رویکرد حداقلی به فقه، منجر به عرفی شدن فقه می‌شود

اساساً در رویکرد حداقلی برای فقه، جایگاه و رسالت و توانی برای پاسخ به مسائل مربوط به نظام‌سازی، نهادسازی، سیاست‌گذاری و... در نظر گرفته نمی‌شود؛ بنابراین فقه تخصصا از مسیر پاسخ‌دهی به مسائل کلان اجتماعی کنار می‌رود.

اشاره: رویکرد حداقلی به فقه، هم در میان بزرگان حوزه در اقلیت است و هم بر خلاف قرائت رسمی دین در کشور است. همین امر موجب شده است تا همواره در حاشیه قرار داشته و کمتر ابعاد آن مورد گفتگو و واکاوی قرار گیرد. به دیگر سخن، رویکرد حداقلی به فقه، همواره در جایگاه منتقد بوده است و کمتر این مجال پیش آمده که از آن انتقاد شود و در جایگاه پاسخگویی قرار گیرد. به همین مناسبت با حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین ادبی، استاد حوزه علمیه مشهد، پیرامون ابعاد و چالش‌های رویکرد حداقلی به فقه گفتگو کردیم. او که از منتقدان این رویکرد به شمار می‌رود، در این گفتگوی اختصاصی، به بیان چالش‌ها و نقاط ضعف فراروی این رویکرد پرداخت.

فقه معاصر: مراد از رویکرد حداقلی به فقه، دخالت فقه در کدام عرصه‌ها از عرصه‌های زندگی انسان است؟

ادبی: به نظر می‌آید باید این سؤال را طور دیگری مطرح کرد. باورمندان به فقه حداقلی، فقه را علم تکلیف‌محور می‌دانند و نه حق‌محور و عدالت‌مدار. معنای این سخن این است که هرجا پای رابطه مستقیم تکلیف و رابطه بندگان با خدا مطرح باشد، فقه در دایره احکام خمسه اظهارنظر می‌کند؛ اما در امور حقوقی و مرتبط با حق و آنجا که باید عدالت را محور کنش‌های اجتماعی قرار داد، علم فقه نمی‌تواند نقش‌آفرین باشد.

قائلین به فقه حداقلی، امور اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را اساساً در دایره فقه تعریف نکرده و میان فقه با این امور نسبتی برقرار نمی‌کنند؛ به عبارتی، بنیان‌های اجتماعی و فرهنگی با احکام فقهی قابل‌اصلاح و توسعه و رشد نیست؛ بلکه نیازمند منبع دیگری غیر از فقه برای تکفل این امور است.  عدم ورود فقه به حوزه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و نظام معیشت بشر، زمینه جدایی دین از سیاست و اجتماع را فراهم می‌کند و باعث واگذاری تولّی حکومت و سیاست‌ورزی به غیرفقیهان می‌شود. این تفکر فقط مسائلی که به سعادت اخروی مرتبط است را در نظر می‌گیرد و به بقیه امور زندگی کاری ندارد.

فقه معاصر: آیا رویکرد حداقلی به فقه، به معنای رجوع حداکثری به عقل و سیره عقلاء و کاهش رجوع به نصوص است؟

ادبی: قائلین به فقه حداقلی، دایره منطقه الفراغ را چنان وسیع می‌گیرند که برای فقه، جز اظهارنظر در احکام عبادی شخصی و رفتار فردی، چیزی باقی نمی‌ماند. در این تعریف، نظام‌سازی، نهادسازی، سیاست‌گذاری و تمام امور مربوط به سیاسات و معاملات، حکم الزامی فقهی ندارند و این عقلاً هستند که در این زمینه تأسیس بنا می‌کنند. معنای این سخن به طور طبیعی کاهش رجوع به نصوص است، اما شاید بتوان به‌گونه‌ای دیگر به مسئله نگریست. مخالفان با رویکرد حداقلی می‌گویند دین به معنای منظومه‌ای از احکام، اخلاق و اعتقادات است؛ بنابراین وقتی از فقه حداقلی سخن می‌گوییم، درباره کل دین صحبت نمی‌کنیم بلکه درباره دانش فقه سخن می‌گوییم و دین مساوی با فقه نیست. اما این سخن توجیه مناسبی نیست؛ زیرا آنچه در فقه حداقلی مبنا قرار می‌گیرد، اساساً بخش‌های اخلاق و اعتقادات را نیز در بر می‌گیرد و هرآنچه که به حوزه‌های غیرفردی مربوط می‌شود را از دایره دین خارج می‌داند. نکته مهم در این رویکرد این است که اساساً در رویکرد حداقلی برای فقه، جایگاه و رسالت و توانی برای پاسخ به مسائل مربوط به نظام‌سازی، نهادسازی، سیاست‌گذاری و… در نظر گرفته نمی‌شود؛ بنابراین فقه تخصصا از مسیر پاسخ‌دهی به مسائل کلان اجتماعی کنار می‌رود.

فقه معاصر: در این صورت، باتوجه‌به اینکه فهم حکم عقل و سیره عقلاً توسط مردم عادی و غیرفقیه نیز ممکن است، آیا دلیلی برای رجوع مردم به فقها برای فهم شریعت باقی می‌ماند؟

ادبی: خب اول این را در نظر بگیریم که وقتی از عقل و احکام عقلی صحبت می‌کنیم، باید دایره فهم عقل را گسترده‌تر از فهم عموم مردم در نظر بگیریم؛ یعنی عقل، چه عقل نظری و چه عقل عملی، گاه با مفاهیم و پدیده‌هایی مواجه است که ادراک آنها بدیهی است و گاه غیربدیهی. در دایره غیربدیهیات، مردم عادی و غیرفقیه امکان دستیابی به حکم و پاسخ را ندارند و نیازمند رجوع به فقیه هستند. علاوه بر این، در نحوه استدلال عقلانی نیز ظرافت‌هایی وجود دارد که نمی‌توان آن را به عموم مردم احاله داد. گاه غفلت از اختلاف مراتب احکام عقلانی و سرایت‌دادن احکام و آثار یک مرتبه به مرتبه دیگر و یا اثبات توانمندی عقل در دستیابی به یک سلسله معارف و احکام به واسطه توانمندی آن در مرتبه دیگر، خودبه‌خود زمینه عدم دقت و انحراف در نتیجه را فراهم می‌آورد. بسیاری از استدلال‌های عقلانی که از دایره اعتبار خارج‌اند، به دلیل خلط میان مراتب و استفاده از ظرفیت‌های یک مرتبه در مرتبه دیگر است؛ بنابراین باز هم از حضور فقیه در عرصه فهم شریعت بی‌نیاز نیستیم و فهم مردم عادی در این باره کافی نیست. همچنین فهم حکم عقل با فرآیند استنباط حکم عقل، دو چیز متفاوت است و در درک و استفاده از فرآیند استنباط حکم عقل، باز رجوع به کارشناس خبره که همان فقیه است ضروری است. اما نکته اساسی همان‌طور که عرض شد، این است که در رویکرد حداقلی به فقه، دایره اختیارات دین در زندگی بشر، آن چنان محدود به امور فردی می‌شود که این مقدار ورود و دخالت در زندگی، تأثیر چندانی بر سرنوشت مورد نظر بشر که باید همراه با سعادت و رشد و تکامل در همه ابعاد باشد، ندارد؛ بنابراین اگرچه باز هم امکان دارد رجوع به فقها به‌صورت محدود باقی بماند اما از اثر چندانی برخوردار نخواهد بود.

فقه معاصر: باتوجه‌به اینکه طرفداران رویکرد حداقلی به فقه، تقریباً تمام مسائل شریعت را باتوجه‌به سیره و حکم عقلاً تفسیر می‌کنند و عموم مردم نیز امکان رجوع به این حکم و سیره را دارند، اساساً فلسفه بعثت انبیاء چه بوده است؟

ادبی: سؤال از هدف بعثت انبیاء اساساً یک سؤال کلامی است، اما ازاین‌جهت که هدف و قلمروی دین را بیان می‌کند دارای اهمیت است.  شاید بهتر باشد سؤال را این‌طور مطرح کنیم که آیا دعوت انبیا به اهداف آخرتی و سعادت معنوی محدود است یا مصالح معیشتی و سعادت این‌جهانی را نیز در بر می‏گیرد؟ آیا انبیا صرفاً هدایتگر بشر به‌سوی خدا و آخرت هستند یا علاوه  بر آن، برنامه‏ای برای رساندن مردم به رفاه دنیایی نیز دارند؟ پیامبران رسالت خویش را در چه قلمروی می‏دانند و جامعه بشری چه انتظاری از آنان دارد؟ معتقدین به فقه حداقلی، برای بعثت انبیا، رسالتی آخرتی و به‌دوراز اهداف دنیایی ترسیم می‌کنند. براین‌اساس، دینی شکل می‌گیرد که دغدغه‌اش به‌هیچ‌عنوان با دغدغه‌های نوع بشر که باید از او پیروی کنند، همخوانی ندارد؛ بنابراین دین در مسیری گام می‌نهد که انسان‌ها نیازهای خود را در آن جستجو نمی‌کنند.

در مقابل این تفکر، تفکر جامع‌نگر است که دین را منشور زندگی این دنیا و آن دنیا می‌داند. بدین معنا که دنیا و آخرت به‌عنوان یک کل واحد، زندگی انسان را تشکیل می‌دهد و این آمیختگی چنان است که نمی‌توان میان دو بخش از هم تفکیک کرد. دنیا و آخرت دو روی سکه زندگی‌اند و دین دنیایی و آخرتی معنا ندارد. دین دنیایی همان دین آخرتی است و بالعکس. این دو در کنار هم، معنای حقیقی دین را نمایان می‌کنند. تناقض معتقدان فقه حداقلی در این است که دین را به دو بخش دنیایی و آخرتی تقسیم می‌کنند. اساساً دین دنیایی و آخرتی معنا ندارد و دنیا و آخرت با هم و در کنار هم یک پازل را تکمیل می‌کنند و این‌طور نیست که بتوان این دو را دو بخش در مقابل هم قرار داد و از هم تفکیک کر؛ لذا فلسفه بعثت انبیا به‌عنوان کسانی که هدایت بشر به‌سوی سعادت را عهده‌دار هستند، به هر دو جنبه زندگی دنیا و آخرت مرتبط است و نمی‌توان این دو جنبه را از هم تفکیک کرد. انبیا با ایجاد انتظام و انسجام در زندگی دنیوی بر اساس دستورات الهی، زمینه سعادت و رفاه دنیوی و اخروی بشر را فراهم می‌آورند؛ بنابراین آنها نسبت به زندگی بشر هم از جنبه مادی و رفاهی و هم از جنبه اخروی آن مسئول‌اند و نمی‌توان این دو را از هم جدا فرض گرفت.

فقه معاصر: آیا رویکرد حداقلی به دین، منجر به عرفی شدن دین نمی‌شود؟

ادبی: مقصود از عرفی شدن را اگر جدایی دین از عرصه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بدانیم، تفکر حداقلی نسبت به فقه، طبیعتاً منجر به عرفی شدن می‌شود. یعنی زمینه‌ای فراهم می‌کند که دین و فقه تنها در یک محدوده کوچک محصور شده و منزوی می‌شود و از تأثیرگذاری بر روندهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و معاش بشر محروم می‌ماند. تفکر دین حداقلی منجر به بروز سکولاریسم خواهد شد و خاستگاه الهی دین و ارزش‌های معرفتی و اجتماعی آن را نفی خواهد کرد؛ بنابراین نمی‌توان این را منکر شد.

فقه معاصر: طرفداران رویکرد حداقلی به دین، در عین اینکه پاسخ به بسیاری از مسائل را خارج از وظیفه فقه می‌دانند لکن درعین‌حال، عهده‌دار مناصبی مانند مرجعیت می‌شوند که مستلزم پاسخگویی حداکثری به پرسش‌های مردم است. این تناقض، چگونه قابل‌حل است؟

ادبی: اگر مرجعیت دینی را یک مقوله منحصر در سعادت اخروی بدانیم، با تفکر فقه و دین حداقلی قابل‌جمع است. یعنی می‌توان چنین در نظر گرفت که این افراد دین را محدود به سعادت اخروی و امور مربوط به آن می‌دانند و به زندگی مادی انسان‌ها کاری ندارند و در نتیجه در همان حیطه مرجع و محل رجوع مردم هستند؛ بنابراین پاسخگویی به سؤالات مردم در این زمینه قابل‌جمع با چنین تفکری است. در چنین حالتی، طبیعتاً پاسخگویی حداکثری به پرسش‌های مردم نیز ممکن است منوط به اینکه لزوماً همه چیز را به دین و شریعت و دریافت‌های از آن نسبت بدهند، نباشد؛ زیرا پایگاه الهی دین تخریب شده و ارزش‌های معرفتی و اجتماعی عقل‌محور خواهد شد. ممکن است یک فقیه با تفکر حداقلی، توانمندی و علم لازم برای قبول مرجعیت در حوزه‌های انسانی را داشته باشد، اما قطعاً خاستگاه این تفکرات را دین الهی نمی‌داند.

فقه معاصر: تجربه رویکرد حداقلی به فقه در کشورهای اسلامی و مسیحی، چگونه بوده است؟

ادبی: جدایی دین از سیاست، باعث انزوای دین و گوشه‌نشینی آن در جوامع مسیحی و مسلمانی شده است که به این تفکر تن داده‌اند. علاوه بر اینکه عدم پیوند میان دنیا و آخرت، ابزارهای بازدارنده اجتماعی که دین برای اداره سالم جامعه در اختیار دارد را، از دسترس خارج کرده است و مدیریت کلان و خرد جامعه در دور باطل عقل ناقص بشری گرفتار آمده است. در نتیجه آنچه می‌بینیم جامعه‌ای بی‌اخلاق، مبتنی بر قوانین بدون پیوست اخلاقی و خشک و خشن و البته سراسر تبعیض خواهد بود. تجربه مسیحیت در این مورد بسیار گویا و عبرت‌آموز است. عدم مراقبت از دخالت دین در عرصه‌های مختلف زندگی و برچیدن دامن دین از زندگی مردم، باعث شده کشورهای اسلامی سکولار هم جز پوسته‌ای از اسلام چیزی از آن را در اختیار نداشته باشند.

فردی گرایی و شخصی‌سازی دین باعث بروز معضلاتی همچون همجنس‌بازی و زنا و… شده که حتی عقل بشری نیز به نادرست بودن آن اذعان دارد اما توان مدیریت جامعه در مواجهه با این بحران‌ها را ندارد. صاحب‌نظران سکولار مسلمان، قائل به این هستند که خداوند پیامبر را «مبلغ عن اللَّه و داعی الی اللَّه» دانسته است نه حاکم و زمامدار شریعت اسلامی که روابط مردم با همدیگر را تنظیم می‌کند. با این تفکر، اصل حاکمیت زمینی و مدیریت جامعه و کشورداری و عهده‌داری زمام امور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، تربیتی، آموزشی و… همگی از دایره وظایف دین و انبیا خارج می‌شود و برای دین، جز برخی از امور شخصی عبادی چیزی باقی نمی‌ماند. در نتیجه دین‌داری با جامعه‌داری و سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی کلان اجتماعی هیچ نسبتی برقرار نمی‌کند.