اشاره: دکتر عبدالوهاب فراتی، همواره به دنبال عرصههای جدید و مفاهیم جدید در فقه بوده است. او یکی از اولین کسانی است که بر مفهوم مکتب و مدرسه در دانش فقه اصرار ورزید و سالهاست که پیرامون بایستههای مکاتبی از قبیل نجف و قم، قلم میزند. عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی اما امروز از مفاهیمی همچون دارالاسلام و دارالحرب و حتی مفهوم جدیدترِ دارالعهد به تنگ آمده است. به باور وی، بایستههای جهان امروز، دیگر تاب این مفاهیم دیرین را ندارد. او پیشنهاد جدیدی را مطرح میکند که به باور وی، به اساس دعوت نبوی نزدیکتر است. مشروح یادداشت اختصاصی و جذاب عضو شورای علمی گروه فقه سیاست و روابط بینالملل پژوهشگاه مطالعات فقه معاصر، در پی میآید:
فقه اسلامی نهتنها مسایل داخلی بلکه روابط خارجی دولت اسلامی با سایر دولتها را نیز در قلمرو استنباطات خویش قرار میدهد و برای رفتار خارجی دولت اسلامی خطوطی راهنما و هدایت گر، تبیین و احکام و قواعد خاصی را بیان میکند. اما آنچه امروزه برای ما اهمیت دارد آن است که فقه همواره ماهیت روابط خارجی دولت اسلامی را بر حسب مناسبات فرهنگی و سیاسی گذشته بررسی میکند.
در فقه سنتی دو مفهوم قدیمی بسیار رایج یعنی دارالاسلام و دارالحرب وجود دارد که معمولاً فقهای ما فارغ از هر نو شکل حکومت، مناسبات خارجی دولت اسلامی را ذیل آن بحث میکنند. اگر در مورد آنها پژوهش کنیم خواهیم دید که این دو مفهوم، نه در قرآن هستند و نه در سنت. [۱] این دو مفهوم از قرون سوم هجری به بعد وارد ادبیات فقهی شده و زینپس معیار تقسیمبندی جهان شدهاند. بدون اینکه بخواهم وارد مصادیق این دو دار شوم روشن است که مراد از مصادیق این دو دار چیست و فقهای عظام به چه مواردی اشاره دارند. البته گاهی میان این دو دار صلح برقرار میشد و گاهی جنگ، که هر دو حالت تابع احکام خاص فقهی قرار میگرفتند. گاهی مواقع نیز با دولتهای دارالحرب وارد معاهده میشد و بدینگونه آن را دارالعهد مینامید و بر اساس مفاد پیماننامه رفتار میکردند؛ مثل معاهدهای پیامبر(ص) با مسیحیان نجران بست و متعهد شد از جان و مال آنان در قبال هر گونه تعدی و لو از سوی مسلمانان محافظت کند. شاید بهخاطر وجود چنین تعهداتی باشد که برخی فقه دارالعهد یا دار مواعده را در عمومات دارالاسلام وارد میکنند و آن را در امتداد دارالاسلام تفسیر میکنند. هرچند برخی دیگر چون شافعی و شیبانی آن را محلق به دارالاسلام نمیدانند. اما همچنانکه ابوزهره مینویسد امروزه همه دولتها از قانون و نظم خاصی در سطح نظام بینالملل تبعیت میکنند و دولت اسلامی نیز باید وفادار به اینگونه تنظیمات بینالمللی باشد، احتمالاً هیچ کشوری در جهان کنونی از اعضای دارالحرب بهحساب نیاید و جملگی در زمره دارالعهد قرار گیرند[۲] و این چیزی است که تقسیمبندی گذشته فقها از جهان به دارالاسلام و دارالحرب را به نفع تقسیمبندی کنونی به دارالاسلام و دارالعهد تغیر دهد و این یعنی پایان دارالحرب.
بااینهمه باید گفت که کاربرد مفاهیم قدیمی دارالاسلام و دارالحرب و حتی دارالعهد در واقعیت معاصر ما، آن گونه که علمای ده قرن پیش میاندیشیدند خطایی روششناختی دارد. در جهان امروز که مردم در حرکت مستمرند و ما در این حرکت در فرایندی پیچیدهشدن مناطق قدرتهای اقتصادی، مالی و سیاسی و تنوع پیمانهای راهبردی و قلمروهای نفوذ مشارکت داریم از یک سو، و نیز ویژگی چندفرهنگی اغلب دولتهای غربی که تبعاً مانعی برای ترویج و دعوت اسلامی فراهم نمیآورند و افراد و نهادها بهراحتی میتوانند با بهرهمندی از تکنولوژی جدید مثل اینترنت در آنسوی مرزها دیگران را به اسلام دعوت کنند از سوی دیگر، به نظر میرسد تمسک به یک نگرش قدیمی ساده و دوگانه از واقعیت امکانپذیر نیست. هر چند دارالعهد کارایی بیشتری نسبت به دو دار دیگر دارد و میتواند مبنای خوبی برای روابط دولت اسلامی با سایر دولتها قرار گیرد. بااینحال یک تحلیل دقیق نشان میدهد که این مفهوم نیز نمیتواند دید کاملی از وضعیت فعلی روابط بینالملل به ما دهد؛ چرا که اصطلاح دارالعهد تنها در پرتو دارالاسلام و دارالحرب معنا مییابد و هویت پیدا میکند. به همین دلیل به نظر میرسد که مفهوم دارالعهد بیشتر به توصیف از وضعیت بدون جنگ است تا تعریفی کامل از قلمرویی مثل اروپا و امریکا که مسلمانان بسیاری در آن زندگی میکنند و به تعبیر ابوحنیفه در کمال امنیت و آزادی به انجام فرائض دین خود اشتغال دارند. در نتیجه، توصیف جهان از طریق مفهوم دارالعهد جالب و مفید است اما دستکم به دو دلیل مناسب نیست؛ نخست آنکه بهکاربردن بدون احتیاط این مفهوم که مبتنی بر تقسیمبندی سنتی فقهاست دیگر امکانپذیر نیست. امروزه دارالاسلام و دارالحرب به تفاهم رسیدهاند و دارالاسلام میتواند بدون محدودیتهای رسمی همگان را به اسلام دعوت کند و در هر جایی از سرزمین دارالحرب که بخواهد مسجدی بنا و مؤسسه دینی راه بیندازد. دوم آنکه وقتی عدهای از مسلمانان مقیم دارالحرب که با دولتهای غیراسلامی قرارداد دارند، از یک سو احساس میکنند در جامعه خودشان نیستند و از سوی دیگر، با آن موجودیت کنار آمده و شهروند آن جامعه بهحساب میآیند. این مسئله که در نظریه قرارداد اجتماعی روسو تبلور یافته قطعاً در مفهوم دارالعهد انعکاس نمییابد.
این نشان میدهد که حقیقتاً شکافی بین مفاهیم قدیمی در فقه و شرایط فعلی وجود دارد و باید مفاهیم دیگری را جایگزین مفاهیم پیشین کنیم. پیشنهاد آن است که منبعد، بهجای دارالعهد از مفهوم دارالدعوه استفاده کنیم؛ همچنانکه پیامبر(ص) و مسلمانان در مکه پیش از هجرت بودند مکه نه دارالاسلام بود و نه دارالحرب بلکه دارالدعوه بود. دارالدعوه فضایی است برای فراخواندن دیگران به پرسش خدای یکتا و معرفی اسلام و انتقال پیام آن؛ ازاینرو جهانیسازی دعوت پیامبر(ص) که خود آن حضرت فرمود سراسر جهان یک مسجد است اقتضا میکند مسلمانان در هر جایی که از عالم باشند باید معنویت، ارزشهای دینی و تعهد انسانی را ترویج و بر گستره مؤمنان بیفزایند. امروزه در غرب که دین و معنویت به انزوا رفته باید به دعوت دیگران به اسلام همت گماشت و دولتهای اسلامی آن دیار را دارالحرب بهحساب نیاورند. شاید این تأملات فقهای ما را قانع کند که دیگر دار را به منزل که معنای محدودی دارد ترجمه نکنند و مفهوم دار را بر کل جهان اطلاق کنند و بدینگونه میل خود را به درک کلیت جهان نشان دهند. در گذشته اگر میتوانستیم با تقسیم دوگانه سابق میان مسلمانان و غیرمسلمانان مرز بکشیم و بر حسب نوع دولتها دارالاسلام و دارالحرب را تعریف کنیم امروزه بیشتر باید از روابط بین انسانهای وابسته به تمدنها، فرهنگها، ادیان و اخلاقهای متفاوت و سازگاری با آنها سخن بگوییم و از پراکندگی مسلمانان در سراسر گیتی، تعامل آنان با غیرمسلمانان را به تقابل دو دار تقلیل ندهیم. تأویل دار به کلیت جهان و جداسازی آن از معنای منزل به ما توضیح خواهد داد که مسلمانان در سراسر جهان مستقر و در نواحی مرکز و حاشیه جهان غرب زندگی میکنند. سراسر جهان برای آنان «زمین شهادت» است و در همه اماکن باید به وحدانیت خداوند و ارزشهای وحیانی شهادت دهند و شاهد بر اعمال دیگران شوند. [۳]
[۱] . کلانتری، دار الاسلام و دار الکفر و آثار ویژه آن دو، مجله فقه، شماره ۱۰، زمستان ۱۳۷۵، ص۳۶
[۲] . ابوزهره، العلاقات الدولیه فی الاسلام، قاهره، دارالفکر العربی، ۱۹۹۵، ص۵۹-۶۰.
[۳] . طارق رمضان، مسلمانان غرب و آینده اسلام، مترجم امیر رضایی، تهران پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ص۱۱۳-۱۱۴.