد. آمریکایی که خیلی خشن هستند، انگلیسیها هم همینطور هستند ولی نهادهای مردمی این کارها را میکنند، خود کلیسا وارد میشود. چرا؟ چون اینها میخواهند برعکس ادبیات سنتی و سنت ارسطویی عمل کنند، که یک بخشهایی از آن خیلی بخشهای خوبی بود. ارسطوییها بیشترین توجه را ابتدا روی متافیزیک میبردند و ریاضیات لایهی دوم بود، فیزیک لایهی سوم بود. امروز در دنیای معاصر فیزیک لایهی اول است. یعنی بچهی ما که به مدرسه میرود. در این فضا به نحوی برنامهریزی درسی کردهاند که چه دانشهایی به او یاد دهند که فقط بتواند در بهرهوری از طبیعت قدرت بیشتری داشته باشد. اما اینکه خودش چطور تربیت کند، «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ»، اصلا در غایت به اینها کاری ندارند.
من یک جملهای از مکنتایر اخلاق هم بگویم، مکنتایر سیاسی نگویم. میدانید مکنتایر یکی از فیلسوفان ناقد جدی لیبرال است. او خیلی بحث زیبایی دارد. خود مکنتایر که از نظر اخلاقی، مکتب فضیلتگرای ارسطویی را گرفته است و این کتاب در پی فضیلت او هم در ایران چاپ شد و دو کتاب بعدی او را هم سروران عزیز چاپ و ترجمه کردند. او یک مثال خوبی دارد که در این طرف و آن طرف هم خیلی نقد شده است. او میگوید: مدرنیست در اخلاق – ما میگوییم در تربیت – یکی از کاستیهایی که دارد و به اصطلاح دیگر یک فریبی که دارد این است که هیچگاه نمیگوید: تو به عنوان انسان یا تو به عنوان موجود، موجود ناقصی هستی و من باید تو را کامل کنم. ایشان مثال سنگ آهن را میزند. میگوید: اگر به یک سنگ آهن بگویید که تو ناقص هستی و میتوانی کامل شوی، میتوانی آهن شوی، میتوانی ابزار خانهی انسانها و یا قطعات هواپیما شوی. میخواهی کامل شوی یا نه؟ میگوید: بله. میگویید: ولی لازمهی کامل شدن تو این است که به کوره بروی. بدون به کوره رفتن که نمیشود. باید روی آن پتک بزنیم و به آن شکل دهیم. میگوید: انسانها هم همینطور هستند. چرا شما به این انسانها نمیگویید که شما ناقص هستید و باید فضیلتهایی به دست آورید و کامل شوید. اینجا است که واقعا یک فریب بزرگی در نظام مدرنیست وجود دارد که خیلی از نواقص انسان را به انسان گوشزد نمیکند. این است که انسان را لذتگرا کرده، انسان را بسنده به وضع موجود کرده است. وضع مطلوب را به او نشان نمیدهد. اینها ضعفهای این نظام تربیتی است، این نظام تربیتی که الان در کشور ما حاکم است واقعا نظام ما نیست و بزرگترین دلیل آن هم این است که فارغالتحصیل این نظام، مطلوب ما نیست. این فارغالتحصیل چیست؟ از همین برنامههای درسی است. نظامی که شما میبینید در آن اولویت با ریاضی است. تا حالا پدری را ندیدهاید که بگوید: به بچهی من کمک کنید. یا مؤسسهی قلمچی بگوید که درسی بیاوریم که به بچهی ما اخلاق، معنویات و فضایل یاد دهد. نه، فیزیک، شیمی و ریاضی است. ماحصل آن چه میشود؟ انسانی که اصلا نسبت به خود توجه ندارد. حالا بحث انحرافی نداشته باشم.
پس واقعا اگر با نگاه مدرنیست به دانش تربیت نگاه کنیم، دانشی است که درصدد این است که بگوید: چه بکنید تا این انسانهایی که ناقص به دنیا میآیند و خودبهخود هم کامل نمیشوند، چه برنامههایی داشته باشیم، چه کارهایی انجام دهیم تا اینها به کمالی که ما میخواهیم برسند.
من فقط این جمله را بگویم. کمالی که امروز در نظام مدرنیست میخواهند ۴-۵ مورد و یا گاهی ۲ مورد است. مهمترین کمالی که میخواهند چیست؟ اینکه انسانی که او را تربیت میکنند تسلط بر طبیعت پیدا کند، یا به منظور بهرهروی بالاتر و بیشتر و تسلیم کردن، تسلط بر انسانها پیدا کند. یعنی هدفِ اقتصادی است، هدفِ شغلی است. هدفِ معنوی اصلا در برنامههای نظام مدرنیست نیست. انسان مطلوب او هم انسان اخلاقی نیست. حتی چیزهای دیگری که وجود دارد، حالا انشاءﷲ در بحثهای هدف اگر جلسات دیگری باشد بیشتر بیان میکنیم. حالا از این خارج شویم و من به همین مقدار بسنده میکنم و یک مقدار دانش فقه را با دیدگاه خودم بگویم. البته بحثهایی که من میکنم یک مقدار ورژن من با آقای اعرافی تفاوت دارد و آقای اعرافی یک نگاه سنتیتری دارد.
دانش فقه چیست؟ اگر ابتدا کلمهی فقه را تعریف کنیم و بعد دانش فقه را بگوییم، سادهتر است. فقه در معنای عادی به معنای فهم عمیق است، اما به نظر میرسد که در اینجا باید یک ضمیمهای هم بر آن داشته باشیم: «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ»[۴]، اینجا باید بگوییم که فقه دانشی است که ما درصدد فهم کلام دیگران هستیم. قید کلام را باید بیاوریم. در نتیجه «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ»[۵]، یعنی «لِيَتَفَقَّهُوا فِي کلام ﷲ، کلام رسول ﷲ، کلام اوصیاء». این نظر شخصی بنده است.
حالا دین چیست؟ دین را با هر طبقهبندی که بخواهیم داشته باشیم و ما با نگاه محتوایی میگوییم که دین در واقع… . دیدگاه قدیم ما این بود که دین سه قسمت دارد؛ یک قسمتی بیان واقعیتهای بنیادی میکند که به آن قسمت اعتقادی میگفتیم، یک قسمتی که انسان مطلوب را معرفی میکند که گفتیم اخلاق است، یک قسمتی هم که میگوید چه کنید تا به انسان مطلوب برسید و چه دستوراتی میدهد، به آن فقه یا احکام میگوییم. ما فقه را دوباره به معنای محدود آن به کار میبریم. در نتیجه با این نگاهی که من دارم، الان دانش فقه ما به طور کلی یک دانشی است که میگوید چگونه نیازهای خودتان را تأمین کنید تا به کمالی که من میخواهم برسید. پس دانش فقه یک دانش وظیفهشناسی است، دانش فقه یک دانش تکلیفشناسی است. اگر آن را باز کنیم یک دانش حقوق میشود. حقوق که میگوییم یعنی حقها. حقها و تکالیف شناختن است.
چرا این دانش آمده است؟ دانش فقه در واقع برای تکامل انسان است. خدا فقه به این معنایی که میگوییم را فرستاده تا وظایف ما را مشخص کند تا به آن کمالی که «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»[۶]، «یحب المنفقین»، «يُحِبُّ الصَّالِحِينَ» برسد، «لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»[۷] و «مفسدین» نرسد. من به صورت ساده و صمیمی میگویم، البته به آن احکام شرعی هم توجه دارم. خود من هم یک مقدار فقه را با سطحهای نسبتا خوبی درس میدهم.
پس قلمرو و موضوع فقه ما شناخت وظایف و تکالیف انسان با توجه به این است که انسانها موجوداتی نیازمند هستند. بنابراین انسانها باید مجموعه وظایف و تکالیفی را در تأمین نیازهایشان داشته باشند. حالا نیازها را به دو دستهی مادی و معنوی تقسیم میکنیم. این است که قرآن میگوید: «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ»[۸]، در نتیجه «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ»[۹]، «أَقِمِ الصَّلاةَ»[۱۰]. مجموعه دستورات خدا است، برای اینکه ما رشد و تکامل پیدا کنیم و به آن چیزی که خودش میخواهد برسیم.
از این لحاظ میتوانیم بگوییم قلمرو و گسترهی دانش فقه تمام نیازهای بشر است که نیازهای بیستگانه یا سیگانه است. من یک طبقهبندیهایی دارم که اگر فرصتی بود در جلسات بعدی میگویم. از این لحاظ دانش فقه، دانش وظایف و تکالیفشناسی انسان است، البته با این قید که تمام این وظایف و تکالیف ماهیت غیری و ماهیت طریقی و وسیلهای دارند. این کار را بکن تا به آن انسان مطلوبی که من میخواهم برسی. البته حالا ما ادبیات بیاوریم «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ». آن طرف پیامبر خدا(ص) میفرماید: «سقط عن عینی مَن» وابسته به دیگران باشد و «کدّ یمین» نداشته باشد. انسان مسلمان کیست؟ شاید بتوان گفت مطهری – خدا رحمتش کند – یک جرأت خوبی داشته که در این کتاب انسان کاملش با شرایط روز خودش ۹ نظریه در مورد انسان کامل میآورد و همه را رد میکند. حتی نظریههای فقهی را هم رد میکند. علمای اخلاق، فیلسوفان، کسانی که میگویند انسان اخلاقی مطلوب ما است، کلام عرفا و همهی اینها را رد میکند. میگوید: انسان مطلوب یا انسان اخلاقی یا انسان کامل کیست؟ همین که عرض بنده است را با عبارت دیگر بیان میکند. میگوید: کسی که همهی نیازهایش را به شیوهی مشروع و معقول تأمین کند. در نتیجه امیرالمؤمنین(ع) بلاتردید یک انسان کامل است. امیرالمؤمنین(ع) ازدواج کرده، کار میکند، کمک میکند، سیاست، جنگ و همه چیز را دارد. میگوید: اینکه ما انسان را تکساحتی کنیم بسیار خطرناک است.
در نتیجه فقه با این نگاهی که من دارم که فکر میکنم نگاه خوبی باشد، وظایف و تکالیف ما را در ارتباط با تأمین مجموعهی نیازهایمان به صورت متعادل و معقول تأمین میکند. با این تعاریفی که کردم و انشاءﷲ شما نقد میکنید و یک مقدار نظرات من عوض میشود میخواهم بگویم با این نگاهی که ما داریم، اگر ۳-۴ بُعد به تربیت بدهیم، مثل این است که کتاب طهارت ما میگوید: برای تأمین نیازهای پاکی خودت چه کن؟ کتاب صلاة ما میگوید: برای ارتباط با خدا و «یقیمون الصلاة» چه کارهایی را چگونه انجام بده. کتاب تربیت ما هم میگوید: برای تأمین نیازهای خودت که نیاز فرزند و فرزندآوری بود چه کارهایی را انجام بده.
حالا در ادبیات ما وقتی اینطور بگوییم، حتی میتوانیم از دانش جدید هم توسعه دهیم. من گاهی در کلاسهای درسم میگویم. مجموعه روایاتی که در باب نکاح داریم که کم کم از کتابهای ما حذف شد، حتی در مرحلهی فرزندآوری، میگوید: در آمیزشی که میخواهی داشته باشی، در ترکیب سلولهایی که میخواهی داشته باشی و فرزند بیاوری، این شرایط را رعایت کن. امروزه روانشناسی هم خیلی از اینها را تأیید میکند. ما اگر در موقعیت اضطراب این سلولها را با هم بیامیزیم، چه مشکلاتی به وجود میآید. بحث تغذیه هم همینطور است، بحث حالتهای دوازدهگانهای که در روایات ما هست… . من گاهی خیلی غصه میخورم که این ادبیات ما به خاطر تحلیلی که نداشتهایم، حذف شدهاند. پس من این بحث را در اینجا جمع کنم و دو تا مدل دیگر بگویم.
با این مدلی که میگوییم، دانش فقه تربیت یکی از قلمروهای دانش فقه به معنای شناختن وظایف و تکالیف میشود. اما کتاب صلاة و صوم و حج و دیات و همهی اینها دربارهی یک نیازهایی است. این هم مجموعه نیازی است که ما در مورد فرزندآوری و فرزندپروری داریم.
شاهد من چیست؟ من میخواهم بگویم که خیال نکنید این تجربهی جدیدی است. ما در کتاب جواهر و کتابهای دیگر حداقل ۶-۷ محور داشتیم که قدمای ما خیلی به آنها توجه داشتهاند، مثلا این بحث رضاع را در نظر بگیرید که چقدر روی آن بحث کردهاند. گرچه بعضی از آنها از حالت تربیتی خارج شده است. بحث نفقه، بحث حضانت… . حالا آن ادبیاتی را نداشتند که بگویند تربیت است. تعلیم اطفال را دارند «علموا اولادکم» و این بحثها خیلی بحثهای جدی است که در ادبیات سنتی ما هم هست. امروز اگر بگوییم که آنها صلاة صبی میگفتند، نفقهی صبی میگفتند، رضاع صبی میگفتند، شیر صبی میگفتند. امروز هم ما در بحثهای تربیت جسمی و بدنی همینها را داریم.
این شاهد بر این ادعا است که اگر این نگاه را به فقه داشته باشیم، مثل اینکه ما با این نگاه گسترده میگوییم اقتصاد هم یکی از بابهای فقه میشود، در نتیجه میتوانیم در آنجا در مورد سیاست، تربیت و حتی اخلاق هم بحث کنیم. آقای اعرافی در واقع در اولین تجربهاش – به دلایلی که در شرایط خاص خودش بود – فقه را به اینجا گرفت. یعنی گفت که شما ۵۰ تا کتاب فقه دارید که همهی آنها وظایف و تکالیف را در حیطهی نیازهای مختلف میگویند. مگر ما یک نیازی به عنوان فرزندآوری نداریم؟ مگر در مقابل آن مسئول نیستیم؟ پس کتاب فقه تربیتی ما میگوید که والدین – حالا فاعل چه کسی باشد که در نگاه سنتی گفتیم والدین هستیم و ما امروز میتوانیم آن را به حاکم، عالمان دینی و عدول مؤمنین تعمیم دهیم – چه وظایفی در زمینهی فرد جدیدی دارند که در یک جامعه و در یک خانواده به وجود میآید.
در اینجا ما یک مشکلی داریم که انشاءﷲ داریم آن را برطرف میکنیم که آن هم به خاطر فقه سنتی ما است. فقه سنتی ما تمرکزش را در بحثها روی وظیفهشناسی برده است، اما خیلی کم به چگونگی انجام وظیفه پرداخته است، جز مثل صلاة و حج. چون اکثر فعالیتهایی که ما – اصولیین ما یک بحث خوبی دارند ولی خوب بحث نشده است – انجام میدهیم به قول امروزیها، فعالیتهای فرآیندی است و یا به قول خدا فعالیتهای مرکب است. این است که میگوییم امر به صلاة قابل انحلال است. چرا؟ چون صلاة ارکان و اجزایی دارد و یک فعل کلی و مرکب است. عناصری دارد، ۵ تا رکن دارد، قیام و تکبیر دارد. در نتیجه وقتی میگوید: «اقم اصلاة»، «اقم الرکوع، اقم» همهی اینها می آید. یکی از ضعفهای ما در ادبیات سنتیمان این است که این مباحث که میآید، جز ۲-۳ تا بحث که به صورت فرآیندی گفته و ترتیب هم در آن به وجود آوردهاند. به این بحثها که رسیده بریده و تکه تکه کرده است. یعنی فقط روی نفقه و رضاع طفل بحث کرده است. نمیداند که این طفل یک زنجیرهی بههم پیوسته است. تربیت کردن یک فعل واحد نیست، دهها فعل است. یک جایی خدا به پیامبر خدا(ص) میفرماید که تعلیم کن. یک جایی میفرماید: تزکیه کن. یک جایی «بشّر»، یک جایی «انذر»، یک جایی «حرّز»، یک جایی «وامُر»، همهی اینها تربیت در یک فراخنای زمانی میشود که امروزه پروسس یا فرآیند میگویند. قدمای ما بریده بریده و اتمی بحث کردهاند. نگاه مثل صلاة و حج به تربیت نداشتند. امروز شما به حج میروید، خیلی جالب است. مردم عادی فکر میکنند که حج همین تکه تکهها است. میگوید: کل این اعمالی که شما انجام میدهید، طوافی که انجام میدهید، سعی صفا و مروه، عرفات، منا، رمی، همهی اینها حج هستند. قدمای ما این ضعفها را دارند. این نگاههای عمیق را نداشتند، چون تخصصی بحث نمیکردند. این یک مشکلی است که ما در ادبیات داریم و امروز انشاءﷲ باید رفع کنیم. یعنی هیچگاه کیفیت انجام و کیفیت امتثال دغدغهی آنها نبوده است، مثل صلاة و اینها که کیفیت را میپرسیدند.
بحث دومی که داریم و واقعا در کل فقه ما فراگیر است این است که تمام توجه فقه سنتی ما روی وظایف و تکالیف فرد بما هو فرد بود. عاملیت را خود فرد میدانست. به قول امروز نگاه حاکمیتی و نگاه عناوین ثانویه، دولت باید چه کند که نماز در جامعه ترویج پیدا کند، دولت چه وظایفی در تربیت دیگران دارد را نداشتند که افرادی مثل آقای اراکی بحث نظام را میآورند که من یک مقدار تفاوت دیدگاه دارم. امروز این ضعف دوم را هم داریم که تربیتی که میخواهیم در ادبیات فقهیمان بحث کنیم، کمتر به بحث حکومتی آن توجه میکنیم. برعکس در فضای غرب… اصلا این دانشی که در کشور ما آمده همه برای چیست؟ تربیت معلم یک شغل معلمی است، چه کسی برای شغل معلمی به شما پاداش میدهد؟ دولت. برنامهریزی درسی، مدیریت مدرسه، تکنولوژی آموزشی و همهی اینها خیلی دغدغهی ما است.
یک مثال بزنیم؛ ما یک پایاننامه داریم که اگر انشاءﷲ دفاع شود کامل میشود. ببینید یکی از ضعفهایی که ما بعد از انقلاب داشتیم و به صورت جدی است. خدا بعضی از فتنهگران را لعنت کند، غفلت هم کردهاند. ما مهدکودک را به دست چه کسی دادهایم؟ بهزیستی. بهزیستی که اینکاره نبود. اینقدر بیعقلی؟ بهزیستی که قرار است به معلول برسد، کودک را به او دادهاید؟ در این جریان بدون تعارف همهی شما میدانید که وهابیت اینجا را منطقهی مغفوله دیده است. یک کلمه هم در فقه ما راجع به اینها بحث نشده که مهدکودک درست کنیم. برنامهی درسی شما چه چیزی باشد؟ معلم شما چه کسی باشد؟ روش تدریس شما چه چیزی باشد؟ چطور امتحان بگیر؟ چطور رتبهبندی کن؟ هیچی نیست. در مدارس دیگر ما هم همینطور است. این هم یک بحث دوم است.
سومین بحثی که داریم… من به صراحت می گویم. من یک مقداری آزاد دارم بحث میکنم، اینها بیرون نرود.
قدمای ما در فقه دو نکته را خوب فهمیدند؛ گفتند شریعتی که میخواهیم بیان کنیم، وظیفهشناسی که میخواهیم داشته باشیم، باید به دو چیز دیگر در دینشناسی توجه کنیم. باید بدانیم که همهی این وظایف از یک طرف مبتنی بر واقعیتهای انسانی است. از یک طرف هم بر اساس غایات است. اهل سنت و ما به آن یکی علل الشرایع گفتهایم. یعنی فکتچوال بود، واقعیتشناسی انسانی بود. یعنی ما اگر میخواهیم نظام تربیتی و نظام اقتصادی داشته باشیم، همین است که امروز آقا هم خیلی میگوید و به آقای مصباح – خدا رحمتشان کند – هم خیلی گفت، باید روی مبانی انسانشناسی آن کار کنیم. قرآنی که «اقم الصلاة» میگوید، قرآنی که میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى»[۱۱]، این قرآن است که آن دستورات را هم میدهد. یعنی این بایدها و نبایدها، وظایف و تکالیفی که مشخص میکنیم و مبتنی بر چیست؟ قدمای ما علل الشرایع میگفتند. ما امروز باید بگوییم که مبتنی بر یکسری واقعیتهای انسانی است.
دانش تربیت باید مبتنی بر یک دانش روانشناسی یا انسانشناسی متناسب با خودش باشد. امروز فریب بزرگ غربیها این است که دانش تربیت چه باید کردهایی را به ما میدهند که مبتنی بر انسانشناسی و هستیشناسی خودشان است. آقای مصباح – خدا رحمتشان کند – خوب وارد شده است، برای کارهای اولیه است، گرچه کارهای بعدی هم برای تکمیل آن باید بیاید.
دوم هم غایات است که اهل سنت نام آن را مقاصد گذاشتهاند. من برای چه انسان مطلوب را تربیت میکنم؟ این انسان من انسان بالقوه است که بالفعل میشود. کدام بالفعل؟ بعضی از بحثهای مرحوم مطهری – خدا رحمتش کند – واقعا خیلی جالب است. در آن زمان آقای مطهری با اگزیستانسیالیسم آشنا شده است. میدانید که اگزیستانسیالیسمها یک بحث خوبی که دارند که ما هم قبول میکنیم این است که میگویند تفاوت انسان و حیوان در بالقوهگی آنها هم همین است که به قول مطهری میگوید: همهی سگها، سگ میشوند، همهی اسبها، اسب میشوند. تعین بالقوهگی دارد. یعنی بالقوهگی چندگانه ندارد، یک بالقوهگی بیشتر ندارد. اگر به این سگ آب و غذا بدهید در نهایت سگ میشود، گربه هم گربه میشود، از سگیتشان خارج نمیشوند. ولی انسان چطور است؟ بالقوهگی انسان هم چندگانه است، در نتیجه این انسان میتواند سگ شود، میتواند «أفضل من الملائک» شود، بستگی دارد که شما کدام را بخواهید و غایت شما چه باشد؟ اگر غایت «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»، «منفقین»، «صالحین» و «مؤمنین» دارید، مطمئنا یک روشهای خاصی نیاز است. یعنی ایندفعه اگر در این نظام «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» نباشد، آن انسان متقی به وجود نمیآید. «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»، زمانی شکل میگیرد که من بدانم «ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ»[۱۲] را قبول نکنم، «ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»[۱۳] را قبول نکنم، بگویم مبعوث میشوم، پس روح خدایی دارم، پس من هم خداوار رحم میکنم، انفاق میکنم، خودخواهی را کنار میگذارم «يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»[۱۴] میکنم. این هم یکی از ضعفهای ما است که الان دانش تربیت فقهی که ما داریم، حکمها را میگوید، ولی گاهی چه شده؟ این دو طرف ندارد. یک طرف پایهها و یک طرف مقصدها را ندارد. ما اگر این دو را نداشته باشیم، یک جاهایی… . فقه موجود ما هم همینطور است. حالا معاملات را کنار بگذاریم که آن هم بحث خودش را دارد ولی در اقتصاد، سیاست، حقوق و هر جایی که میخواهیم بحث کنیم باید این دو تا باشد. ما فقر مطالعات انسانشناسی دینی داریم. فقر مطالعات غایتشناسی و انسان مطلوب داریم. جالب است بودیسم انسانش را خوب تعریف کرده، هندوئیسم تعریف کرده است. الان انسان مطلوب ما تعریف نشده، گاهی در چنبرهی ارسطویی هستیم، از اخلاق ارسطویی عبور نکردهایم. گاهی در چنبرهی اخلاقهای عرفی هستیم. یک چیزهایی است که هرج و مرج است. این یک طبقهبندی بحث است.
من به دو مورد دیگر اشارهی کوتاهی بکنم. ما از یک راه دیگری هم میتوانیم وارد بحث شناختن دانش تربیت و دانش فقه شویم و آن این است که با همین مدل غربیها و مدرنیست عمل کنیم. موضوع را که مشخص کردیم، ایندفعه روش مشخص کنیم. موضوع دانش تربیت همین شناختن روشها و راههایی است که ما میتوانیم انسان ناقص را کامل کنیم. اما این دانش را با ۴ یا ۵ روش میتوان انجام داد. یک روش تجربی است، بسیار خوب، امروز غربیها میگویند که علوم تربیتی ما علوم تربیتی تجربی است. یک راه دوم چیست؟ اینکه به سراغ عقل برویم. خود اینها هم امروز آمدهاند. نام آن را فلسفهی تعلیم و تربیت بگذاریم. یک راه سومی هم داریم. یعنی ما ۵ دانش تربیتی با اعتبار روش و منبع داشته باشیم. دانش تربیتی تجربی، دانش تربیتی عقلی که در دنیا با مدلهای مختلف رواج پیدا کرد، دانش تربیتی شهودی که عرفا کار کردند و ما هم بر اساس دروننگریهایی که داریم کار کنیم. دانش تربیتی تاریخی که برویم و ببینیم که تجارب دیگران چیست و دانش تربیتی دینی. یعنی ما به سؤالات تربیتیمان بر اساس دین پاسخ دهیم. این دانش تربیتی دینی یک گسترهی عمیقی دارد و ما به این فقه تربیتی بگوییم. و السلام علیکم و رحمة ﷲ و برکاته.
– آقای فلاح
از ارائهی منسجم جناب استاد دکتر طرقی خیلی متشکرم. در خدمت اساتید هستیم و از نکاتشان استفاده میکنیم.
آقای بوسلکی! بفرمایید.
– یکی از حضار
من استفاده میکنم.
– آقای طرقی
هر چه ارادت نسبت به این بحثها دارید، به من اشکال و ایراد کنید، پخته میکنیم. من هم به آقای اعرافی انتقال میدهم. ما نشستهایی داریم.
من این جمله را هم بگویم که آقای اعرافی کار را تمام نکرده است و همچنان با هیبت و با قدرت تمام دارد این راه را میرود. البته گاهی شرایط محیطی اجبارهایی برای او به وجود میآورد که موضوعات عوض میشود و الّا بحثهای تربیتی را رها نکرده است.
– یکی از حضار
درس خارجهای چهارشنبههای ایشان برقرار شده است؟
– آقای طرقی
فقط این جمله را بگویم. ما الان در حوزه ۵-۶ مرکز فقه تربیتی داریم؛ یکی این کاری است که آقای صدر انجام میدهد که در مدرسهی آقای صدر است که مدرسهی عالی فقه است. یکی آقای اراکی هستند. خود آقای اعرافی هم امسال شروع کردهاند، ایشان یک مدرسهای به نام پیامبر اعظم(ص) دارند که سطح ۴ فقه تربیتی گرفته است. آقای رشاد تهرانی هم فقه تربیتی دارد و یکی از دوستان ما هم الحمدلله به ایشان کمک میکند. یک مرکز دیگر هم هست که هنوز یک مقدار رسمیت کافی را ندارد، ولی الان بیوتات هم الحمدلله میخواهند این رشته را بزنند. این خیلی مورد خوشحالی من است. یک روزی میرفتم، میگفتند: حاجآقای اعرافی چه چیزی بالاتر از جواهر میخواهد بگوید؟ میگفتم: اینها است که یک مقداری توسعه داده، دستهبندی کرده، یک بابی کرده که قدمای ما به آنها توجه نمیکردند.
من یک جمله بگویم. آیتﷲ نیازی لرستانی را میشناسید؟ من همیشه از او سؤال میکردم که روایات کتاب طهارت بیشتر است یا کتاب تربیت؟ ایشان میگفت: کتاب تربیت. میگفتم: چرا کتاب طهارت ترویج پیدا کرده است. میگفت: یک مرد بزرگی پیدا شده و این کتاب را نوشته و دیگران ادامه میدهند. حالا هم دلت آرام باشد. این مرد بزرگ، آقای اعرافی که این کتاب را نوشت، در بدنهی حوزه هم میآید. الان به بدنهی حوزه هم رفته است و یکی از درسهای درختوارهاش این است. الحمدلله خوب دارد جا میگیرد ولی با این ۲-۳ تا گل، بهار نمیشود. ۱ میلیون معلم در آموزش و پرورش است. در دانشگاه هم ۸۰-۹۰ هزار استاد داریم که واقعا با فرهنگ ما تربیت نشدهاند. من دو هفته پیش در دانشگاه علامه بودم، واقعا بعضی از این حرفها را که برای آنها میگفتیم، میگفتند: واقعا این کارها شده است؟ آدمهایی همسو با ما هم نبودند. میگفتند: واقعا آقای اعرافی این کارها را کرده است؟ یعنی انتظار علوم انسانی – اسلامی و عوض شدن این دانشگاه هیچ راهی ندارد جز اینکه در این علوم کار کنیم. البته این کارهای شوخیبازی هم نمیشود. باید طلبهای را بیاوریم و بگوییم که ۶۰-۷۰-۸۰ سال عمر بابرکتت را روی فضای تربیت بگذار. مدرنیست واقعا خیلی کار کرده است. شیطانهای دنیا تمام قدرت را هم دارند. یونسکو مال اینها است. سازمانهای برنامهریزی درسی، برنامهریزی آموزشی، سازمان ملل…، یک برو و بیایی دارند. کلش این است که همهی دنیا را در چنبرهی خودشان گرفتهاند. آنچه که ما میخواهیم باشد، غایات شما گم شود و این کاری را بکنید که ما میخواهیم. اتفاقا درد بزرگ ما این است که آنچه که آنها میخواهند، میشود.
– یکی از حضار
شما بزرگوار هستید، ما از باب اینکه باب گفتگو باز شود میگوییم.
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. من هم خیلی از عزیزانی که زمینهی تشکیل جلسه را فراهم کردند تشکر میکنم و هم از بحث منسجم و پرشور و حرارت و دغدغهمندانهی جناب آقای دکتر طرقی تشکر میکنم. واقعیت این است که استفاده کردم. بیشتر هم برای استفاده و بهره آمدم، اگر نکتهای هم عرض میکنم برای این است که مجدد باب استفاده باز شود، یعنی من سؤال عرض میکنم و استفاده میکنم.
نکات را مرتب نکردم، در اثناء فرمایش حضرتعالی سؤالاتی به ذهنم میرسید و یادداشت کردم که عرض کردم و برای ترتیب عذرخواهی میکنم.
نکتهی اول این است که در مدارس غرب درست است که شاید درس اخلاق به آن معنا ندارند که بگوییم یک درسی دارند، اما رویکرد تلفیقی خیلی رایج است. یعنی یک درس مستقل برای اخلاق نمیگذارند، اما در سایر حوزهها اشراب شده است و امروزه این در ایران هم مورد توجه است. مثلا در حوزهی بحث عفاف، خود بنده با سازمان پژوهش مرتبط بودم و برای عفاف یک برنامهی فرادرسی نوشتیم که به نحوی مفاهیم عفاف را در همهی حوزهها اشراب کنیم.
اتفاقا زیاد هم کار میکنند. فکر میکنم فایل صوتی آن هنوز روی گوشی من است. یکی از دوستانی که در هلند درس میخواند، با ایرانیان مقیم آنجا و به خصوص با دانشگاهیان آنجا مرتبط است. یکی از آنها میگفت که من الان سر دو راهی ماندهام که بچهام را به مدرسه بفرستم یا نفرستم. اینها از ۴ سالگی و حداکثر ۵ سالگی بچه را به مدرسه میفرستند. مدرسه هم هیچ برنامهی درسی به اینها ارائه نمیکند. هیچ کتاب درسی به اینها نشان نمیدهد که ما دقیقا چه چیزی را میخواهیم تدریس کنیم. اتفاقا دغدغهی اصلی او حوزهی امر جنسی و تربیت جنسی بود که میگفت: بسیار بسیار با پنهانکاری کار میکنند و هیچگاه والدین را در جریان محتوا هم نمیگذارند. ولی خب کارهایشان را در حوزهی تربیت اخلاقی و تربیت جنسی دارند انجام میدهند. یعنی عرض میکنم که از این فضای انتقال ارزشها دست برنداشتهاند. منتها ما نمیبینیم و میگوییم که پس کتاب اخلاق و درس اخلاق شما کجاست؟ گویی کنار گذاشته شده است.
میخواهم عرض کنم حتی با آن اهدافی که حضرتعالی به درستی فرمودید که تسلط بر طبیعت بود… . یک چیزی هم اضافه کنم و آن هم شهروند مطیع است. هدف اصلی از تربیت اینها این است که اولا مسلط بر طبیعت شوند و ثانیا شهروند مطیع درست کنند. از این دو جهت اتفاقا خیلی به انتقال ارزشها و اخلاقیاتشان اهتمام دارند.
نکتهای که میخواهم عرض کنم این است که یک جاهایی چون تربیت با هدف تحول جان انسانها است، یعنی من میخواهم آن انسان را به انسان دیگری تبدیل کنم، یعنی به نقطهی مطلوب برسانم. اما اینها الان از یک تکنیکها و یک رویکردهایی هم برای مدیریت رفتار شهروندان استفاده میکنند. یعنی گویی رویکرد اینطوری است که حتی اگر جان تو هم متحول نشده و آن انسانی که ما میخواهیم، نشدی. ولی من میتوانم رفتار تو را کنترل کنم و یک کاری کنم که رفتار تو آنطور باشد که من میخواهم. روشهای شرطیسازی که در دسترسترین و سنتیترین موارد بوده است. امروزه به سمت رویکرد بسیار پیچیده و مویرگی و زیرپوستی به نام قیّممآبی آزادیخواهانه رفتهاند. یعنی میگوید: من کاری ندارم، اشکالی ندارد، تو هر طور که دوست داری بچهات را تربیت کن. اما من سازکارهای اجتماعی و نظامات چینش گزینهها را به نحوی ترتیب میدهم که او همان گزینهای که من میخواهم را انتخاب میکند. یعنی میخواهم بگویم حتی میخواهد بگوید که اشکالی ندارد، من نمیخواهم انسان را متحول کنم. رفتار انسان برای من مهم است. مثلا میخواهم پشت چراغ قرمز بایستد، مالیاتش را بپردازد. اینها را به نحوی مدیریت میکنم که همان کار را انجام دهد. من هر جایی که این بحث قیّممآبی آزادیخواهانه را ارائه کردم، دیدم که در کشور ما بسیار مورد غفلت است.
ریچارد تیلور یک کتابی به نام سقلمه دارد که در آنجا این ایدهی قیّممآبی آزادیخواهانه را بسط داد. او برندهی جایزهی نوبل اقتصاد هم شده است. در زمان اعطای جایزه هم به او گفتهاند که به خاطر اصل ایده جایزه را به تو نمیدهیم، به خاطر تطبیق آن بر این حوزههای خاصی است که تطبیق کردهاید. او روی آموزش و پرورش تطبیق میکند، روی بهداشت و درمان تطبیق میکند، روی بحثهای اقتصاد تطبیق میکند. این قیّممآبی آزادیخوهانه چه حرکت زیرپوستی عجیب و غریبی است. یعنی ای کاش ما در کنار مباحث تربیت هم به اینها توجه کنیم و یک جاهایی مدیریت رفتار را داشته باشیم.
یک نکتهای که به ذهنم میرسید و منتظرم با توضیحات حضرتعالی فهم ناقص بنده تکمیل شود. شما فرمودید که استاد مطهری هم انسان کامل را انسانی تعریف میکند که همهی نیازهای او به تناسب و متناسب و متعادل تأمین شود. تعریف انسان کامل بر اساس نیاز و نه استعداد آیا ما را به آنجا خواهد رساند؟ چون میدانید که نیاز گاهی احساس میشود و گاهی هم احساس نمیشود. نیازها در جاهایی متفاوت است، اما گویا شکوفا کردن استعدادها زبان ما را گویاتر میکند، هر چند نیازی هم احساس نمیکنید. ممکن است انسانی بگوید که من الان آرامش لازم را دارم، من هیچ مشکلی ندارم. چرا به سراغ معنویت بروم؟ چه چیزی میخواهد به من بدهد؟ من اضطراب ندارم و شادی هم به اندازهی کافی دارم. هیچ مشکلی ندارم، من چه نیازی دارم که مثلا به سراغ معنویت یا مناسک دینی بروم؟ شاید اگر به جای اصطلاح و واژهی نیاز که یک همپوشانی نامبارکی هم با مطالبه دارد. چون گاهی مطالبات با نیازها خلط میشوند، یعنی ای بسا مطالبهای که به نام نیاز مطالبه میشود، در حالی که ما نیازی به آن معنا نداریم، اما چون مطالبهی آن بههرحال به وجود آمده، برساخته شده است. فرد میگوید که این جزء نیازهای ما است. میگویم: خب، ملاک اینکه یک چیزی نیاز باشد چیست؟ بله، مطالبت هست. یعنی میخواهم بگویم حتی خود کلمهی نیاز که یک مرزهای مبهم و لغزندهای با مطالبات هم دارد، شاید یک مقداری ما را از آن استعداد دور کند. کلمهی استعداد شاید جایگزین بهتری باشد.
نکتهی بعدی در مورد فقه بود که حضرتعالی در تعریف جامعی که فرمودید، تعمیم نیازها را گفتید. ما چگونه میتوانیم رفتارهایی را انجام دهیم و به اهداف مطلوب خدای خودمان برسیم. آیا در این فقه چیزی به نام منطقة الفراغ به رسمیت شناخته خواهد شد یا نه؟ به عبارت دیگر جامعیت در اینجا مطلوب است و یک اصل است یا نه؟ چون مستحضر هستید در فقه رایج ما، اصول عملیه اساسا با دغدغهی جامعیت شکل گرفته است. چون ما معتقدیم که فقه جامع است، یک جایی رفتیم و دیدیم که ادلهی محرزه نداریم. گفتیم که «الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل»، یک اصول عملیه درست کردیم که ادعای کشف واقع ندارد، اما تکلیف عملی را… . ما اگر بخواهیم آن اصل جامعیت را به این معنا کنار بگذاریم، آیا هنوز نیازمند اصول عملیه خواهیم بود یا نه؟ آیا منطقة الفراقی – به تعبیر شهید صدر – در این فقه قائل هستیم یا نه؟ یعنی یک جاهایی میرسد که به سراغ فقیه میرویم و از او سؤال میکنیم و او بگوید که از من نپرس. اصلا فقه قرار نیست به این پاسخ دهد. خدا عمدا و آگاهانه این را به انسان سپرده است که به دلایلی است، مثلا میخواهد او را رشد دهد و یا هر دلیل دیگری که باشد. جایگاه منطقة الفراق در این تعریف چیست؟ آیا استفتائات بیپاسخی در این فضا خواهیم داشت؟ حالا من استعارههای فقهی را استفتاء و اینها به کار میبرم.
– آقای طرقی
من در مقابل منطقة الفراغ یک اصطلاح منطقهی مغفوله دارم. میگویم که یکی از بزرگترین مشکلات موجود ما منطقههای مغفوله است.
– یکی از حضار
مثلا منطقة الغفله.
– آقای طرقی
بله. علمای ما توجه نکردهاند و اتفاقا دشمن روی همینها سرمایهگذاری کرده و به حلقوم ما ریخته است و داریم میخوریم.
– یکی از حضار
یک نکتهی مهمی هم که الان به ذهنم میرسید، چون ظاهرا حضرتعالی از گفتمان فقه رایج خیلی نمیخواهید فاصله بگیرید و در همین گفتمان میخواهید باقی بمانید و تلاش آقای اعرافی هم بر این بوده است. یعنی به عبارت دیگر ما همان کار اجتهادی فقها را داریم انجام میدهیم، منتها در سرفصلهای جدیدی است. تا دیروز به بحث تنبیه و تشویق کودک به عنوان یک موضوع فقه توجه نمیشد، الان ما داریم ابواب اضافه میکنیم. سؤالات جدیدی آمده است، منتها روش و منابع همان است.
سؤال این است که فقه موجود در بخش زیادی کارکرد پسینی دارد. کارکرد پسینی دارد یعنی چه؟ یعنی برای مردم سؤال پیش میآید که مثلا؛ این وامی که من میخواهم بگیرم جایز است یا جایز نیست؟ حالا فقیه به تکاپو میافتد که ببیند ماهیت این وام چیست؟ پس دادن آن چیست؟ اسکونت چک اصلا چیست؟ بعد تازه برود و جواب آن را پیدا کند.
ما در فضای تربیت – حالا تربیت یکی است، شما اقتصاد و هنر و سیاست را هم میتوانید در نظر بگیرید – باید کار تأسیسی انجام دهیم، یعنی من نباید منتظر استفتاء مردم بمانم، باید خودم یک نظام توصیه و تجویز داشته باشم. فقه موجود ما این کار را نمیکند، فقه موجود ما حداکثر خط قرمز ترسیم میکند که این چارچوبها را مراعات بکن و در داخل این چارچوب خودت هر کاری که میخواهی بکنی. با این تعریف چطور میشود که ما هم به فقه موجود وفادار باشیم و هم بتوانیم پای این تغییر بزرگ مفهومی و ماهیتی فقه بایستیم؟ گویی که ماهیت فقه عوض شد.
یعنی این تغییر ماهیتی که میخواهد کار تأسیسی کند، چطور ما را هنوز در فقه موجود نگه میدارد و ما را نسبت به آن وفادار میکند؟ به نظر خودم این خیلی سؤال بنیادینی است.
یک نکتهی کوتاه هم عرض میکنم و آن هم این است که ظاهرا حداقل فقه موجود ما اینطوری است که فقه موجود ما اهداف غیرتربیتی هم دارد. مثلا نظم اجتماعی دارد که میگوید: به هم قرض میدهید، باید این را بنویسید و یک شاهد بگیرید، فردا که آوردید پس دهید، اگر خراب بود، چه کسی ضامن است، چه کسی ضامن نیست. خیلی اهداف تربیتی ندارد، میخواهد تعاملات اجتماعی منظم باشد، حق و حقوق معلوم باشد که چه کسی مسئول چه چیزی است؟ یا ممکن است اصلا قالب تحقق اخلاق باشد. جدا از نظم اجتماعی، مثلا ما یک وظیفهی اخلاقی داریم که تعبد به شارع است. من باید عبادت کنم، حالا این عبادت را چطور انجام دهم؟ فقه میگوید که من چند قالب مشخص برای تو تعریف میکنم و در این قالبها این وظیفهی اخلاقیات را انجام بده. درست است این عبادات ممکن است اهداف تربیتی هم داشته باشند، اما اولا قالب تحقق یک اصل اخلاقی هستند. میگویم که فرض کنید من یک انسان کامل و رشد یافته هستم که به آن اهداف اخلاقی رسیده است. الان این انسان اخلاقی میخواهد به این وظیفهی اخلاقیاش عمل کند، در چه قالبی عمل کند؟ مثلا در همین عبادت خدا، فقه یک قالبهایی را مشخص میکند و میگوید: این مناسک خاص را انجام بده، وظیفهی تو ادا میشود. یعنی گویا فقه موجود ما اهداف غیرتربیتی دارد. کلمهی غیرتربیتی مثل غیراخلاقی غلطانداز نباشد، منظور من مثلا ناتربیتی است، مثلا نان اجوکیشن بگوییم، میخواهم ابتدای آن Non بیاورم، نمیخواهم Un بیاورم، مثل تفاوت آن اتیکال و نان اتیکال. اهداف غیرتربیتی فقه چیست؟ چون در تعریفی که حضرتعالی داشتید، گویی کل فقه متمرکز بر اهداف تربیتی، یعنی رسیدن ما به انسان مطلوب است. اما گویا یک جاهایی بحث نظمبخشی اجتماع است که خط و خطوط مشخص شود، قالبهای اخلاق مشخص شود. گویا یک اهداف ناتربیتی هم در فقه دیده میشود. در تعریف شما این در کجا قرار میگیرد؟ من خیلی عذرخواهی میکنم، اطالهی کلام شد. هم حسن استماع حضرتعالی و هم تواضع آقای دکتر و البته تحمل دوستان بنده را به این پرگویی واداشت، عذرخواهی میکنم.
– آقای طرقی
دست شما درد نکند، واقعا سخاوتمندانه داشتههایتان را مطرح کردید، بهره میبریم.
– یکی از حضار
بسم ﷲ الرحمن الرحیم. من هم واقعا تشکر میکنم. همانطور که عرض کردم حیطهی تخصصی من نیست و واقعا با نیّت شنیدن و بهره بردن آمدم و استفاده هم کردم.
یک نکتهای را مطرح میکنم که در حقیقت شاید خروجی آن یک پیشنهاد است که میخواهم عرض کنم و یک تأمل کوچکی هم در مورد یک قسم از بحثهای فرعیتان داشتم، نه در مورد چارچوب اصلی.
در مورد اصل بحثی که مطرح کردید، خیلی زیبا و خوب و به قول آقای دکتر خیلی پرشور رابطهی فقه و تربیت را به خوبی تبیین کردید و خوانشها و شکلهای مختلفی را بیان کردید. ولی همانطور که شاید در لابهلای فرمایشاتتان هم بود، بحث تربیت فقط فقه تربیت نیست. در نگاه غربی هم فقط آن بخش هنجاری تربیت نیست. شما آنجایی که برجسته کردید و جای آن را گفتید، جای آن به آن بخش هنجاری تربیت برمیگشت. اما جایگاه بحث تربیت با علوم تربیتی، یعنی رابطهی فقه با علوم تربیتی و نه با خود فقه، به نظر من این بخش جای تأمل بیشتری دارد.
به عبارت دیگر اگر شما با این روشی که در پیش گرفتید، چه کارهای آیتﷲ اعرافی و چه کارهای عزیزان دیگر، خیلی هم خوب رونق پیدا کند، با این نمیتوانیم بگوییم که نیازهای آموزش و پرورش ما برآورده شد. چون در علوم تربیتی چیزهای دیگری هم باید بخوانند و این یک قسمت کار است. نمیتوانیم یک رابطهی تناظری بین اینها و نیازهای وزارت علوم و آموزش و پرورش برقرار کنیم.
در این فضا همانطور که عرض کردم میخواهم پیشنهادی را خدمتتان ارائه کنم. شما زمانی که از فقه تربیت و از گزارههای هنجاری حرف میزنید، این طبیعتا یک پایههای دیگر غیرهنجاری دارد که باید بر آنها مبتنی باشد. یعنی پیش از این و یا همزمان با این باید بکوشید یک نظاموارهی کامل بحث تربیت را داشته باشید که یک قسمتهایی از آن شاید در بخش کلام باید پاسخ داده شود و یک قسمتهایی از آن شاید در جای دیگری باید پاسخ داده شود. آن نظامواره باید تدوین شود. وقتی آن نظامواره تدوین شد، میگویید که در قسمت فقه، ما این کارها را انجام میدهیم ولی همزمان با شما چه بسا دیگران هم باید کارهای دیگری انجام دهند تا این نظامواره تکمیل شود.
سپس پیشبینی این است که اگر این کار شروع شود، خودبهخود به پرسش دیگری میرسید و آن رابطهی علم تربیت و یا فقه تربیت با دیگر علوم است. پاسخ این پرسش در نگاه غربی کاملا روشن است که ما در کجا از کدام علم بهره میگیریم و حتی فناوری در کجاها مورد استفادهی ما قرار میگیرد، ولی اگر شما یک نظاموارهی جدیدی طراحی کردید، اینها باید مجدد بازخوانی شود. چه بسا در رابطهی بین این علوم به چارچوب جدیدی برسید و سپس اینجا چه بسا باید به سمتی برویم که یک تقسیمبندی جدید برای علم ارائه دهیم که گفتم فراتر از کار شما است. یعنی همهی ما که دربارهی نواندیشی دینی در رشتههای خودمان داریم کار میکنیم، این احساس را داریم که باید کلا تقسیمبندی علم…، چه نگاه سنتی که فرمودید که به نظر میرسد کارآمدی کامل را ندارد، چه نگاههای جدید که تقسیمبندی علم میشود، چه نگاه DOE و چه نگاه کنگره و بقیه، نیاز به یک بازخوانی دارد. اینها از دل این تأملات گام به گام به دست خواهد آمد.
به عبارت دیگر اگر تعبیر پارادایم در اینجا درست به کار رفته باشد، شما باید یک پارادایمی طراحی کنید و در این پارادایم آن بحثهای معرفتشناسی در جای خود محفوظ است، بحثهای هستیشناسی در جای خودش باید محفوظ باشد. همهی اینها باید دیده شود، آن زمان جای این قسمت فقه تربیت در این کلان خوب دیده میشود و آن زمان است که واقعا این زحمات خیلی بیشتر به ثمر میرسد. چون مجموعهای را هم با خودش همراه میکند و الّا همانطور که گفتید فقهای سنتی ما که به صورت جزیرهای و مستقل از هم بحث کردهاند، الان هم فقه تربیت درست است که یک نگاه جامع به انسان دارد ولی باز نسبت به دیگر شاخههای معرفتی مستقل است و این به آن سمت کمال نمیرود.
من تأکید میکنم که این را از باب پیشنهاد عرض کردم که خوب است در این بحث ها به آن نکات توجه شود و در اینباره هم چیزهایی تدوین شود. شاید بعد از مدتی فرضا یک مقاله یا سخنرانی خیلی خوب ارائه شود که بتواند گرهگشا باشد. این را از باب پیشنهاد عرض کردم.
نکتهی تأمل کوچکی هم دربارهی بحثهایی که داشتید وجود دارد. آن تعبیری که دربارهی نگاه غربی دربارهی انسان داشتید که فقط میخواهند انسان مسلط به طبیعت شود. به نظر من دُز انتقاد آن زیاد بود. ما در نگاه دینیمان هم نظریهی تسخیر را داریم. حالا کلمهی نظریه را مسامحتا به کار میبرم. آن نگاه تسخیر که قرآن بیان میکند که «سَخَّرَ لَكُمْ» یا «یسخر لکم» و مانند اینها که هست، اینها هم به نوعی همسویی دارد و قرآن هم همین را میگوید که اینها را برای شما آفریدیم. «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»[۱۵]. بنابراین نظریهی تسخیر طبیعت از سوی انسان… . طبیعتا نمیخواهم بگویم که این همان حرف غربیها است و به معنای نابود کردن نیست. ما اینها را آیه میدانیم. آن بحثها معلوم است. ولی به نظر من باید دُز انتقاد آن کمی کمتر باشد. خیلی عذرخواهی میکنم، خیلی استفاده کردم.
– آقای طرقی
متشکرم، دست شما درد نکند.
اوایل جلسات دفاع دکتری که میگذاشتیم، ما مجبور بودیم یکی، دو تا از علمای سنتی را هم بیاوریم. یعنی خارج از جامعة المصطفی(ص) باید میآوردیم. پیرمردهای عزیزی را میآوردیم و خلاصه ما را به باد انتقاد میگرفتند. ما هم جوانتر بودیم و کمی هم پذیرایی انتقادمان کم بود. آقای اعرافی – خدا خیرشان دهد – یکی از چیزهایی که در من ایجاد کرد این بود که گفت: اینها خیر است، گوش بده. بدون تعارف کم کم یاد گرفتم که اینها جز سخاوت و جز خوبی چیزی نیست. خیلی راحت بگویم: خدا خیرتان دهد. این نگاهها دست به دست هم بدهد، این نشست و برخاستها و کلاسها و درسها باشد. خلاصه اینکه ما ۳۰۰-۴۰۰ سال در این بحثها عقب هستیم. رفتهاند و خوب رفتهاند و دنیا را در دست خود گرفتهاند، ما تازه شروع کردهایم، کمبودهای تجربه داریم، کمبودهای دانش تولید شده داریم، کمبودهای ارتباطی داریم، نامسئلهشناسی داریم. من به سهم خودم از برادر عزیزمان که خیلی زحمت کشیدهاند و از شما بزرگواران تشکر میکنم. انشاءﷲ ثواب آن برای شما هم باشد. به آقایان هم میگویم: آقا! ثواب دارد. به جلسهی دکتری آمدید، دو تا طلبهی جوان پیدا شدهاند و در مورد وظایف حاکم کار کردهاند. انتقاد را قبول میکردند، میگفتم که این را کار اولیه ببینید.
جالب است یکی از بزرگواران که برای خودش مرجعیتی هم دارد، بچهاش را به رشتهی فقه تربیتی فرستاده است. یعنی به این اندازه است. گفتم: ما نمیگوییم که مجتهد هستند، ما میگوییم که تازه شروع کردهاند. آن هم در زمینهای کار را شروع کردهاند که هیچ کاری نیست. اشکالات اصولی دارد، اشکالات فقهی دارد، گاهی سند بررسی نمیکنند، دلالت بررسی نمیکنند، همهی این اشکالات وجود دارد. بدون ذرهای تعارف میکنم: الهی خدا به شما خیر دهد. دست شما درد نکند. انشاءﷲ این نوشتهها به من میرسد و من آنها را جمع و جور میکنم. سخاوتمندانه بود، بخل نورزیدید، من روی چشم میگذارم و انشاءﷲ عملی میکنیم.
فقط یکی، دو نکتهی کوتاه بگویم که شاید در این بحثها کمک کند. یکی بحثی است که سرور عزیزمان داشتند. واقعیت این است که نگاه عمیقی بود، ما در اینجاها کاستیهای زیادی داریم. مثل اینکه غرب هیچ جایی لیسانس واقعی به ما نداده است. در ساخت و تکنولوژی دانشجوی ما را پذیرفته است و در مدرسهداری هم لیسانس واقعی به ما نداده است. بچههای ما دکتری را از غرب گرفتهاند و آوردهاند ولی واقعیت را به آنها نگفتهاند.
این پیرمرد یزدی، آقای راشد که تعریف میکنند، البته قبل از ایشان هم دیگرانی رفتهاند، از زمان رشدی و دیگران هم رفتهاند که بعضی از آنها آدمهای خوبی هم بودهاند. میگویند که به آنجا رفتم و چیزهایی دیدهام که نه در کتابهای ما است و نه… . به این بچهها دادهاند. میخواهم بگویم که غربیها در همان کفرشان به قول آقا امیرالمؤمنین(ع) بسیار کار کردهاند و راسخ هستند و به ارزشهای خودشان بها میدهند. ما هنوز یک طراحی سیستم نداریم. با تمام تلاشهایی که شده، چون جزیرهای نگاه کردیم و تخصص نداشتیم و گاهی علوم دینی و گاهی علوم تربیتی نداشتهایم، خلاصه مدارس ما مطلوب نیست. این حرفها واقعیت است، خیلی کاستی داریم. ولی یک عرض کوچک داشته باشم.
ما در تمام شهرستانهایمان متخصص کودک داریم، ولی مردم داد میزنند که ما متخصص کودک نداریم. چقدر متخصص تعلیم و تربیت داریم؟ به استانها میرویم، در همین استان قم، آقای… آدم خوبی هم هست. خیلی راحت میگویند که ما مدیر اجرایی هستیم. بینش، فکر، تخصص نیست. ما فقر داریم، فقر شدید داریم. ما در شهرهایمان… . گاهی این اصطلاحات زشت است. وقتی جوان بودیم، گاهی برای مدیران حوزه یک دورهای در جمکران برگزار کردیم و من شرایط مدیریت مدارس را گفتم که باید شب بیایید و سرکشی کنید که خوابگاه چطور است. سید مهربانی بود که گریه کرد و از جلسه بیرون رفت. دنبال او رفتم و گفتم: چطور شده است؟ گفت: من نمیدانستم که مدیر این شرایط را دارد و الّا اشتباه میکنم که به اینجا بیایم.
ما الان در این حوزهی عظیم خودمان، در جامعهای که داریم زندگی میکنیم، در کجا دیدهاید که ۵۰ تا گاو داشته باشند و بگویند که آقا! هر کسی که میآید یک نفر برای ما گاوپروری کند؟ میگویند: باید متخصص با تحصیلات بالا و با تجربه این کار را انجام دهد. برای چند تا از مدارسمان آدمپرور داریم؟ حتی در حوزهمان هم اینطور است. این حرفها زشت است. یک نفر آقای اعرافی استثنائا پیدا شده که متخصص آدمپروری است و به این مسئولیت آمده است و او هم اینقدر چالش دارد. نداریم، نداریم، درد زیاد است.
من وارد اینها نمیشوم، پیشنهادات شما را میپذیرم، انشاءﷲ یک مقدار ما هم تجدیدنظرهایی در بحثها، کارها و کلاسهایمان داریم. بدی اینها این است که آدم یک مقدار با حرفهایی که میزند انس میگیرد و خیال میکند که همین است و غیر از این نیست.
آقای فلاح
از جناب دکتر مجید طرقی، عضو هیئت علمی جامعة المصطفی(ص) و مدیر مدرسهی اخلاق، تربیت و روانشناسی، تشکر میکنیم که دعوت گروه فقه اجتماع، اخلاق و تربیت پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر را پذیرفتند و در این نشست علمی در خصوص چیستی فقه تربیت سخن گفتند. از اساتید حاضر در جلسه هم به خاطر حضورشان و هم به خاطر مباحثی که مطرح کردند تشکر میکنیم. با آرزوی توفیق و سلامتی برای همه، جلسه را به پایان می رسانیم. والسلام علیکم و رحمه ﷲ و برکاته
[۱]. بقره، ۲۳۳.
[۲]. طه، ۱۳۲.
[۳]. تحریم، ۶.
[۴]. هود، ۹۱.
[۵]. توبه، ۱۲۲.
[۶]. توبه، ۴.
[۷]. انعام، ۱۴۱.
[۸]. بقره، ۳.
[۹]. همان، ۲۵۴.
[۱۰]. اسراء، ۷۸.
[۱۱]. علق، ۶.
[۱۲]. مؤمنون، ۳۷.
[۱۳]. همان.
[۱۴]. انسان، ۸.
[۱۵]. لقمان، ۲۰.