حجت‌الاسلام دکتر مهراب صادق‌نیا در گفتگوی اختصاصی با فقه معاصر:

پرونده مبادی فقه اخلاق/7

فقه اخلاق از نگاه من، یک دانش مستقل جدید نیست؛ حتی یک عرصه مطالعاتی تازه هم نیست؛ حتی یک نظریه هم نیست؛ بلکه فقه اخلاق یک الگوی جدید در فقه و استنباط احکام شرعی است. رویکردی که تلاش می‌کند خودش را هر چه بیشتر به نظام‌های اخلاقی و فلسفه اخلاق، نزدیک‌تر و شبیه‌تر کند، ضمن اینکه اهداف، روش‌ها و موضوعات همچنان سر جای خودشان باقی هستند.

اشاره

حجت‌الاسلام دکتر مهراب صادق‌نیا، از علاقه‌مندان به مباحث اخلاقی، در کنار جامعه‌شناسی و ادیان است. همین امر در پژوهش‌های او نیز نمایان است و بخشی از آن، به اخلاق اختصاص داده شده است. زاده ۱۳۴۸ دزفول، پس از ورود به حوزه علمیه قم و استفاده از محضر اساتید مهم دروس خارج آن دوران از قبیل آیات وحیدخراسانی، فاضل لنکرانی، تبریزی و مکارم شیرازی، وارد رشته تربیت‌مدرس دانشگاه قم در مقطع کارشناسی‌ارشد شد و پس از آن، در سال ۱۳۹۰، دکتری رشته جامعه‌شناسی فرهنگ را از دانشگاه علامه طباطبایی دریافت کرد. او که چندین کتاب و بیش از ۵۰ مقاله در حوزه‌های گوناگون علوم‌انسانی دارد، در گفتگوی اختصاصی با فقه معاصر، به واکاوی امکان‌سنجی فقه اخلاق پرداخت. وی با تبیین معانی گوناگون فقه اخلاق و بایسته‌ها و کارکردهای هر یک، تلاش کرد تا نگاهی درجه‌دو به دانش فقه اخلاق داشته باشد. به باور وی، فقه اخلاق، نه یک باب فقهی است، نه یک عرصه مطالعاتی و نه حتی یک نظریه؛ او فقه اخلاق را امر دیگری می‌داند که در این گفتگو، به توضیح آن می‌پردازد.

فقه معاصر: مراد از «فقه اخلاق» چیست؟ آیا بررسی فقهی گزاره‌های اخلاقی است یا لزوم تطبیق گزاره‌های فقهی با گزاره‌های اخلاقی است یا امری دیگر؟

صادق‌نیا: درباره ماهیت فقه اخلاق، پیش از هر چیز لازم است این دوکلمه‌ای که با یکدیگر ترکیب شده‌اند – یعنی فقه و اخلاق – را تعریف کنیم. ماهیت فقه اخلاق تا اندازه زیادی مبتنی بر تعریف این دو کلمه است. لفظ فقه در یک معنای عام، عبارت از آگاهی و دانش و معرفت است. فقیه به کسی که دانا است می‌گویند. در ادبیات کهن و برای مثال در روایات، معمولاً فقه در این معنای عام به کار برده می‌شود. به‌عنوان‌مثال، در روایتی که منسوب به امام صادق علیه‌السلام است، ایشان از قول امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل می‌کنند که: «ألا أخبرکم بالفقیه؟»؛ در این روایت، فقیه بدون هیچ تردیدی به معنای کسی است که دارای آگاهی و معرفت و فهم عمیق هست. در قرآن کریم هم می‌فرماید: «لیتفقّهوا فی الدین» که مراد از فقه، کسب آگاهی در دین است. قاعدتاً در اصطلاح فقه اخلاق، فقه به این معنای عام به‌کاربرده نمی‌شود بلکه احتمالاً در معنای خاص‌تری به کار می‌رود. معنای اخص فقه آن‌گونه که در ادبیات امروز ما مرسوم است و به کار می‌بریم، یک دانش نظام‌مند است که برای استنباط احکام شرعی تلاش می‌کند.

به بیان دیگر، دانش نظام‌مندی است که به دنبال به‌دست‌آوردن بایدها و نبایدهای مربوط به حوزه عمل و رفتار مکلفین است؛ اینکه چه باید بکنند و چه کاری جایز است و چه کاری چه جایز نیست؛ و معمولاً توصیفاتش را با ادبیاتی مثل حلال و واجب و حرام و مستحب و مکروه بیان می‌کند. در اینجا وقتی از فقه اخلاق صحبت می‌کنیم، منظورمان همین معنای اخص از فقه است.

اما مفهوم اخلاق در نوشته‌های اخلاق پژوهان مسلمان عمدتاً عبارت است از بررسی فضائل و رذایل؛ یعنی ما باز با یک نظام معرفتی روبه‌رو هستیم که مسئولیتش، بررسی فضائل و رذایل هست. همچنین بحث از ملاک‌های اخلاقی و بحث از اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است را معمولاً در اخلاق توصیفی این‌گونه بحث می‌کنیم. یا بحث در اخلاق هنجاری که چه باید کرد و چه نباید کرد نیز همین‌گونه است.

پس ما یک نظام معرفتی به نام فقه، و یک نظام معرفتی به نام اخلاق داریم. حالا نسبت این دو نظام معرفتی به گمان من در حوزه روش و همچنین در حوزه هدف تا اندازه زیادی یکی هستند؛ یعنی روش این دو و غایت و هدفشان تا اندازه زیادی مساوی و همسان است، اما موضوع این فقه و اخلاق تا اندازه زیادی با یکدیگر متفاوت است. شاید بتوان گفت نسبت بین موضوع فقه و موضوع اخلاق، عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی برخی از موضوعات فقهی، اخلاقی هم هستند؛ و برخی از موضوعات اخلاقی، فقهی هم هستند؛ ولی درعین‌حال، دانش اخلاق، موضوعاتی دارد که در فقه نیستند، مثل خصائص ذاتی و درونی؛ و برخی از موضوعات هم در فقه هستند که اساساً موضوع علم اخلاق قرار نمی‌گیرند.

وقتی ما از فقه اخلاق صحبت می‌کنیم، در حقیقت دو منظور می‌توانیم داشته باشیم. پی از ذکر معنای اول، این مطلب را باید گفت که منظور ما از فقه اخلاق ابداً این نیست که فقه اخلاق، یک بابی است در کنار باقی ابواب فقه، مثل باب طهارت و نجاسات. فقه اخلاق به این معنا نیست؛ بلکه فقه اخلاق، در حقیقت یک رویکرد کلی است که حاکم بر فقه است؛ یا به تعبیر برخی از دوستان، فقه اخلاق یک پارادایم و یک اتجاه فقهی است، نه یک باب از ابواب فقه؛ به این معنا که فقیه با یک رویکرد اخلاقی به استنباط احکام شرعی می‌پردازد و سعی می‌کند احکام شرعی را تبیین کند و توضیح بدهد. به بیان دیگر، فقیه رابطه تنگاتنگی بین فقه و اخلاق در نظر می‌گیرد؛ و این یک رویکرد است، نه یک باب و مجموعه‌ای از مسائل و فتاوا. یک رویکردی است که فقیه از باب طهارت در فقه، تا ابواب پایانی فقه و بحث دیات و قضا و… این رویکرد را دارد. این یک معنا از فقه اخلاق است.

اما معنای دیگری که از فقه اخلاق وجود دارد و در نزد بعضی از پژوهشگران هم به چشم می‌خورد، این است که باتوجه‌به موضوع فقه و موضوع اخلاق، ما می‌توانیم از حیث موضوعی، یک فصل مشترکی پیدا کنیم و اسم آن را فقه اخلاق بگذاریم؛ به این معنا که از نظر فقهی، احکام شرعی مستند به سنت دینی و روایات، به دست می‌آید. در جواب اینکه چه باید کرد و چگونه باید بود، ما این‌ها را از سنت دینی و نصوص دینی می‌گیریم و درعین‌حال در پاسخ به اینکه چه باید کرد، فلسفه اخلاق و مکاتب اخلاقی هم به ما پاسخ‌هایی می‌دهند که چه باید بکنیم. در اینجا ما می‌توانیم یک حوزه مشترکی پیدا کنیم؛ به این معنا که افزون بر آن پاسخی که مکاتب فلسفی و اخلاقی در پاسخ به این‌که چه باید کرد و چگونه باید بود، به ما می‌دهند، ما این پاسخ‌ها را به‌وسیله سنت دینی و نظام فقهی هم بسنجیم و ارزیابی کنیم. به بیان دیگر، فقه اخلاق بر اساس این تعریف، عبارت است از یک مجموعه‌ای از تأملات فقهی در امور اخلاقی؛ یعنی اگر فلسفه اخلاق به ما می‌گوید عدالت خوب است یا باید عادل بود، ما به‌عنوان یک فقیه نیز در این زمینه تأمل می‌کنیم و خوبی عدالت و بدی ظلم را به سنت فقهی مستند می‌کنیم و با ادبیات فقهی هم در این باره بحث و گفتگو می‌کنیم.

بر این اساس، ما می‌توانیم دو معنا برای فقه اخلاق پیدا کنیم؛ ابتدا فقه اخلاق به‌مثابه یک پارادایم و اتجاه و رویکرد فقهی؛ و در معنای دوم، فقه اخلاق به معنای تأملات فقهی درباره موضوعات اخلاقی و در حقیقت بررسی فقهی رویکردهای اخلاقی یا پاسخ‌های فلسفی به امور اخلاقی.

اما این مسئله به این سادگی نیست؛ بلکه امری بسیار پیچیده و درعین‌حال بسیار حساسی است. به بیان دیگر، چیستیِ فقه اخلاق برمی‌گردد به پاسخی که ما به رابطه بین فقه و اخلاق می‌دهیم که چه رابطه‌ای بین فقه و اخلاق وجود دارد. در اینجا ما دست‌کم دو رویکرد و دو نظریه داریم که بر اساس یک نظریه، اساساً چیزی به نام فقه اخلاق معنا ندارد. نظریه اول، نظریه تباین است؛ یعنی اساساً فقه و اخلاق هیچ نسبتی با یکدیگر ندارند. این رویکرد در پاسخ به این سؤال که شریعت و فقه لازم است اخلاقی باشد، به ما پاسخ می‌دهد که لازم نیست فقه اخلاقی باشد؛ یعنی لازم نیست استنباطات شرعی و احکام شرعی تکلیفی، اخلاقی هم باشد. به همین دلیل، برخی مثال می‌زنند که ما در فقه، قاعده «لا ضرر» داریم ولی قاعده «لا ظلم» نداریم؛ یعنی فقه می‌گوید «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»؛ اما نمی‌گوید «لا ظلم»، و از این استنباط می‌کنند که اساساً فقه سوگیری اخلاقی ندارد؛ یعنی الزامی ندارد که احکام شرعی، اخلاقی هم باشند که این مبنا مشرب اشعری دارد؛ یعنی هر چه که فقه می‌گوید اخلاقی است و اخلاق چیزی جدای از آنچه فقه می‌گوید نیست.

بر اساس این رویکرد، اساساً چیزی به نام فقه اخلاق نمی‌توانیم داشته باشیم. اما بر اساس رویکرد دوم که می‌گوید رابطه بین فقه و اخلاق، یک رابطه گوهری و اساسی و بنیادین است به این معنا که احکام شرعی حتماً بر پایه یک سری مصالح و دفع برخی مفاسد، صادر شده‌اند، حتماً سوگیری اخلاقی دارند و حتماً باید این احکام عدالت را تأمین کنند و رافع ظلم باشند و حتماً باید مصالح انسان را تأمین کنند؛ لذا یک رابطه تنگاتنگی بین فقه و اخلاق وجود دارد.

حال فقه اخلاق – چه به معنای اول (اتجاه و رویکرد) و چه به معنای دوم (تأملات فقهی درباره پاره‌ای از آموزه‌های اخلاقی) – باید مورد گفتگو قرار گیرد. به گمان من، بر اساس رویکرد دوم، رابطه بین فقه و اخلاق، شدنی و امکان‌پذیر است.

نکته دیگری که باید بگویم این است که فقه اخلاق اگرچه اصطلاح جدیدی است ولی واقعیتش این است که در تاریخ فقه شیعه، همواره اخلاق بخشی از فقه بوده است و بسیاری از فقهای شیعه در طول تاریخ، در ضمن موضوعاتی که امروزه به‌عنوان موضوعات فقه مطرح است، اخلاق را هم مطرح می‌کرده‌اند. برای مثال، در فهرست ابن ندیم، در آثار شیخ طوسی، در آثار نجاشی و همچنین در آثار بسیاری دیگر از عالمان نخستین شیعه، می‌توانیم پیدا کنیم که رابطه تنگاتنگی بین فقه و اخلاق هست و فقیهان در آن روزگار به اخلاق هم به‌مثابه یک امر فقهی توجه می‌کردند. در آثار فقیهان قدیم می‌بینیم که در ذیل مسائل فقهی، مسائل اخلاقی را هم مطرح می‌کردند. حتی در نوشته‌های برخی از فقیهان متأخر مثل مرحوم شیخ انصاری در کتاب مکاسب، مطالب اخلاقی هم ذکر شده است؛ لذا به لحاظ تاریخی، ما چیزی به نام فقه اخلاق داشتیم؛ اگرچه این اصطلاح به این شکل وجود نداشته است، ولی خود دانش فقه اخلاق وجود داشته است.

پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر: جایگاه فقه اخلاق در میان دانش‌ها، به‌عنوان یک دانش مستقل مطرح است یا یک عرصه مطالعاتی یا یک نظریه مثل نظریه عدالت و کرامت؟

صادق‌نیا: همان‌طور که توضیح دادم، فقه اخلاق از نگاه من، یک دانش مستقل جدید نیست؛ حتی یک عرصه مطالعاتی تازه هم نیست؛ حتی یک نظریه هم نیست؛ بلکه فقه اخلاق یک الگوی جدید در فقه و استنباط احکام شرعی است. رویکردی که تلاش می‌کند خودش را هر چه بیشتر به نظام‌های اخلاقی و فلسفه اخلاق، نزدیک‌تر و شبیه‌تر کند، ضمن اینکه اهداف، روش‌ها و موضوعات همچنان سر جای خودشان باقی هستند.

اگر بخواهم مثال بزنم که تا حدی روشن کنم که این رویکرد چه تفاوتی با فقهی که داعیه اخلاق ندارد، دارد، می‌گویم: در تعارض ادله، اگر فقیهی برای استنباط احکام شرعی، ادلۀ متعارضی داشته باشد، اگر رویکرد فقه، اخلاق باشد، در این صورت فقیه آن وجهی را غلبه می‌دهد که از نظر اخلاقی قابل‌تبیین‌تر یا قابل‌دفاع‌تر است نسبت به آن وجهی از تعارض که از نظر ادبیات اخلاقی حمایت کمتری می‌گیرد. به همین دلیل، ما در فقه اخلاق با یک دانش جدیدی روبه‌رو نیستیم تا در مورد جایگاه آن نسبت به باقی دانش‌ها بحث کنیم. البته این دانش اگرچه مفهومش جدید است ولی سابقه‌اش در ادبیات فقهی ما وجود دارد.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید