دکتر مهدی قاسمی در گفتگوی اختصاصی با پژوهشگاه مطالعات فقه‌معاصر:

پرونده مبادی فقه اخلاق/4

دﯾﻦ ﯾﻬﻮد اساساً شریعت‌محور و متکی بر فرامین (۶۱۳ میصوا / حکم شامل اوامر و نواهی) مندرج در تورات و تلمود شکل گرفته است. این کتب مقدس که بنیاد یهود بر آن است، آمیخته به برخی گزاره‌های اخلاقی و نیز اعتقادی (کلامی) نیز هست؛ اما آنچه در میان یهودیان مایۀ مباحات است این تلقی است که یهوه با فرامین شریعتی (فقه هلاخایی) خواسته تا آنها تربیت شوند و بتوانند همیشه قوم برگزیدۀ او باشند. باتوجه‌به همین نکته، در آیین یهودیت، فرامین فقهی/ هلاخایی، بر فرامین اخلاقی غلبه دارند؛ اما این غلبه هرگز به معنای تمایز نیست.

درمورد رابطه بین فقه و اخلاق، فقه اخلاقی، اخلاق فقهی، رویکرد اخلاقی به فقه، و عناوین شبیه به آن، گفتگوهای زیادی در فقه شیعی صورت گرفته است که هنوز هم ادامه دارد. اما آیا این گفتگوها و تعارض نماها در سایر ادیان نیز به چشم می‌خورد؟ دکتر مهدی قاسمی، دانش‌آموخته دکتری مطالعات اسلام و ادیان، شاخه الهیات مسیحی دانشگاه ادیان و مذاهب است. او معتقد است گزاره‌های اخلاقی در هر یک از سه آئین اسلام، مسیحیت و یهودیت، منحصربه‌فرد و متکی بر عالم غیب هستند. وی البته درعین‌حال، تفاوت‌های ماهوی بین رویکرد فقه مسیحی و فقه یهودی به مقوله اخلاق را نیز یادآور می‌شود. مشروح گفتگوی اختصاصی فقه معاصر با این استاد و پژوهشگر حوزه و دانشگاه، به‌قرار زیر است:

فقه‌معاصر: آیا ادیان ابراهیمی (به تفکیک در اسلام، یهودیت و مسیحیت)، گزاره‌های اخلاقی منحصربه‌فردی دارند یا از همان اخلاق عقلائی یا سکولار تبعیت می‌کنند؟

قاسمی: هر سه آیین یهود، مسیحیت و اسلام «متن‌محور» و متکی بر عالم غیب (خدا) هستند و مبنای زندگانی انسان را مبتنی بر «کتاب مقدس و سنت معتبر» می‌شمرند که حجیت و آتوریته‌شان را از خداوند می‌گیرند. ازاین‌رو، گزاره‌های اخلاقی در هر سه آیین ابراهیمی، منحصر به‌فرد هستند؛ و به تعبیر صحیح‌تر، گزاره‌های اخلاقی‌شان متکی به واسطۀ «وحی/عالم غیب» است. به تعبیری دیگر، از میان وجوه مختلف معانی علم اخلاق بلحاظ منطقی، اخلاق دینی عبارتست از: گزاره‌های اخلاقی معطوف به خداوند (و وابسته‌های اخبار غیبی او مانند معاد و زندگی و پس از مرگ)؛ لذا می‌بینیم که خداوند به‌نحوی در تعریف مفاهیم اخلاقی و همچنین در مصادیق گزاره‌های اخلاقی نقش و دخالت دارد؛ یعنی واقعیت این است که اگر چیز خوب و درستی در جهان وجود دارد، به‌نحوی خدا در آن دخیل است. مثلاً گفته می‌شود چون عقل انسان ناقص است و نمی‌تواند فهرستی از کارهای درست و نادرست را تهیه کند، بنابراین مجبور است برای این کار از خدا کمک بگیرد؛ یا اینکه اگر خدا و زندگی پس از مرگ نباشد، انسان انگیزه‌ای برای انجام اعمال اخلاقی ندارد؛ بنابراین خدا، ضمانت اجرایی اخلاقی‌زیستن است.

اما در مقابل، «اخلاق سکولار (اخلاق بدون دین)» معتقد به عدم دخالت خدا در حوزۀ امر اخلاقی است. در این دیدگاه، هدف اصلی اخلاق، فراهم‌آوردن رفاه اجتماعی و خوشی دنیوی است. با حذف دین، عقل خودبنیاد و علم بشر، جانشین مرجعیت دینی در تنظیم اصول و قواعد اخلاقی می‌شود. خلاصه آنکه: اساساً اخلاق سکولاریستی بر عناصری از اخلاق طبیعت‌گرایانه محض ‌ـ‌که به‌طورکلی بی‌ارتباط با ادیان وحیانی و گرایش‌های ماوراءطبیعی است‌ـ پی‌ریزی شده است.

این گرایش اخلاقی البته ریشه در نزاع قدیمی‌تر در باب تعارض میان قلمرو و کارکرد «عقل و وحی» دارد. این تعارض به‌ویژه ناظر به اتفاقاتی است که اواخر قرون وسطی (رنسانس) در غرب رسماً به شکل تعارض علوم طبیعی با کتاب مقدس (تفسیر و کلیسای مسیحی) نمود پیدا کرد که نهایتاً سبب شقاق بین قلمرو حاکمیت دین و دولت شد و سرانجام در آغاز عصر روشنگری (قرن ۱۸) در اروپا، مبانی «اخلاق دینی» که پیشتر برگرفته از تفاسیر رسمی کتاب مقدس (آسمانی) بود، سر به زمین نهاد و شد: «اخلاق سکولار»؛ اخلاقی که درحقیقت، اسیرِ «انسان» و توانایی‌ها و تلاش‌های محدود عقلانی او بود. از بزرگان این گرایش می‌توان به راسل، نیچه و فروید اشاره کرد. مثلاً برتراند راسل، باور به زندگی پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروی را یکی از نقاط ضعف اخلاق دینی به شمار آورده و اعتقاد به آتش جهنم را روشنگر آتش جنگ‌های دنیوی برشمرده است: «فکر می‌کنم این عقیده که آتش جهنم یک نوع مجازاتی از برای گناهکاران است، عقیده‌ای ظالمانه است؛ عقیده‌ای است که ظلم را در دنیا گسترش داده و شکنجه و بی‌عدالتی را نصیب نسل‌ها و نژادها می‌کند. (چرا مسیحی نیستم، ترجمه طاهری، ص۳۳)

نتیجه آنکه: ادعای اساسی اخلاق‌گرایان دینی در مقابل سکولاریست‌های اخلاقی این است که تنها با یک اخلاق خدامحور می‌توان به اخلاق کافی و وافی که فراتر از نسبیت‌ها و شکل‌گرایی‌های اخلاق غیردینی است، دست یافت.

فقه‌معاصر: آیا در  ادیان ابراهیمی (به‌تفکیک در یهودیان و مسیحیان و مسلمین)، اساساً چالشی به نام تعارض فقه و اخلاق وجود دارد؟ این تعارض، در چه مسائلی بیشتر نمود پیدا می‌کند؟

قاسمی: دﯾﻦ ﯾﻬﻮد اساساً شریعت‌محور و متکی بر فرامین (۶۱۳ میصوا / حکم شامل اوامر و نواهی) مندرج در تورات و تلمود شکل گرفته است. این کتب مقدس که بنیاد یهود بر آن است، آمیخته به برخی گزاره‌های اخلاقی و نیز اعتقادی (کلامی) نیز هست؛ اما آنچه در میان یهودیان مایۀ مباحات است این تلقی است که یهوه با فرامین شریعتی (فقه هلاخایی) خواسته تا آنها تربیت شوند و  بتوانند همیشه قوم برگزیدۀ او باشند. باتوجه‌به همین نکته، در آیین یهودیت، فرامین فقهی/ هلاخایی، بر فرامین اخلاقی غلبه دارند؛ اما این غلبه هرگز به معنای تمایز نیست! بنابراین، در یهودیت ﻧمی‌ﺗﻮان ﻣﯿﺎن آموزه‌های دﯾنی و اﺧﻼقی و ﺑﻪﻋﺒﺎرت صحیح‌تر، ﻣﯿﺎن شریعت (هلاخا: فقه) و اﺧﻼق ﺗﻤﺎﯾﺰ ﻧﻬﺎد. ﻫﺮ آنچه در ﺗﻮرات و ﺗﻠﻤﻮد اﺳﺖ، ﺷﺮﯾﻌﺖ ﺑﻪﺷﻤﺎر می‌آید؛ ﺣتی ﻣﻮﺿﻮﻋﺎتی ﻣﺎﻧﻨﺪ کمک به ﻓﻘﺮا، رﻓﺘﺎر ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ دیگران و… .

اما در مسیحیت، الهیاتی متفاوت را شاهد هستیم. مسیحیت رایج (با قرائت پولس)، به یکباره دستورات شریعت پیشین (تورات) را مقدمۀ حضور عیسی با شعار «اخلاق و محبت» خواند. بنا بر تلقی تثلیثی مسیحیت رایج، با ظهور عیسی، بشر مواجه با عهد جدید و عصر جدیدی شد که در آن، ایمان و تخلّق (تشبّه) به عیسی، غایت سعادت بشر است.

درواقع، اولین چالش بزرگ بین فقه و اخلاق را در رفتار عیسی‌مسیح شاهد هستیم. عیسی‌مسیح بنا به روایت کتب عهد جدید و در قبال فقهای زمانه (رِبّی‌ها / فَریسی‌ها)، به تقدم اخلاق بر قوانین توراتی اشاره کرده است؛ مثلاً چنانکه می‌دانیم شنبه (سبّت) روز ویژه‌ای در یهود است و «کارنکردن در روز شنبه»، یکی از ده‌فرمان تورات است که احکام فقهی گستره‌ای در آن روز باید رعایت شود. اکنون رفتار عیسی‌مسیح را نسبت به این حکم قطعی فقهی ببینید:

در انجیل مرقُس (باب دوم، آیۀ ۲۳-۲۷) می‌خوانیم:

«و چنان افتاد که روز سبّت از میان مزرعه‌ها می‌گذشت و شاگردانش هنگامی که می‌رفتند، به چیدن خوشه‌ها شروع کردند. فریسیان بدو گفتند: اینک چرا در روز سبّت، مرتکب عملی می‌باشند که روا نیست؟ و او بدیشان گفت: مگر هرگز نخوانده‌اید که داود چه کرد چون او و رفقایش محتاج و گرسنه بودند؟ چگونه در ایام اَبیاتار، رئیس کهنه به خانة خدا درآمده، نان تَقْدمه را خورد که خوردن آن جز به کاهنان روا نیست و به رفقای خود نیز داد؟ و بدیشان گفت: سبّت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبّت.

متن انجیل می‌گوید، شنبه برای انسان است نه انسان برای شنبه. این عبارت، کنایه از پاسداشت روحیات و توانایی‌های انسان برای تحمل (و توفیق) انجام عبادات است. اما فریسیان بنا بر ظاهر عبارت کتاب مقدس، اصرار داشتند این انسان است که تحت هر شرایط و به هرطریقی که هست، باید تکلیف را به‌جا آورد، وگرنه کفر ورزیده است!

در اسلام با قرائت سلیم امامیه به نظر می‌رسد با لحاظ سرچشمۀ یکسان وحیانی میان خاستگاه فقه و اخلاق ـکه همانا سرچشمۀ وحیانی دین و عقل موهبتی و سلیم انسان استـ، چالشی اساسی بین فقه و اخلاق وجود ندارد. توضیح آنکه: تعارضات میان احکام فقهی و اخلاقی، ناشی از خطاانگاری و کج‌فهمی دینی است، و تنها راه برون‌رفت از این چالش ظاهری، «اصلاح فهم دین» است. در این خوانش، دین نه‌تنها در مقام ثبوت و واقع هیچ‌گاه بر علیه عقل قیام نمی­کند بلکه در مقام اثبات و کشف نیز شریعت عقل را معتبر دانسته است. براین‌اساس نباید قرائتی خلاف عقل از دین به دست داد. این دیدگاه بدون خدشه در عقلانیت، تلاش می­کند با اصلاح فهم دین، به سازگاری کلی عقلانیت و دیانت حکم کند. دکتر فنایی در اخلاق دین‌شناسی، مرحوم عباس یزدانی در عقل فقهی، و امام موسی صدر در روح تشریع در اسلام و… قائل به این نظریه­اند.

به تعبیر دیگر، عقلانیت و دیانت و به‌تبع اخلاق و فقه، به طور کامل با یکدیگر سازگار بوده و تعارضات، ناشی از عقلانیت معیوب و درک ناصواب دین است. اما در برخی فتاوای فقهای اسلام، کمابیش در ضمن حیله‌های شرعی، مسایلی مطرح شده که به چالش ظاهری حکم فقهی با اخلاق اشاره دارد.  مثلاً گاهی شوهر چنان با همسرش بدرفتاری می‌کند و بر او تنگ می‌گیرد که زن ناچار می‌شود برای رهایی و طلاق، مهر خود را به او ببخشد! اما باید پرسید آیا این مرضیّ خداوندی است که می‌فرماید: «فان طبن لکم عن شیء منه نفساً فکلوه هنیئاً مریئاً.» (نساء، ۴)  یا مثلاً فقیهی برای آنکه از دادن زکات بگریزد، در انتهای سال، همة اموال خود را به همسرش می‌بخشد و از همسرش می‌خواهد که همة آن اموال را به وی باز بخشد، و در این صورت زکات به اموال او تعلق نمی‌گیرد! البته درست است که چنین کسی از مطالبة سلطان می‌گریزد؛ اما آیا در قیامت هم می‌تواند ادعا کند که به‌واقع،  مالک مالی نبوده است؟ این در حالی است که می‌دانیم زکات‌دادن برای آن است که دل را از رذیلت بخل پاک کند و با چنین مکاری‌ها که جز تعظیم به رذایل چیزی نیست، هرگز طهارت حاصل نمی‌شود!

مثال دیگر، دربارۀ کسی است که شب تا دقیقه‌ای مانده به اذان صبح، بیدار بوده و می‌خوابد. به لحاظ فقهی، ازآنجاکه هنوز وقت نماز فرانرسیده، او مکلف نیست و اگر نمازش قضا بشود معذور است! اما باید گفت روح شریعت با اخلاق الهی پیوند دارد و می‌دانیم که قبول نماز، امری متفاوت از انجام تکلیف خواندن نماز است لذا اخلاق عبودیت ایجاب می‌کند در فرض مثال، پیش از خواب دقیقه‌ای صبر کند و نماز را در اول وقت بجا آورد.

درمجموع باید گفت، چالش تعارض بین فقه و اخلاق میان یهود و مسیحیت و اسلام بیشتر در باب مسایل حقوقی میان انسان با خدا و انسان با انسان دیگر است. دربارۀ مسیحیت، آنچه سبب تفوّق احکام اخلاقی بر فقه/ هلاخای یهودیت شد، ظاهربینی و تفسیر جزمیِ فریسیان یهودی از نصوص دین بود.

فقه‌معاصر: رابطه بین فقه و اخلاق، در ادیان ابراهیمی (به‌تفکیک در اسلام، یهودیت و مسیحیت)، چگونه تعریف شده است؟ به دیگر سخن، در تعارض بین فقه و اخلاق، کدام‌یک را ترجیح می‌دهند؟

قاسمی: برای یافتن رابطۀ معنایی میان فقه و اخلاق، از میان ادیان ابراهیمی به جهت تشابه دو آیین یهودیت و اسلام به اصالت و اولویّت‌دهی به شریعت، ابتدا از تمایز بزرگ این‌دو علم می‌گوییم. در هر دو آیین یهود و اسلام، قلمرو فقه به‌مراتب دامنه‌اش وسیع‌تر از اخلاق است زیرا فقه، تکالیف افراد را در ابعاد عبادی، اجتماعی، فردی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، جنایی و… بیان می‌کند؛ اما اخلاق، رفتار و اعمال فرد را فقط از لحاظ اتصاف آن به صفات خوب و بد و یا فضیلت و رذیلت مورد بحث قرار می‌دهد.

اما با اذعان به تمایز همه علوم در سه ساحتِ هدف و غایت و موضوع، به نظر می‌رسد تقسیم‌بندی و تمایز علوم براساس موضوع، بهتر از معیارهای دیگر باشد. موضوع علم فقه عبارت است از افعال مکلفان و موضوعات خارجی که به‌نوعی با افعال مکلفان ارتباط پیدا می‌کند؛ و موضوع علم اخلاق نیز عبارت است از: صفات خوب و بد که از طریق کارهای اختیاری و ارادی در انسان قابل کسب است. با این اشاره مشخص است که فقه و اخلاق در مرتبة بالاتر، هر دو اشتراک موضوع دارند: رفتارهای اختیاری انسان، و ازاین‌رو رابطه و پیوندی محکم و عمیق بین فقه و اخلاق دیده می‌شود. نیت نیز که یک امر درونی است، هم در اخلاق اصالت دارد و هم در فقه از ارکان عمل است. همچنین رابطه‌ای معقول میان منابع علم فقه و اخلاق نیز دیده می‌شود. مثلاً در فقه گفته می‌شود هیچ انسانی بر دیگری ولایت ندارد و لذا حق جعل حکم و تکلیف و وضع قانون برای احدی جز خداوند متعال که مالک حقیقی تکوینی و در نتیجه تشریعی ماست، منطقی نیست؛ لذا قرآن و سنت و حکم قطعی عقل که پیامبرِ درون است، کاشف از خواست و ارادة تشریعی خدای متعال مصدر و منبع احکام فقهی است. در مقررات اخلاقی نیز تشخیص کمال حقیقی و سعادت جاودانی (برخلاف نظر قائلان به اخلاق سکولار) در حد درک عقل بشری نیست و لذا اخلاق، مبتنی بر شریعت و اعتقاد است؛ چنانکه خدای متعال می‌فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.» (فاطر، ۱۰) این وحدت موضوع و منابع اخلاق و فقه موجب ترابط، تعامل و تعاطی طرفین بین این‌دو علم می‌شود؛ و به‌طورخلاصه می‌توان گفت: فقه،  لازمة اخلاق صحیح است و اخلاق نیز متمم و مکمل فقه است

دربارۀ چالش تعارض میان احکام شریعت با اخلاق، حسب الهیات مسیحی (قرائت پولس که هم‌اکنون رایج است) چنانکه در پاسخ سؤال اول گفته شد درواقع، اولین چالش بزرگ بین فقه و اخلاق را در رفتار عیسی‌مسیح شاهد هستیم که عیسی‌مسیح در قبال تفسیر (و رفتار) رِبّی‌ها (فَریسیان)، به تقدم اخلاق بر قوانین توراتی اشاره کرده است. و لذا حسب تفسیر عیسی‌مسیح، بهتر این است بگوییم برخی از این حرام‌ها از جمله حرمت انجام کار در روز سبّت، نه انجام کار حرام واقعی بلکه برداشت‌هایِ عالمان یهود از گسترۀ کارها (حتی کارهای لازم و حیاتی مانند آنچه عیسی‌مسیح انجام داد) بوده است. فتاوایی که فریسیان بدونِ اشراف و احاطه بر علت و حکمتِ حکم، با گذرِ زمان و با اتّکا بر ظواهر، فتوا به حرمت داده بودند و لیکن عیسی‌مسیح تلاش کرد ضمن تأکید بر اصلِ شریعت، فتواهایِ برخاسته از آرایِ اشخاص را نقض کند. درحقیقت، گرچه کارنکردن در روز شنبه برای یهودیان از قوانینِ قطعی بود که در فرمان چهارم از ده فرمان موسی(ع) به آن تصریح شده بود و مخالفت با این قانون، حتی مجازات مرگ و سنگسار به‌دنبال داشت؛ اما عیسی‌مسیح از تطبیق‌های نابجایِ این حکم پرده برداشت.

فقه‌معاصر: کدام پیشنهادات ادیان ابراهیمی (به‌تفکیک در یهودیت و مسیحیت)، در حل تعارض بین فقه و اخلاق، برای فقه اسلامی، قابل الگوبرداری است؟

الف) عبرت‌آموزی از نگاه افراط و تفریطی میان یهود و مسیحیت در باب رابطۀ خدا با انسان؛

توضیح: در یهودیت، به مناسبت سلطۀ اندیشۀ «قوم برگزیده»، دعوت و اجابت از احکام یهوه به‌مثابة خدای قهار، غلبۀ افراط‌گونه‌ای میان یهودیان یافته است. به تعبیر تخصصی، در یهودیت رابطۀ بین خدا و انسان، در پارادایم مولا عبد شکل گرفته است. بنابر کتاب مقدس تورات و تلمود، یهوه از مؤمنان می‌خواهد در هر شرایطی او را اطاعت کنند و سرپیچی از او مجازات سنگینی را در پی دارد. گویی غضب خداوند بر رحمت او سبقت دارد. خدای عهد عتیق، خدایی است خشن و سخت‌گیر؛ خدایی که زود بر می‌آشوبد، چندان که با کمترین لغزش بندگانش چنان خشمگین می‌شود که سخت‌ترین کیفرها را بر آنان وارد می‌سازد؛ خدایی که خطا را فراموش نمی‌کند و انسانِ گردنکش را در زیر قدرت نامتناهی خود لِه می‌کند و خطای هیچ‌کس را بدون پاسخ نمی‌گذارد: «خدایی که انتقام گناه پدران را تا پشت سوم و چهارم باز می‌ستاند». (تورات: سِفر خروج، باب ۲۰، آیات ۵-۶) اما در مسیحیت، ـدرست برعکس یهودـ، پارادایم (باور غالب) رحمانیِ پدر پسر است. گویی خداوند (عیسی‌مسیح) غضبی ندارد و درحقیقت رحمانیت محض است. به نظر می‌رسد، این قرائت تفریطی مندرج در کتاب مقدس عهد جدید، واکنشی به افراط نگاه به رابطۀ یهوه با انسان در یهودیت است.

اما در اسلام (با قرائت امامیه)، پارادایم اعتدالی میان رحمت و غضب خداوند برقرار است. نکتۀ امتیازی آیین اسلام نیز همین اعتدال در توجهش به بشر و نوع رابطۀ خدا با بشر است. نتیجه: در یهودیت، باتوجه‌به پارادایم مولا – عبد می‌توان گفت فقهای فریسی صرفاً از انسان، اطاعت بی‌چون‌وچرا و تسلیم بودن محض و عمل به فرامین و نواهی (۶۱۳ میصوا/حکم) را می‌خواستند و بس! لذا تفسیر دیگرگونۀ عیسی را از احترام به شنبه تحمل و تصور نمی‌کردند.

در مسیحیت، باتوجه‌به پارادایم رحمانیِ پدر – پسر می‌توان گفت، نگاه تفریطی مسیحیت در رجوع بی‌چون‌وچرا به اخلاقیات (به‌ویژه محبت و عشق به عیسی‌مسیح)، شریعت‌زدگی (و نه لزوماً شریعت‌ستیزی) مقبولیت و حجیت یافت.

ب) تبیین حکیمانۀ دین؛ اشاره به حکمت‌های مندرج در لایه‌های درونیِ احکام فقهی که قابل فهم برای مخاطب باشد را می‌توان تبیین حکیمانۀ دین تعریف کرد. به نظر می‌رسد باید از رفتار و تفسیر ظاهری و جزم‌اندیشانۀ فریسیان یهودی عبرت گرفت. نگاه تکلیف‌گرایانه و خشک و ظاهری به نصوص دینی، سبب می‌شود همچون فریسیان یهودی فقط انتظار عمل و انجام وظیفه برای رفع تکلیف (معذوریت) داشته باشیم! فقهای اسلام برای جلب و جذب مخاطبان باید به حکمت و فواید برخی احکام که در ذیل روایاتی نیز مورد اشاره قرار گرفته، توجه و التفات کنند. ازاین‌رو دانستن علل‌الشرایع و نیز مطالعۀ برخی حکمت‌های مندرج در حکایات تاریخی و علوم روز (به‌ویژه برای مخاطبان امروزی) به هنگام بیان احکام دین لازم و بلکه ضروری است.

ج) اصلاحات دینی؛ تجربۀ نهضت اصلاح دینیِ فرقۀ پروتستان در غرب، دو نکتۀ مهم را به ارباب ادیان نشان داد: اول اینکه رفتاری فقهای دین (روحانی‌های کلیسای کاتولیک) باید مستند به نصوص دینی می‌بود تا از اجتهادهای خلاف نص پرهیز شود. توضیح آنکه: جرقۀ اعتراض (پروتست) بزرگانی چون مارتین لوتر در اعتراض به جواز غفران‌نامه‌فروشی یک روحانی کاتولیک در ایتالیا بود؛ و در پی این اجتهادهای ناشیانۀ روحانیت کاتولیک، فرقۀ عظیم پروتستان شکل گرفت.

نکتۀ دوم، بی‌توجهی روحانیت کاتولیک به «انسان» در احوالات روزگار بود. توضیح آنکه: با ظهور اومانیسم و نهضت اصلاح دینی، آگاهی جدیدی دربارة فردیت انسان به وجود آمد و نحوة ارتباط انسان با خدا و آمرزیدگی، کانون توجه الهیات پروتستان قرار گرفت. پروتستان با درک اوضاع جدید، پارادایمی نو در باب انسان، آزادی اراده، و نوع رابطۀ او با خدا و ایمان وضع کرد. پیش‌تر خدا در تلقی کلیسای قرون‌وسطایی، موجودی دور از دسترس بشر و هستی بود، اما پروتستان با ردّ واسطگی کلیسا در همۀ شئون، به خدایی در دسترس انسان اشاره کرد که مجال گفت‌وگوی مستقیم دارد. و درحقیقت، جوهرة دیدگاه پروتستانیسم در باب انسان عبارت بود از: آزادی انسان در برابر انسانِ اسیر کلیسا و شریعت کاتولیک؛ لذا شعار پروتستان این بود که بندگی آزادمنشانۀ انسان فقط در سایۀ اراده‌ای آزاد میسور است. (برای بیشتر ر.ک مقالۀ بنده با عنوان «تحلیلی بر پارادایم لوتر در باب انسان‌شناسی در تعارض با پارادایم رسمی کلیسای کاتولیک»، نشر یافته در فصلنامۀ معرفت ادیان، سال ۱۳۹۵، ش۲۶)

نتیجه: هم تفسیرها و اجتهادهای بی‌محابا و مخالف نص، و هم نادیده‌انگاری توان و ارادۀ انسان در انجام تکالیف سبب بی‌اقبالی پیروان به ادیان خواهد شد.

د) توجه به رعایت مصالح و تبعیت احکام از مصالح و مفاسد؛ همچنانکه در مسئلۀ تغییر حکم سَبّت دیدیم، شیعه نیز باید فقهی پویا و البته مستند فقه جواهری داشته باشد. علامه طباطبائی در تفسیر آیه «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» (بگو آن را روح‌القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده تا کسانی را که ایمان آورده‌اند استوار گرداند و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است) باقی‌ماندن بر اعمالِ خالی‌شده از مصلحت را موجبِ تضعیف ایمان و نوشدنِ احکام با تغییرِ مصالح را سببِ تحکیم و تثبیتِ ایمان بیان می‌کند. این سخنِ علامه مسئولیتی سنگین بر عهدۀ فقیه می‌گذارد؛ چراکه فقیه مدام باید احکام را از لحاظِ داشتنِ مصلحت رصد کند تا احکام خالی‌شده از مصلحت منجر به تضعیف ایمان نشود. این هنر عیسی‌مسیح در بیان «سبّت بجهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبّت» (مرقس، ۲: ۲۷) حکایت از نگاه سمحه و سهله‌ای دارد که اتفاقاً شعار نبی مکرم اسلام (صلی‌ﷲ‌علیه‌وآله‌وسلم) نیز هست.

نکته: در این مصاحبه، تفسیر ما از غلبۀ شریعت‌محوری در یهودیت، و اخلاق‌محوری در مسیحیت برخاسته از متن موجود عهد عتیق و عهد جدید و تفاسیر رسمی این‌دو آیین از کتاب مقدس ایشان و تاریخ آنهاست.

رده‌های مرتبط