حجت‌الاسلام دکتر سید نقی موسوی در گفتگوی اختصاصی با فقه معاصر:

پرونده مبادی فقه اخلاق/21

این ساده‌انگاری ماست که می‌گوییم اخلاق و تربیت همین چیزی است که ما بلدیم. پس هر طلبه‌ای که اخلاق بلد است، تربیت هم بلد است. هر طلبه‌ای به دلیل فضل حوزوی از اخلاق و تربیت و بعضاً از مشاوره هم سر درمیاورد؛ لذا امام‌جماعت می‌تواند هم در مورد اخلاق و هم در مورد فقه صحبت کند. این‌ها مغالطه است. البته منافاتی ندارد عالمی خودساخته و اهل تهجد، نفسش تأثیرگذار باشد اما در حوزه مشورت خانوادگی یا در برخی ناهنجاری‌های روان‌شناختی یا در حوزه مشاوره شغلی یا تحصیلی تخصص نداشته باشد. به تعبیر دقیق‌تر، سطحی از اطلاعات عمومی در حوزه تربیت، اخلاق و مشاوره را دارد اما هر چه موضوعات تخصصی می‌شود کار سخت‌تر می‌شود؛ مثل پزشک عمومی که نباید خودش را در حد پزشک فوق‌تخصص بداند.

اشاره

فقه یعنی استنباط احکام شرعی فرعی با قیدهای مختلفی که در این تعریف ذکر شده است. در این تعریف، فقه به معنای خاص است؛ یعنی دانش اجتهادی که در حوزۀ اکتشاف احکام شرعی و فرعی تلاش می‌کند. به این معنا طبعاً فقه در مقابل اخلاق، کلام و سایر علوم است. فقه یک معنای عام‌تری نیز دارد که در حقیقت می‌توان گفت به معنای کاربرد و کاربست روش اجتهادی برای کشف گزاره‌های دینی، اعم از گزاره‌های اخلاقی، کلامی، معارفی و فقهی است. براین‌اساس فقه‌الاخلاق نیز دو معنا دارد: فقه‌الاخلاق به معنای عام؛ یعنی کاربرد روش اجتهادی در اخلاق، بدون اینکه اخلاق به فقه به معنای خاص تبدیل شود. معنای دیگر فقه‌الاخلاق معنای خاص است. وقتی فقه‌الاخلاق را به کار می‌بریم، منظور فقه به معنای احکام شرعی و همان معنایی است که در رساله‌ها سراغ داریم. این علم، از علوم جدیدی است که چند سالی است در حوزه‌های علمیه مطرح شده است و افرادی هم در این زمینه تألیفاتی دارند. دررابطه‌با «تفاوت فقه اخلاق با فقه تربیت» با حجت‌الاسلام دکتر سید نقی موسوی گفتگو کردیم. او چندین کتاب و ده‌ها مقاله در حوزه اخلاق و تربیت اسلامی دارد که مجموعه کتاب‌های «فقه تربیتی» یکی از مهم‌ترین آنهاست. مشروح گفتگوی اختصاصی استادیار گروه علوم تربیتی دانشگاه فرهنگیان با فقه معاصر، به‌قرار زیر است:

فقه معاصر: تفاوت فقه تربیت با فقه اخلاق چیست؟

موسوی: تفاوت این دو علم، در تفاوت مضاف‌ٌالیه آن دو است. ابتدا تفاوت اخلاق و تربیت باید معلوم شود تا از یکدیگر تفکیک شوند. به‌عنوان مقدمه باید عرض کنم که دانش تربیت در مجموعه علوم اسلامی، به دلایل گوناگونی شکل نگرفته بود؛ نه به این معنا که در علوم و تراث و یا در سنت اسلامی یا در میدان واقعیت‌ها، چیزی به نام تربیت وجود نداشته؛ بلکه تربیت وجود داشته اما به دلایل مختلف، بحث از تعلیم و تربیت ذیل دانش اخلاق و عرفان عملی، بحث می‌شده و هیچ‌گاه در قامت یک علم مستقل درنیامده بود.

لذا باید مختصری از چیستی دانش تربیت صحبت کنیم و بعد تفاوت آن را با دانش اخلاق توضیح دهیم تا درنتیجه، تفاوت فقه اخلاق با فقه تربیت معلوم شود. دانش تربیت، دانشی است که حدود صدسال است که در مغرب‌زمین شکل‌گرفته است و اصطلاحاً به آن پداگوژی می‌گویند و از آن به علوم تربیتی یاد می‌شود؛ اما اینکه چرا واژۀ علوم تربیتی به‌صورت جمع به کار می‌رود بنده مقاله‌ای در این باب نوشته‌ام؛ اما اجمالاً علوم تربیتی در دنیای مدرن که زائیده تمدن مدرن هم بوده، در قالب یک شکل جدید به وجود آمده؛ چون اساساً پدیده‌ای به نام تربیت و ایجاد تغییرات مطلوب در انسان دیگر و کمک به یادگیری انسان دیگر، شکل جدیدی به خودش گرفته و نهادی به نام مدرسه را با همه مختصات مدرنش رقم زده است. دانش علوم تربیتی، مبتنی بر تحولات تاریخی، فکری، فلسفی، اقتصادی، صنعتی و اجتماعی در تناظر با آن شکل‌گرفته است. دانش علوم تربیتی و پداگوژی، حدود ۲۳ شاخه علمی را در خودش دیده است: از فلسفه تعلیم و تربیت تا اقتصاد آموزش و پرورش تا سیاست‌گذاری آموزشی و برنامه درسی، روان‌شناسی درسی و تکنولوژی آموزشی و موضوعات و رشته‌های دیگر.

به‌تبع این مطلب، مطالعات تربیت معلم شکل‌گرفته است. پس دانش تربیت با این محدوده و قلمرو شکل‌گرفته است و اجمالاً تربیت به معنای ایجاد و تمهید تغییرات مطلوب در دیگری است که واژه «education» را در مورد آن به کار می‌برند و البته خود این واژه هم سرگذشتی دارد که از آن می‌گذریم. به تعبیر دقیق‌تر، وقتی با ادبیات علوم تربیتی مدرن موجود مواجه می‌شویم، می‌بینیم که بین دگرسازی و خودسازی تفاوت قائل می‌شوند. در علوم تربیتی موجود، هم اجوکیشن یعنی پدیده تربیت و هم پداگوژی یعنی دانش تربیت ناظر به آن هستة اجتماعی که دربارۀ دگرسازی رخ می‌دهد؛ در حقیقت: «تلاش انسانی برای ایجاد تغییرات مطلوب در انسان دیگر به شکل نظام‌مند و برنامه‌ریزی‌شده.»

در دل این تعریف، اجزائی مثل تعلیم و تدریس وجود دارد. البته این تعریف، معنای مقسمی است؛ لذا آموزش و تعلیم هم در آن وجود دارد. تدریس، اخص از تعلیم؛ و تعلیم، اخص از تربیت است. این معنای مقسمی عام است. گاهی هم منظور از تربیت، قسیم تعلیم است. اگر گفتیم تعلیم و تربیت از باب «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»؛ تعلیم به ایجاد تغییرات شناختی در انسان دیگر اشاره می‌کند و تربیت، به تثبیت و تعمیق و درونی‌سازی آن تغییرات در لایه‌های وجودی انسان، یعنی در امیال و گرایش‌ها و در رفتارها و ملکات در انسان دیگر اشاره دارد. همین حرف در مورد آموزش و پرورش حاکم است؛ یعنی واژه پرورش در اینجا معنای قسمی دارد.

با این مقدمه، گزارش مختصری از معنا و قلمرو و تاریخچه دانش تربیت را عرض کردم. کتب مفصلی هم در مورد پدیدۀ آموزش و پرورش و تاریخچه آن وجود دارد. باید توجه کرد که اساساً تربیت در یک مقطعی از دانش بشری شکل جدید و مدرن به خود گرفته است. در ایران هم در اواخر قاجار در ارتباطی که شاهان قاجار با اروپا پیدا می‌کند متوجه می‌شوند که آموزش و پرورش باید دست‌کاری بشود و یک اقتباس صوری از نظام آموزشی غرب صورت گرفته، بدون اینکه به توابع این اقتباس توجهی بشود. لذا مکتب‌خانه‌ها کنار رفت و در واقع، نهاد مدرسه، به‌مثابه یک نهاد اجتماعی برساخته از نیازها و تحولات فکری، فلسفی، اجتماعی و اقتصادی مدرن، در کنار بازار و مبتنی بر نیاز بازار و تجارت و عواملی ازاین‌دست شکل گرفته است.

وقتی از فقه تربیت سخن می‌گوییم طبعاً این معنا مراد ما است؛ یعنی فقه ناظر به همین آموزش و پرورش مدرن و نو که در همین دویست سال اخیر تعین یافته؛ یعنی همین مدرسه‌ای که بچه‌های ما در آن حضور پیدا می‌کنند و مراحل تحصیل را طی می‌کنند. در این حوزه، تربیت به دو قسم رسمی و غیررسمی تقسیم می‌شود: تربیت رسمی، همان پرمال اجوکیشن است که به همان تربیت مدرسه‌ای گفته می‌شود.

مقدمه دوم، تعریف اخلاق؛ و درنتیجه، فقه‌الاخلاق است. اخلاق از دیرباز در تراث و در علوم اسلامی بوده و بخشی از آن یک تلاش خودسازانه برای رشد و ایجاد و اصلاح فضیلت‌ها، تثبیت و تصعید فضیلت‌ها یا حذف و اصلاح رذیلت‌ها در خود بوده است. در علم عرفان عملی هم همین‌طور است. در کنار این علم، چگونگی اکتساب فضائل و اجتناب از رذایل، در دامن علم اخلاق و علم عرفان عملی شکل گرفته است. اما علم اخلاق، دو کار دیگر هم می‌کرده است: یکی اینکه علاوه بر تجویز، به توصیف رذیلت‌ها و فضیلت‌ها و کیفیت اجتناب و کیفیت اکتساب هم می‌پرداخته است و علاوه‌برآن در مواردی به رابطه مرید و مراد هم وارد می‌شده است؛ به این معنا که در بحث‌های عرفان عملی، ارتباط با مرید و ارتباط با مراد و به‌نوعی کمک به دیگری برای آراسته شدن به فضائل و دوری از رذایل هم مطرح می‌شده است. اصطلاحاً برای اینکه به تقسیم خودسازی و دگرسازی وفادار باشیم، اینجا علم اخلاق، وارد حوزه تربیت اخلاقی می‌شود. به تعبیر دقیق‌تر، علوم یا دانش تربیت و دانش اخلاق با هم عموم و خصوص من وجه هستند؛ یعنی موضوع علم و تربیت اخلاقی، مابه‌الاشتراک بین این دو علم است.

دانش تربیت از تعلیم و درونی‌سازی عقاید، احکام و اخلاق؛ علوم و فنون، مهارت‌ها، ریاضیات، سیاست، اقتصاد و غیره بحث می‌کند. علم اخلاق هم از خودسازی فضیلت‌ها بحث می‌کند و در یک جایی هم به خودسازی دیگران و اکتساب فضائل و اجتناب از رذایل در دیگران بحث می‌کند. پس مابه‌الاشتراک دانش اخلاق و تربیت، همان تربیت اخلاقی است.

علم اخلاق از دیرباز در علوم حوزوی بوده و جزء علوم‌انسانی شمرده می‌شده است؛ ولی همیشه در زاویه بوده و در قیاس با علم فقه و اصول و حتی تفسیر، یک علم نحیف بوده است. به تعبیر دیگر، اخلاق پژوهی در حوزه ضعیف بوده است و شاید یکی از دلایلش این بوده که اخلاقیات را امور مستحب و فضیلت‌ها می‌دانستند و اهمیتی برای آن قائل نمی‌شدند. دلیل دیگرش این است که به تعبیر علامه جوادی آملی، کف دین‌داری به فقه، و سقف دین‌داری به اخلاق و عرفان سپرده‌شده است؛ لذا به کف دین‌داری توجه ویژه‌ای شده است. درهرصورت، توجه و تنبّه به اخلاق پژوهی و ضریب دادن به آن و نیاز به اخلاق، از نگاه تاریخی، یک تنبه وارداتی بوده است؛ یعنی بعدازاینکه کانت نتوانست خدا را با عقل اثبات کند و کتاب «نقد عقل محض» را نوشت و خدا را با وجدان اثبات کرد، قرار شد دستگیره‌ها و روابط اجتماعی و اجتماع با اخلاق حفظ شود؛ چون جامعه بدون دین ممکن است سرپا بماند اما جامعه بدون اخلاق سر پا نمی‌ماند؛ و با این مدعا، ضرورت توجه به اخلاق پژوهی و فلسفه اخلاق خیلی برجسته شد تا اینکه الی‌ماشاءﷲ رشته‌های اخلاقی در این حوزه ایجاد شد، مثل فرا اخلاق و فلسفه اخلاق و اخلاق کاربردی و اخلاق سازمانی و غیره.

الآن هم چند دهه است که در حوزه‌های علمیه به برکت انقلاب اسلامی، اخلاق پژوهی مورد توجه قرار گرفته و اخلاق و عرفان همچنان مظلوم است. امیدواریم که این علوم جایگاه واقعی خود را پیدا کنند و از آن مهجوریت خود خارج شود. ما باید اخلاق را در جامعه گسترش بدهیم. در واقع، گسترش اخلاق، همان تربیت اخلاقی و گسترش زیست اخلاقی دیگران، ترویج اخلاق و آموزه‌های اخلاقی و تبلیغ و فرهنگ‌سازی است که شعبه‌های خاصی دارد؛ یعنی محتوای فرهنگ‌سازی و محتوای ترویج و تبلیغ می‌تواند مسائل اخلاقی باشد. مثلاً محتوای ترویج و فرهنگ‌سازی و گفتمان‌سازی می‌تواند مقوله جمعیت باشد. الآن بحث جمعیت و پنجره جمعیتی دچار بحران شده است و محتوای تبلیغ دینی به سمت این موضوع می‌رود. پس ترویج اخلاق در جامعه در دو سطح قابل‌بررسی است:

یک سطح عمومی، که ناظر به فرهنگ عمومی است؛ و یک سطح تخصصی، که ناظر به نظام آموزش رسمی است. آنگاه که به فرد یا جامعه کمک کنیم تا به فضیلت‌ها آراسته شده و از رذیلت‌ها جدا شوند، به آن تربیت اخلاقی می‌گویند. وجه تماس و اشتراک با دانش تربیت همین‌جاست؛ کمااینکه تبلیغ و علم تبلیغات که به‌عنوان یک دانش میان‌رشته‌ای ذیل علوم ارتباطات شکل‌گرفته و محتوای آن می‌تواند تجاری، مقوله جمعیت یا مقوله اخلاق یا امور دیگر باشد. وقتی از فقه‌الاخلاق سخن می‌گوییم منظورمان فقاهت در مورد اکتساب فضائل و اجتناب از رذایل و خودسازی است.

نکته بعدی، مقایسه این دو رشته جدید فقهی است. فقه تربیت، یعنی فقه دگرسازی؛ و فقه اخلاق، یعنی فقه خودسازی. فقه خودسازی می‌تواند شامل فقه سیر و سلوک هم بشود یا از آن جدا بشود؛ همان‌گونه که اگر دگرسازی را در دو سطح آموزش عمومی و تخصصی بدانیم، آن وقت فقه آموزش عالی و فقه مدرسه و فقه دانشگاه در تناظر به سیر تصاعدی آموزش‌های عمومی، از آن جدا می‌شود. خودسازی و تلاش برای خودسازی دیگران هم دو سطح دارد: مسائل اخلاق ابتدایی تا اخلاق نهایی که همان سیر و سلوک است.

فقه معاصر: فقه اخلاق و فقه تربیت در چه سرفصل‌ها و مسائلی همپوشانی دارند؟ در این موارد، چگونه اندراج مسائل ذیل یکی از این دو باب، تعیین می‌شود؟

موسوی: بنده مقاله‌ای دارم با عنوان «فقه تربیتی در ترازو» که تلاش می‌کند برخی از این اشکالات را مدلّل کند و سپس به این سؤال پاسخ بدهد که چرا فقه تربیت از فقه اخلاق جداست؟ آیا اساساً خودسازی از دگرسازی جداست؟ طبق فرمایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام که فرمود: «مَن نَصَبَ نَفسَهُ للنّاسِ إماما فلیَبدأ بتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِهِ: هر که خود را در مقام پیشوایی مردم قرار دهد باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد.»، خودسازی، مقدمه دگرسازی است. در پاسخ این سؤال باید گفت: مقدمیت خودسازی بر دگرسازی، بر کسی پوشیده نیست؛ اما در مقام نظر، دو دانش مستقل برای دو فرآیند مستقل برای هستی اجتماعی رشد در زمینه خود و ایجاد رشد برای دیگران به وجود آمده است و این‌طور هم نیست که اخلاق تماماً تربیت باشد. پدیده اخلاق و تخلق، با پدیده تربیت، به لحاظ مفهومی مساوی نیست تا بگوییم فقه تربیت شامل فقه اخلاق هم می‌شود. اخلاق در مورد اخلاقیات است؛ اما در تربیت، یکی از محتوای آموزشی آن در مدرسه، اخلاقیات است. به تعبیر دقیق‌تر، ادعای تساوی اخلاق و تربیت، این توهم را ایجاد می‌کند که چرا فقه تربیت را قسیم فقه‌الاخلاق گرفته‌اید؟

این سؤال چند جواب دارد:

اولاً این دو دانش مستقل هستند و در مقام نظر باید آن‌ها را جدا دانست؛ و این به معنای نفی و انکار مقدمیت خودسازی برای دگرسازی نیست.

ثانیاً اگر شما نگران اخلاق و اخلاقیات و پایه بودن اخلاق برای تربیت هستید که ما دوازده سال پیش در کتابمان این مطلب را مدلل کردیم، تجلیلاً و اعظاماً للاخلاق و برای اکرام فقه اخلاق، می‌گوییم فقه اخلاق باید از فقه تربیت جدا بشود؛ لذا فقه تربیت را متهم به اخلاق ستیزی و اخلاق‌گریزی نکنید.

ثالثاً، اخلاق و تربیت با هم تساوی ندارند؛ بلکه نسبتشان عموم و خصوص من وجه است. وقتی فقه‌المدرسه می‌گوییم، موضوعات متنوع و انواع مختلفی از محتواهای آموزشی در مدارس به دانش‌آموزان آموزش داده می‌شود. به تعبیر دقیق‌تر، طبق ادبیات سند تحول بنیادین آموزش و پرورش که توسط شورای عالی انقلاب‌فرهنگی در سال ۹۱ ابلاغ شد، ما ساحت‌های مختلفی در تربیت داریم: تربیت اخلاقی، عبادی، سیاسی، اجتماعی، عقلانی، اقتصادی، تربیت هنری، تربیت علمی، تربیت زیبایی‌شناختی، تربیت جنسی و… . دانش‌آموزان ساحات مختلفی دارند که باید در ساحات مختلف به آن‌ها کمک کرد. در مورد ادبیات سواد که ادبیات یونسکو بر آن تأکید می‌کند، دانش‌آموزان ما به جهت اقتضائات روز، باید سواد حقوقی، سواد فضای مجازی و… داشته باشند. مثلاً ۸۰ سال پیش، سواد حقوقی خیلی لازم نبود. مثلاً صدسال پیش یک وصیت‌نامه می‌نوشتند یا یک قولنامه می‌نوشتند و تمام می‌شد؛ اما امروزه قولنامه نویسی یا نوشتن وصیت نیاز به سواد حقوقی دارد؛ لذا از باب اکرام علم اخلاق، باید تربیت را از اخلاق جدا کنیم.

پس اخلاق و تربیت نسبتشان تساوی نیست تا اشکال شود که چرا فقه‌الاخلاق را از فقه تربیت جدا کردید؛ بلکه به‌خاطر اهمیت زیاد اخلاق در زندگی دینی و اجتماعی و حتی سکولار که باید شریعت پاسخ مستقلی به اخلاق و تخلق بدهد، فقه‌الاخلاق را از فقه تربیت جدا می‌کنیم. البته در جایی که پژوهش‌های فقه تربیتی به تربیت اخلاقی بپردازد، با پژوهش‌های فقه اخلاقی مشترک می‌شود. برای این مطلب هم راه‌حل داریم؛ بدین صورت که اگرچه در دانش اخلاق اسلامی، به دلیل اینکه علم تربیت شکل نگرفته بود، استطراداً به مبحث تربیت اخلاقی و رابطه مرید و مراد و کیفیت راهنمایی و راهبری مرید توسط مراد پرداخته شده؛ اما وقتی وارد فقه اخلاق و فقه تربیت می‌شویم، وضع و جعل و قرارداد می‌کنیم که در فقه اخلاق، ناظر به فقه تربیت سخن نگوییم؛ و به تعبیر ادق، رابطه این دو علم را عموم و خصوص من وجه هم ندانیم و به‌گونه‌ای وضع و قرارداد کنیم که تداخلی در این دو علم صورت نگیرد؛ لذا فقه‌الاخلاق باید ناظر به فقه تکسّب اجتناب از رذایل و صعود اخلاقی باشد و مثل احکام حسد و احکام توکل و حکم شیوه‌های تقویت توکل، حکم روش‌های آراسته شدن به صبر، حکم حلم و تحلم و… را بحث کند. اما اینکه چگونه انسان متوکل را پرورش بدهیم در فقه تربیت باید بررسی شود. پس همپوشانی این دو علم هم برطرف شد.

فقه معاصر: تفاوت فقه تربیت با رویکرد تربیتی احکام چیست؟

موسوی: لزوم اتخاذ رویکرد تربیتی در احکام، معنای محصلی ندارد؛ یعنی معنای اینکه در مقام افتاء و فتوا، رویکرد تربیتی اتخاذ بکنیم، برای من معلوم نیست. من این سؤال را این‌گونه تغییر می‌دهم که فرق فقه و تفقّه تربیتی، با تحلیل تربیتی احکام چیست؟ تحلیل تربیت احکام، از سنخ فلسفه یابی برای احکام و کشف مناطات احکام است. مثلاً کسی فلسفه آداب و احکام حج را بررسی کند، کسی کارکردهای اجتماعی و بین‌المللی حج را بررسی کند یا اینکه کسی حقوق زن و دفاع از حقوق زن را در تمام ابواب فقهی بررسی کند. این‌ها نگاه پسینی به فقه و احکام و درصدد کشف علل احکام است؛ اما خودش بحث فقهی نیست؛ اما فقه تربیتی یا تفقه و اجتهاد در تربیت، یعنی اینکه دقیقاً مثل کتاب الصلاة کتاب تربیت در فقه شکل بگیرد و با همان دقت‌های اجتهادی، حکم موضوعات تربیتی مثل تعلیم سحر، مصرف زکات برای ساخت مدرسه، اجرت معلم یا اخذ اجرت برای تعلیم قرآن استنباط شود. این موضوعات در فقه ما موجود است. پس رویکرد تربیتی احکام، معنای محصلی ندارد؛ بلکه تعبیر صحیح این است که تحلیل تربیتی احکام گفته شود که اصلاً فقه نیست و فلسفه یابی است. ممکن است یک جامعه‌شناس بر اساس متد جامعه‌شناختی، احکام نماز جماعت را بررسی کند؛ اما این کار فقهی نیست؛ بلکه فقه تربیتی، دقیقاً تفقّه در موضوعات تعلیمی و تربیتی است.

ضرورت توجه به فقه‌الاخلاق

اما بحث‌های دیگری هم در اینجا قابل طرح است. مثلاً در مورد ضرورت فقه تربیت با این قدمت بیست‌ساله خودش که عده‌ای مثل آیت‌ﷲ اعرافی در حال شکل دادن به آن هستند و شکل‌گرفته و یک‌رشته مدون و در واقع پردامنه‌ای شده است و محققانی در این مسیر تربیت شده‌اند و مقالات و مجلات متعدد و پایان‌نامه‌های زیادی در این زمینه نوشته شده است؛ باید گفت: ضرورت آن آشکار است و حوزه‌های علمیه در تناظر به نیاز جامعه اسلامی و نیاز حکومت اسلامی و انقلاب بزرگ امام عظیم‌الشأن باید به فقه تعلیم و تربیت، بپردازند.

فقه تربیتی با همت حضرت آیت‌ﷲ اعرافی و مؤسسه اشراق و عرفان شروع شد و پیش رفت و مدون شد و در درخت‌واره رشته‌های حوزوی شکل گرفت و الآن یک جریان پرمخاطب ایجادشده و عده‌ای از اساتید به آن اقبال کرده‌اند و توجه به تأسیس و بسط فقه اخلاق به همان معنای خاص حوزوی از معنای فقه و از معنای اخلاق، ضرورت دارد؛ و بسط اخلاق پژوهی در همه اضلاع و رشته‌های آن، لازم و ضروری است.

تجربه جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که در عرض بسط فقه، بسط اخلاق و اخلاق پژوهی و اخلاق در جامعه و فرهنگ‌سازی خیلی لازم است. به‌بیان‌دیگر، اخلاقیات و بحث اخلاق، خیلی از گره‌های جامعه را باز می‌کند تا بحث فقه و قانون. البته کارکردشان متفاوت است، نه اینکه فقه مهم نباشد؛ اگرچه ما ضعف‌های تئوریک در حوزه اخلاق پژوهی هم داریم؛ لذا همین کار شما که مصاحبه می‌کنید و یک بسته از گفتگوها را شکل می‌دهید یک کار خیلی مهم است. باید این عقب‌ماندگی را در اخلاق پژوهی جبران کرد.

به عبارت دقیق‌تر، فقه اخلاق از چند جهت ضرورت دارد و با یک تیر، چند نشان زدن است: یکی اینکه جبران عقب‌ماندگی ما در اخلاق پژوهی و بسط تئوری باتکیه‌بر تراث اخلاق اسلامی و وفاداری به روش علوم اسلامی و غیره، یک ضرورت حوزوی است و به تعبیر علامه جوادی، همان فکری که ماه‌ها و سال‌ها در مورد استصحاب سخن گفته است در مورد الی‌ماشاءﷲ روایت اخلاقی سخن زیادی نگفته است؛ لذا روایات اخلاقی مورد مهجوریت قرار گرفته است، کمااینکه قرآن هم مهجور است. این ضرورت اول است.

نشان بعدی پاسخ به این شبهه، جریان روشنفکری دینی است. طبق بیان رهبری معظم انقلاب، روشن‌فکری دینی ما ناقص‌الخلقه متولد شده است، این شبهه که فقه ما اخلاق ستیز است و یک تکه‌ای از فقه ما را به‌عنوان شاهد می‌آوردند، ناشی از همین تفکر ناقص روشنفکری است. در زمان برپایی داعش که پیروان خامنه‌ای بزرگ، یک‌تنه آن را سرنگون و از صحنه روزگار محو کردند، روشن‌فکران در جای دیگری مشغول بودند و می‌گفتند فقه شیعه، فقه داعش است و ادعا می‌کردند که فقه شیعه، اخلاق ستیزی و اخلاق‌گریزی را – معاذﷲ – تئوریزه می‌کند. این حرف بسیار غلط بوده که بارها هم به آن جواب داده شده است. تأسیس فقه‌الاخلاق توسط فقه‌پژوهان جدید، باید تقویت بشود تا این شبهه پاسخ داده شود که فقه ما علاوه بر اینکه در تمام ابواب، ملاحظات اخلاقی را در سلسله علل احکام و مبادی اجتهاد رعایت می‌کند، در عرض سایر کتب فقهی مثل کتاب الصلاه و امثال‌ذلک، کتاب الاخلاق هم داریم و باید شخصی این گزاره‌ها را تجمیع و گردآوری کند و گزاره‌های اخلاقی را به شکل اجتهادی بحث کند. پس بسط فقه‌الاخلاق به چند دلیل ضرورت دارد.

فقیه فقه‌الاخلاق باید خودش موضوع شناس باشد

نکته پایانی اینکه اگر قرار است به فقه‌الاخلاق بپردازیم باید به مجموعه علوم اخلاقی که در دامن ادبیات علوم اسلامی مدرن شکل‌گرفته نیز توجه کنیم. تفقه در اخلاق به موضوع‌شناسی اخلاقی و مسلح شدن به دانش اخلاق نیاز دارد. در ابواب جدید فقه‌های نوین، فقیه باید خودش متخصص در موضوع باشد. اینکه موضوع‌شناسی را به کارشناس بسپاریم و ما فقط تفقه کنیم، تجربه موفقی از آب درنیامده است؛ چون هر چه جلو می‌رویم، به جهت پیچیدگی موضوعات باید اهمیت موضوع‌شناسی را برجسته‌تر کنیم و خود فقیه باید موضوع شناس باشد. مثلاً در فقه رمزارز، فقه هوش مصنوعی و امثال‌ذلک، اکتفا به موضوع‌شناسی توسط کارشناسان کافی نیست. همان‌طور که طلبه فقه تربیتی که ادعای فقاهت در تربیت دارد، باید یک لیسانس علوم تربیتی داشته باشد، به این معنا که از علوم تربیتی بی‌بهره نباشد؛ به همین تناظر، کسی که دانش‌پژوه رشته فقه اخلاق است و یا خود را فقیه در اخلاق می‌داند باید علم اخلاق را بشناسد و تخصصی بداند. این ساده‌انگاری ماست که می‌گوییم اخلاق و تربیت همین چیزی است که ما بلدیم. پس هر طلبه‌ای که اخلاق بلد است تربیت هم بلد است. هر طلبه‌ای به دلیل فضل حوزوی از اخلاق و تربیت و بعضاً از مشاوره هم سر درمیاورد؛ لذا امام‌جماعت می‌تواند هم در مورد اخلاق و هم در مورد فقه صحبت کند. این‌ها مغالطه است. البته منافاتی ندارد عالمی خودساخته و اهل تهجد، نفسش تأثیرگذار باشد؛ اما در حوزه مشورت خانوادگی یا در برخی ناهنجاری‌های روان‌شناختی یا در حوزه مشاوره شغلی یا تحصیلی تخصص نداشته باشد. به تعبیر دقیق‌تر، سطحی از اطلاعات عمومی در حوزه تربیت، اخلاق و مشاوره را دارد اما هر چه موضوعات تخصصی می‌شود کار سخت‌تر می‌شود؛ مثل پزشک عمومی که نباید خودش را در حد پزشک فوق‌تخصص بداند.

در همین‌جا اضافه کنم مجموعه علوم اخلاقی و رفتاری، یعنی تحولات و ایجاد رشته‌ها در حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی و رفتاری در حوزه اخلاق شکل‌گرفته است، مثل مجموعه اخلاق کاربردی، فرا اخلاق و بحث‌هایی ازاین‌دست؛ لذا لازم است که فقیه فقه اخلاق این موضوعات را بشناسد خصوصاً در موضوعات رشد اخلاقی که باید چندین کتاب دانشگاهی در این زمینه موردمطالعه قرار بگیرد تا معلوم شود اخلاقیات چگونه در کودک رشد پیدا می‌کند.

رده‌های مرتبط