تعریف فقیه در منابع دین، معنایی متفاوت از اصطلاح فقیه نزد فقها دارد. معنای «فقه» در منابع دینی بسی وسیع‌تر و عمیق‌تر از معنای اصطلاحی آن است. البته ما همیشه به فقیه نگاهی به معنای عالم به احکام داریم ولی دین اعم از احکام است و باید همه را مورد نظر داشته باشیم. پس ما نیاز به فضایی داریم که در آن فضا دررابطه‌با آموزه‌های اخلاقی دین نیز تفقه بشود.

مقدمه: فقه اخلاق عنوان دانشی است که هنوز در اصل وجود یا عدمش و اینکه چنین عنوانی مناسب با چنین علمی ـ به فرض وجود ـ هست یا نه اختلاف است. آیا این علم دروغی است بزرگ یا حقیقتی است جدید؟ برخی کلمه «فقه» را به معنای اصطلاحی آن می‌دانند اما این معنایی نیست که در چنین عنوانی مورد نظر باشد. این دسته اشکال می‌کنند که این برهم‌زدن اصطلاحات موجب اختلال در تفاهم خواهد شد و لذا کار صحیحی نیست. برخی با تألیف کتاب فقه تربیتی، احکام برخی از افعال تربیتی را از نظر فقهی مورد بررسی قرار داده‌اند. این تلاش نیز به نظر ما یک علم جدید نیست بلکه این تلاش منعطف به مسائل تازه و جامانده در علمی قدیمی است. برخی نیز دررابطه‌با موضوعات اخلاقی مانند وسواس در رسالة عملیه مطالبی طرح و حکم شرعی آن را بیان کرده‌اند. ما منکر فوائد این تلاش‌ها نیستیم ولی بحث ما از جنس دیگری است؛ بنابراین باید عنوان فقه اخلاق را توضیح دهیم.

تعریف فقه اخلاق

برای تعریف تعبیر «فقه اخلاق» ابتدا باید دو جزء آن یعنی «فقه» و «اخلاق» را مورد بررسی قرار دهیم:

تعریف فقه

لفظ «فقه» در تاریخ علم معنای دیگری دارد و این لفظ با فقه احکام انس و ارتباط دارد. معنای اصطلاحی «فقه» چنین است: «الفقه لغة هم العلم و اصطلاحاً هو العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة» (سیوری) و «العلم بالاحکام الشرعیة العملیة المکتسب من ادلتها التفصیلیة» (صاحب معالم). این یک معنای جدید است و در منابع دینی ـ قرآن و روایات ـ فقه به این معنای مصطلح نیامده است و این معنا اصطلاح فقهاست.

معنایی که در عنوان «فقه اخلاق» در نظر داریم گر چه با این معنای اصطلاحی هماهنگ نیست ولی در منابع دینی ما ریشه و استعمال فراوانی دارد. در منابع دینی لفظ «فقه» معنایی عام دارد و اختصاصی به علم به احکام ندارد، بلکه در این منابع، «فقیه» را به اندیشمند دینی یا کسی که عمیقاً دین را می‌فهمد معنا کرده‌اند و نه کسی که مستنبط احکام است. ویژگی‌های فقیه در این منابع، فقط ویژگی‌های علمی نیست بلکه ناظر به رفتار، عواطف و منش خاصی است و در روایات از آزادی و بصیرت او خبر داده شده است.

در اینجا چند نمونه از روایات را مطرح می‌کنیم تا روشن شود که در روایات از لفظ «فقه» معنایی عام‌تر از معنای مصطلح برداشت می‌شود:

۱- «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): أَلا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ…»

در این حدیث دررابطه‌با علم به احکام اشاره‌ای نشده، بلکه به توانایی‌هایی توجه شده است که بتواند با آنها مردم را در امر دین به تعادل برساند. این توانایی‌ها عبارت‌اند از توانایی شناخت مخاطب که در چه حالتی است، حد اعتدال در هر موضوعی کجاست و توانایی استنباط مطالبی از منابع دینی که برای رساندن این مخاطب به حد اعتدال مفید باشد. البته ممکن است جزئی از این توانایی‌ها فهم عمیق احکام شرعی باشد. همچنین نوع ارتباط فرد با قرآن فقیه بودن او را تعیین می‌کند بنابراین فقیه کسی است که ارتباط و انس با قرآن دارد.

۲- «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا، قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هَذَا. فَقَالَ: يَا وَيْحَكَ وَ هَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟ إِنَّ الْفَقِيهَ حَقَّ الْفَقِيهِ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا الرَّاغِبُ فِي الْآخِرَةِ الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ.»

در این روایت نیز اشاره‌ای به علم به احکام نیست. بلکه به فهم عمیق اشاره دارد. به همین جهت این فرد به آخرت بیش از دنیا اهمیت می‌دهد و می‌فهمد که بازنده کسی است که به این دنیای کم و گذرا دل ببندد. در روایت به این نکته اشاره شده است که فقیه کسی است که بعد از تغییر سمت‌وسوی عواطف، روش را نیز می‌داند و می‌داند که باید به سنت پیامبر(ص) تمسک کند.

۳- در آیه‌ی شریفه‌ی نَفر هم ـ که ادعا شده حوزه‌های علمیه پاسخی به ندای این آیه است ـ باید دقت شود و به نظر می‌رسد که در این آیه‌ی شریفه نیز فقیه به عالم به احکام اختصاص داده نشده است. آیه‌ی شریفه می‌فرماید: (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) [التوبة ۹: ۱۲۲]، یعنی مؤمنین این‌گونه نیستند که همگی از اینجا بروند بلکه برخی می‌مانند تا دو کار را انجام بدهند:

یک: تفقه در دین و دو: انذار مردم وقتی نزد ایشان بازگشتند. نفر در عربی به معنای کوچ کردن است. متعلق تفقه، دین است و نه احکام. البته بخش مهمی از دین احکام است ولی دین منحصر در احکام دین نیست. مثلاً مجموعه آیات اخلاقی بیش از ۵۰۰ آیه است که آنها را آیات احکام می‌دانند. روایات زیادی هم در زمینه اخلاق داریم که خیلی کمتر از روایات احکام نیست. نکته دیگر اینکه انذار به معنای تخویف بالقول است یعنی حرفی بزنی که مخاطب بترسد. آیا بیان احکام انذار ایجاد می‌کند؟ حتی اگر باشد این اثر، معمول نیست. آگاهی‌های تازه این کار را انجام می‌دهد و نه‌تنها بیان احکام و دستورات.

نتیجه اینکه تعریف فقیه در منابع دین، معنایی متفاوت از اصطلاح فقیه نزد فقها دارد. معنای «فقه» در منابع دینی بسی وسیع‌تر و عمیق‌تر از معنای اصطلاحی آن است. البته ما همیشه به فقیه نگاهی به معنای عالم به احکام داریم ولی دین اعم از احکام است و باید همه را مورد نظر داشته باشیم. پس ما نیاز به فضایی داریم که در آن فضا دررابطه‌با آموزه‌های اخلاقی دین نیز تفقه بشود. پس‌زمینه بسیاری از رفتارهای ما این است که بخشی از مسائل دینی ـ یعنی احکام ـ نیاز به دقت و ظرافت دارد ولی بخشی دیگر نه و کاملاً روشن و واضح است. حتی اگر این مطلب به زبان نیاید پس‌زمینه فکری بسیاری است که باید اصلاح شود.

تابه‌حال فکر کرده‌ایم آیا مبانی اخلاقی نیز قابل استنباط از منابع دینی هست یا نه؟ آیا تابه‌حال کتابی با عنوان مبانی اندیشه‌ی اخلاقی اسلام نوشته شده است؟ مثلاً معراج السعادة و جامع السعادات را ببینید. این دو کتاب لبریز از آیات و روایات اخلاقی است. ولی خوب است نگاهی هم به مقدمه این‌گونه کتاب‌ها داشته باشیم. آیا هیچ دررابطه‌با مبانی استفاده از منابع دینی برای استخراج احکام اخلاقی سخن گفته شده است؟

با مطالعه خیلی کم هم می‌شود به این نتیجه رسید که همة این مطالب مبتنی بر مبانی اخلاقی یونانیان و ارسطوست. نراقیین با توجه به همان مبانی فقط مطالب را با آیات و روایات تزیین کرده‌اند. با همه احترام که برای نراقیین قائلیم، گویی در مبانی اخلاقی منابع دینی ما هیچ حرفی ندارد و فقط در روش‌ها و راه‌حل‌ها این منابع به ما کمک می‌کنند. درواقع روش‌ها و شیوه‌ها نیز با توجه به همان مبانی ارسطویی بیان می‌شود و فقط با آیات و روایت تزیین می‌شود. حتی آیات و روایات توضیح دقیق داد نشده و در بسیاری از موارد فقط بیان شده است.

البته مواردی از این تفقه که مورد نظر ماست در تاریخ وجود داشته است که بسیار کم و محدود است. مثل برخی مباحث ابن طاووس و شهید ثانی در برخی از مباحث کتاب مسکن الفؤاد. معمولاً اخلاق مدیون فلسفه و عرفان است و در این دو علم آورده‌های فراوانی برای علم اخلاق وجود دارد که ما به همه آنها احترام می‌گذاریم ولی بحث در اینجاست که منبع دیگری هم هست که ممکن است مطالب فراوانی ازاین‌دست در آن یافت شود که منظور همان منابع دینی یعنی قرآن و روایات است. مثلاً بایزید بسطامی شیخی داشته است به نام ابوعلی سندی. بایزید بسطامی معروف به شَطْحیات است. شطحیات یعنی فرد در خلسه خود مطالبی بگوید که با اصول و موازین هماهنگ نیست. این فرد جمله‌ای دارد که به نظر می‌رسد ریشة شطحیات را مشخص می‌کند و آن اینکه می‌گوید: «استادم ابوعلی سندی به من دقایق توحید را می‌آموخت و من به او حمد و قل هو ﷲ.». این مطلب یعنی ابوعلی سندی تازه‌مسلمان بوده است و دقایق توحید می‌گفته، پس این دقایق را از غیر از منابع دین اسلام بیان می‌کرده است. سِند هم منطقه‌ای از هند است، این فرد هندی بوده است و تحت‌تأثیر فرهنگ عرفانی هند.

در نتیجه می‌بینیم برخی از شطحیات بایزید دقیقاً در اوپانیشادها آمده است. در واقع مأخذ این شطحیات آنجاست و شطحیات در همان فضا شکل گرفته است. ببینید این‌گونه افراد حاضر بوده‌اند از هر جایی مطلب بگیرند، منابع دینی نیز یک منبعی در کنار آنها به‌حساب آمده که البته در طول تاریخ کمترین توجه به آن شده است و ما در صدد پیگیری همین مقصودیم.

مثال دیگر اینکه روایتی داریم در درجات سلوک که ده سند برای آن ذکر شده است. کسانی که با مطالب فقهی آشنا هستند می‌دانند که برای کمتر حکمی از احکام شرعی ده سند قابل ارائه است. بااین‌وجود تا آنجا که جستجو شده حتی در یک کتاب از کتب اخلاقی ـ عرفانی به این روایت اشاره نشده است و هیچ شرحی بر این روایت مهم وجود ندارد و ازاین‌دست فراوان داریم. البته این مطلب عجیب است و روشن می‌کند که منابع دینی به‌عنوان یک منبع مستقل و دارای مطالب فراوان برای این نویسندگان مطرح نبوده است.

البته توجه داشته باشید که مطالب همین منابع دینی نیز باید با روش دقیق مورد تفقه قرار گیرد و این مطالب را استنطاق کنیم یعنی آنها را به نطق در آوریم. یعنی سؤالاتی داریم و در برخورد با این منابع به دنبال جوابی هستیم که بتوانیم به خدا و معصومین: نسبت دهیم.

فی‌الواقع ما با حوزة جدیدی از علم مواجهیم که باید دررابطه‌با اصول و اسلوب بحث در این علم جدید کنکاش نماییم. مشکل دیگر در این زمینه آن است که منابع این علم جمع‌آوری و تنظیم نشده است.

تعریف اخلاق

عمدتاً در نوشته‌های اخلاق‌پژوهان مسلمان، اخلاق عبارت است از بررسی فضائل و رذائل. البته به نظر می‌رسد که رفتار و ملاک‌های ارزش رفتار نیز مورد بحث بوده است. ولی موضوع بحث فلاسفة اخلاق غربی بیشتر دررابطه‌با ملاک ارزش رفتار است.

بحث از ملاک‌های اخلاق در غرب به‌عنوان فلسفة اخلاق شناخته شده است که منظور از آن بررسی سؤالات بنیادین اخلاق با رویکرد عقلی است. در پژوهش‌های اخلاقی و فلسفه اخلاق در غرب چهار گونه بحث صورت می‌گیرد. این مطلب را از مقدمه جناب آقای ملکیان بر کتاب نگاهی به فلسفة اخلاق در سدة بیستم به همراه اضافاتی نقل می‌کنیم (داروال، گیبارد و ریلتُن ۹ ـ ۱۳).

۱. اخلاق توصیفی

در این نوع بحث به توصیف اخلاقیات یک گروه یا فرد می‌پردازیم. مثلاً به این بحث می‌پردازیم که اخلاقیات سرخ‌پوست‌های آمریکای جنوبی چگونه است. ولی سؤال این است که این‌گونه مباحث، بحث جامعه‌شناسانه یا روان‌شناسانه است و چه ربطی به بحث‌های نظری و فلسفی و کلی دارد؟ جواب این است که بعدازاین بحث‌های توصیفی به یک تحلیل کلی و نتیجه‌گیری‌های کلان می‌رسند.  شروع کار در اخلاق توصیفی با مطالعات تجربی و موردی شروع می‌شود و بعد به بحث‌های فلسفی می‌رسد.

۲. اخلاق هنجاری

این مجموعه از مباحث اخلاقی بیشتر وجهة مصداقی دارد و در برابر بحث‌های مفهومی در فرااخلاق شکل می‌گیرد.

الف: برای چه چیزی ارزش قائلیم، چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است چه چیز وظیفه انسان است و چه چیز این‌گونه نیست، بایدها و نبایدها کدام‌اند؟ وقتی جواب این سؤالات را از تفکر عقلانی بخواهیم می‌شود اخلاق هنجاری که بخشی از مطالعات فلسفة اخلاق است.

ب: بررسی تقدم و تأخر مباحث پیشین. مثلاً آیا وظایف مقدم است یا ارزش‌ها.

ج: بحث از معنا و هدف زندگی. «برای چه زندگی کنیم؟» یک سؤال اخلاقی است.

د: آیا چیزی به‌عنوان حقوق طبیعی داریم یا حقوق قراردادی و وضعی است؟ این بحثی مهم در علم حقوق است و در علم اخلاق هم وارد است.

هـ: اخلاق کاربردی. وقتی مطالب و قواعد کلی را در مورد خاص بخواهیم تطبیق کنیم اخلاق کاربردی به وجود می‌آید. مثل اخلاق پزشکی یا اخلاق مهندسی. یا قواعد با هم تعارض دارند و نمی‌دانیم کدام را باید تطبیق کنیم و یا در تطبیق یک قاعده مشکل داریم. حجم گفتگوها در این مباحث بسیار بیشتر مباحث قبلی است.

۳. فرااخلاق

فرااخلاق بحثی مفهومی است و به آن اخلاق تحلیلی نیز می‌گویند. در غرب در بحث فلسفی مطالب و فلسفه‌های متفاوتی وجود داشته است و به این نتیجه رسیدند که باید یک شاخص و غلط‌گیر به وجود بیاورند که بتوانند بهتر به این مباحث رسیدگی کنند. برای همین به مباحث مفهومی و فلسفه تحلیلی پرداختند. همین‌گونه گفتگو در اخلاق هم پیش آمد و به فرااخلاق معروف شد. سه دسته مباحث در فرااخلاق مطرح است:

الف: بررسی مفهومی مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی.

ب: تحلیل گزاره‌های اخلاقی. اینکه این گزاره‌ها چه وضعیتی دارند و چگونه با هم ارتباط برقرار می‌کنند مورد بررسی قرار می‌گیرد.

ج: معرفت‌شناسی اخلاقی. مثل بحث نتیجه‌گیری بایدها از هست‌ها.

۴. علم النفس اخلاقی

علم النفس اخلاقی یعنی مجموعه‌ای از مباحث فلسفی و احیاناً تجربی ناظر به امور نفسانی و روانی‌ای که آدمی، در مقام فاعل و عامل اخلاقی یا در مقام ناظر و داور اخلاقی با آنها سر و کار دارد. عمده‌ترین این مباحث عبارت‌اند از: مسئلة جبرواختیار، حب ذات و خوددوستی انسان، خودگروی روان‌شناختی، لذت‌گروی روان‌شناختی….

این‌ها همة چیزهایی بود که در غرب شکل گرفته و در مورد آن بحث می‌کنند ولی وقتی ما می‌گوییم اخلاق از مطالب بیشتری سخن می‌گوییم مثلاً ما از آداب سخن می‌گوییم. حال اگر بیاییم و این آداب را از لحاظ ارزش‌های اخلاقی مورد بررسی قرار دهیم این بحث نیز اخلاقی است و یا حتی واجبات و محرمات را نیز می‌توانیم با همین ارزش‌ها اندازه‌گیری کنیم. در واقع محرمات و واجبات سخت‌گیرهایی هستند که دین برای حفاظت از ارزش‌های اخلاقی دیگری در نظر گرفته است.

مثلاً تربیت اخلاقی نیز احتیاج به مباحث علمی دارد چرا که اگر ما می‌خواهیم آن زمینه اخلاقیات و ارزش‌ها را در دیگری ایجاد کنیم نیاز به مباحث علمی دارد و باید توجه داشته باشیم که بهترین عامل کنترل، هم عامل درونی است و نظم و عامل بیرونی متکی بر حقوق و داغ و درفش است. بحث از تربیت اخلاقی را در اخلاق بحث می‌کنیم، چنانکه تربیت سیاسی را در علم سیاست مورد بررسی قرار می‌دهیم.

همچنین بحث از مبانی اخلاقی مورد نظر است و ما در بحث‌های اخلاق در مورد آن بحث می‌کنیم. مبانی هستی‌شناسانه، مبانی معرفت‌شناسانه و مبانی انسان‌شناسانه مورد بررسی قرار می‌گیرد. این مباحث باید در جایی مورد بررسی قرار گیرد. ولی به جهت ارتباط مستقیمی که با بحث ما دارد و دغدغه‌ای که ما نسبت به بررسی آن داریم در خود علم اخلاق از آن بحث می‌کنیم زیرا ممکن است این جهت بحث و دغدغه‌ای که ما داریم آن صاحب علم هستی‌شناسی یا انسان‌شناسی نداشته باشد.

تعریف فقه اخلاق

حال اگر همین سؤالات بنیادین اخلاق را از منابع وحیانی بپرسیم و با روش فقهی بررسی را انجام دهیم به فقه اخلاق می‌رسیم. در این‌گونه تعابیر فلسفه یا عرفان یا فقه اشاره به یک رویکرد متفاوت دارد و نه یک علم متفاوت. مثلاً عرفان موضوعش وجود مطلق است ولی در کتاب الفتوحات المکیة که کتابی عرفانی است از همه چیز حتی از معادن زمین هم بحث شده است. آیا همة این مباحث استطرادی و خروج از بحث است؟ خیر. وجه ممیز عرفان از فلسفه این است که عرفان با ابزار شهودی که متفاوت از ابزار عقلی است، به بررسی همة این زمینه‌ها پرداخته است. یعنی سؤالات همان است ولی ابزار پاسخگویی متفاوت می‌شود.

برای دین یک حوزه استحفاظی قائلیم و قبول داریم که در این حوزة استحفاظی، دین پاسخ‌گوی سؤالات ماست. از سوی دیگر سؤالاتی در فلسفة اخلاق برای ما پیش می‌آید. ما می‌خواهیم در محدوده‌ای که سؤالات ما با این حوزة استحفاظی تلاقی دارد، جواب این سؤالات را از دین بگیریم. این معنا و تعریف فقه اخلاق است.

ضرورت فقه اخلاق

در دوره‌ای از تاریخ شیعه فقه اخلاق ضروری دانسته نشده است. بررسی این نکته به‌این‌ترتیب است که به کتاب‌هایی که فهرست کتاب‌های مفقود شیعه هستند ـ مثل فهرست ابن ندیم، شیخ طوسی و نجاشی ـ مراجعه می‌کنیم و در آنجا با توجه به اسم کتاب‌ها که موضوع آن را ذکر کرده‌اند به این نتیجه می‌رسیم که در صدر اول و دوره حضور ائمه: به فقه اخلاق توجه بوده است. مثلاً ابن ابی رافع و پسرانش خطبه‌های امیرالمؤمنین(ع) را جمع می‌کردند که حاوی اخلاق نیز بوده است. بعد از آن از امام حسن و امام حسین(ع) چیز زیادی به ما نرسیده است. بعد از آن در میان اصحاب امام سجاد(ع) به ابوحمزه ثمالی بر می‌خوریم که کتابی به‌عنوان کتاب الزهد داشته است. در این دوره‌ها عنوان رایج کتاب‌های اخلاقی کتاب الزهد بوده است. این عنوان اندک‌اندک در کتاب‌های اصحاب ائمه: به چشم می‌خورد و کسانی که کتاب عقاید یا احکام دارند کتابی در اخلاق با عنوان کتاب الزهد نیز دارند.

در دوره ائمه اخیر: مجموعه کتاب‌هایی مثل کتاب‌های سی‌گانه حسین بن سعید اهوازی می‌نوشتند که در میان آن کتاب الزهد نیز وجود دارد. تا بعد از عصر غیبت نیز این روند ادامه دارد. بعد از غیبت فقه احکام روند رشد خودش را ادامه داده است و عمیق‌تر و پیچیده‌تر شده است. ولی بعداً در فقه اخلاق چنین رشدی نداریم مخصوصاً بعد از دورة خواجه نصیرالدین طوسی بسیار این رکود مشهود است. به نظر می‌رسد یک دوره‌ای به نظر علما رسیده است که مشکل اخلاق حل شده است.

ظاهراً این احساس حل‌شدن مسائل اخلاق از اینجا ناشی می‌شد که ایران وارث دو فرهنگ اخلاقی قوی بوده است: ایران و یونان. بزرگان ما ـ از جمله خواجه طوسی که سه کتاب اخلاقیِ اخلاق ناصری، اخلاق محتشمی و اوصاف الاشراف را نوشته است ـ مباحث اخلاق را کلاً از فلسفة یونانی می‌گرفتند در حدی که گفته شده است که اخلاق ناصری تألیف نیست بلکه ترجمه است. یا مثلاً اوصاف الاشراف تلفیقی از دقت‌های فیلسوفانه، ظرافت‌های عارفانه و اشاراتی از قرآن روایت است. صناعت تلفیق در خواجة طوسی بسیار قوی است. نتیجه اینکه تصور می‌شود که مسئله حل شده است و کار فقاهتی در اخلاق انجام نمی‌شود. البته سید ابن طاووس در محاسبة النفس و شهید ثانی در مسکن الفؤاد در این زمینه تلاش‌هایی کرده‌اند. البته این تلاش‌ها خیلی محدود است و کسی کاری جامع و وسیع انجام نشده است. حال سؤال این است که آیا ما واقعاً به فقه اخلاق نیاز داریم؟

منبع: خانه اخلاق‌پژوهان جوان.