اشاره: مسئله عدالت نهتنها سالها و دههها، بلکه قرنهاست که در فقه شیعی مطرح است؛ یکبار با اعتراض به چرایی عدم تساوی حقوق مردان و زنان، بار دیگر به بهانه عدم تساوی حقوق مسلمانان و کفار و بار دیگر به دلیل عدم تساوی در تقسیم کمکهای دولتی از قبیل یارانه به همه مردم. پرسش اصلی اما این است که عدالت چیست؟ آیا عدالت به معنای برابری است تا این پرسشها معنا پیدا کند یا آنکه مقصود از آن، چیز دیگری است. حجتالاسلاموالمسلمین دکتر مهدی شجریان، سالهاست مهمترین دغدغه آموزشی و پژوهشی خود را عدالت قرار داده است. عضو هیئتعلمی گروه عدالت اجتماعی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی معتقد است هیچ عدالتپژوهی، عدالت را به برابری تفسیر نکرده است. او البته مشکل و چالش اصلی مسئله عدالت چگونگی تفسیر آن عنوان میکند. مشروح گفتگوی اختصاصی و پرنکته فقه معاصر با این عدالتپژوه، بهقرار زیر است:
فقه معاصر: حق برخورداری از عدالت به چه معناست؟ آیا مراد، عدالت خداوند در حق بندگان است یا حکمرانی عادلانه حاکمیت نسبت به مردم یا رفتار عادلانه شهروندان نسبت به یکدیگر؟
شجریان: در مورد سؤال اول شما باید این نکته را متذکر بشوم که در متن سؤال از سه گونه عدالت سؤال شده است:
- عدالت خداوند با بندگان خودش؛
- عدالت حاکمیت نسبت به شهروندان؛
- عدالت مردم در روابطی که با هم دارند.
مباحث پیرامون عدالت، از جمله مباحث میانرشتهای است و دانشهای مختلفی در آن حضور دارند و زوایای مختلف آن را در واقع میکاوند. میتوانیم نسبت به پاسخ این سؤال بگوییم مباحث عدالت در تمام آن سه فرضی که مطرح شده است رواج دارد و در هر سه آنها از عدالت سخن گفته میشود؛ منتها دانشهای مختلفی متکفّل سخن از این موارد هستند.
در خصوص عدالت خداوند در حقِّ بندگان خودش، دانشهای کلام و فلسفه اسلامی در بخش الهیات بالمعنی الأخص، عهدهدار پاسخ به این سؤال هستند. البته امروزه وقتی گفته میشود عدالتپژوهی، ذهنها منصرف به این قسم از مباحث عدالت یعنی عدالت خداوند نمیشود، بلکه بیشتر عدالتپژوهی در حوزه علوم اجتماعی و علوم سیاسی مطرح است که به آن دو شاخه بعدی میپردازد. در آن دو شاخه بعدی، به حکمرانی عادلانه حاکمیت با مردم و مردم با مردم اشاره شده است. در این دو حوزه، دانشهای مختلفی بحث میکنند؛ مثل فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق و علوم اجتماعی. بهصورت خاص، دانش فقه هم در هر دو حوزه بحث دارد. دانشهای مختلفی که در هر دو حوزه بحث ورود دارند، پاسخهایشان هم نسبت به این دو سؤال مختلف است. شما سراغ هر کدام از این علوم بروید میگویند در این دو رابطه باقیمانده حقِّ مردم نسبت به حاکمیت و حقِّ مردم نسبت به همدیگر، امری مسلّم است.
البته در دانش کلام، نظریات دیگری هم وجود دارد. برخی اساساً منکر این هستند که بندگان نسبت به خداوند متعال حقی داشته باشند و حق را یکطرفه فرض میکنند. ایشان بندگان را دررابطهبا خدا فقط مکلّف محسوب میکنند نه مُحقّ؛ اگر هم حقی فرض میکنند یک حقِّ اعتباری است که خودِ خدای متعال برای خودش وضع کرده است: «کَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَة»، نه اینکه این حق یک حقِّ واقعی و تکوینی در سرشت رابطه بین خدا و مخلوق قابل تصویر باشد. برخلاف دانش کلام و فلسفه اما، در علوم اجتماعی، سیاسی، فلسفه اخلاق و در علوم مختلفی که به این دو حوزه بعدی میپردازند میتوانم بگویم که اختلافنظری وجود ندارد و همگان معتقد هستند که مردم نسبت به حاکمیت حقوقی دارند که باید رعایت بشود؛ کمااینکه مردم نسبت به یکدیگر هم حقوقی دارند که باید رعایت بشود. البته دایره این حقوق باز منحصر به همین دو حوزه باقیمانده نیست، بلکه حوزههای دیگری هم میشود ترسیم کرد؛ مثل حقوق حاکمیت نسبت به مردم، حقوق مردم نسبت به نسلهای بعدی، حقوق حیوانات و مانند آن.
در حوزه حقوق مردم بر حاکمیت، این رابطه، یک رابطه یکطرفه نیست؛ بلکه چنانچه مردم نسبت به حاکمیت حقوقی دارند، حاکمیت هم نسبت به مردم حقوقی دارد؛ مثل رابطه حقوق جمادات و حیوانات نسبت به انسانها که برخی آن را مطرح میکنند؛ یا حقوق بینالنسلی یعنی مردمانی که در عصر کنونی هستند باید حقوق نسلهای بعدی را که هنوز موجود نشدهاند را مراعات بکنند.
حاصل مطلب اینکه دایره تصور حق و تصور برخورداری از حق، غیر از آن حوزه اختصاصی بهاصطلاح کلامی که محلِّ اختلاف است یک دایره متفقٌ علیه و درعینحال خیلی گستردهای است که در حوزههای مختلف مطرح میشود. عمده در اینجا، چیستی حق و ملاک حق است نه هستی حق؛ یعنی ازاینجهت که حقِّی وجود دارد اختلافنظر نیست، بلکه ازاینجهت که این حق چیست و چه ملاکهایی حدود و ثغور آن را تعیین میکند اختلاف وجود دارد. شما اگر بر مبنای لیبرالیسم با ارزش قائلشدن برای آزادی فردی جلو بیایید، حقوق شهروندی را به یکشکل تفسیر میکنید؛ اما اگر بر مبنای اسلام جلو بیایید حقوق شهروندی را به گونه دیگری تفسیر خواهید کرد.
مثلاً امروزه در برخی از جوامع اروپایی، اقلیّتهای جنسی برخوردار از حقوق شهروندی محسوب میشوند. این حقّ، فرزند فردگرایی لیبرالیستی است که در آن، منافع جامعه و منافع خانواده به آن معنایی که در مکتب اسلام مدّنظر است تصویر نمیشود؛ اما وقتی در فضای اسلامی قرار بگیریم نمیتوانیم آن حقوق گسترده را مخصوصاً برای بعضی از اقلیّتهای جنسی تصویر کنیم؛ زیرا اقلیّتهای جنسی یک معنای خیلی کلان و گستردهای دارند و هر فردی را با هر انتخاب فردی (Personal choice) و با هر هویّت جنسیّتی (Gender identity) که خودش انتخاب بکند به رسمیت و به اعتبار میشناسد، بدین صورت که اگر بگوید من دگرجنسگرا هستم این دگرجنسگراییاش معتبر است، و اگر بگوید من همجنسگرا هستم به شرح ایضاً معتبر شناخته میشود و حقوقی برایش لحاظ میگردد، اگر بگوید من دو جنسگرا هستم باز هم حقوقی برایش لحاظ میشود.
مخفف این اقلیّتهای جنسیّتی را «LGVTQPLAS» میگویند و آخرش هم پِلاس (+) گذاشتند به این معنا که این فضا باز است. انواع اقلیّتهای جنسیّتی بهحسب این دو ملاکی که عرض کردم – یعنی انتخاب شخصی و هویت جنسیّتی – معتبر شناخته میشوند و برای اینها حقوقی تصویر میشود؛ اما در ذیل اندیشه اسلامی، ما نمیتوانیم این گستردگی حقوق را تصویر کنیم؛ حداقل برای برخی از اقلیّتهای جنسیّتی که به لحاظ بیولوژیکی و زیستشناختی جنسیّت دیگری شناخته نمیشوند، چنین چیزی ممکن نیست؛ مثلاً فرض بفرمایید پزشکان، اطبا یا روانشناسان میگویند هیچ اختلالی در فضای جنسی یا فضای بیولوژیکی یا فضای روانی این فرد وجود ندارد اما درعینحال میگوید من همجنسگرا هستم، آیا در باورهای اندیشه اسلامی، به چنین شخصی میتوانیم حق بدهیم؟ قطعاً نمیتوانیم؛ چون این همان چیزی است که در اندیشه اسلامی، لواط و مساحقه محسوب شده و به رسمیت شناخته نمیشود و ما نمیتوانیم حقّی برای او ترسیم کنیم.
بنابراین، اصلِ وجود حق در این مکاتب مختلف محلِّ تردید نیست اما اینکه حق چیست و بر اساس چه معیارهایی صورتبندی میشود و حدود و ثغورش به چه شکل است، طبیعتاً در مکاتب فکری مختلف و پارادایمهای فکری مختلف به گونههای مختلفی تفسیر خواهد شد.
فقه معاصر: عدالت بهعنوان یک حق شهروندی با عدالت بهعنوان یک قاعده فقهی یا یک نظریه اسلامی، چه تفاوتهایی دارد؟
شجریان: ما باید حقِّ شهروندی را ابتدا معنا کنیم و ببینیم در چه پارادایمی حقِّ شهروندی را مطرح میکنیم و بعد سراغ قاعده فقهی عدالت برویم و ببینیم مقصود ما از این قاعده چیست؟ بسیاری از فقها، احتمالاً قاعده عدالت را به این معنی که مدّنظر سؤالکننده است اصلاً قبول ندارند. قاعده عدالتی که در فقه مطرح است یک مسئله خاص در باب معاملات است که مسئله تنصیف را مطرح میکند؛ اما قاعده عدالت در نگاه برخی از معاصرین مثل مرحوم شهید مطهری، خیلی معنای گستردهای پیدا میکند و میتواند بر همه احکام اجتماعی و سیاسی اسلام و بر فقه اجتماعی و سیاسی ما سایه بیندازد، یعنی منحصر به یک باب خاصی نیست؛ چنانچه در تفسیر قاعده عدالت در بین فقهای گذشته مرسوم بوده است.
پس باید تکلیف خودمان را در حقِّ شهروندی مشخص کنیم که به چه معناست؟ همچنین باید تکلیف خود را در مورد معنای قاعده فقهی عدالت مشخص کنیم تا بتوانیم به این سؤال پاسخ بدهیم.
اما نکتهای که من در حاشیه این سؤال میتوانم بهصورت خیلی مختصر به آن اشاره کنم و در بخشی از حوزه پژوهشی خود هم به آن پرداختهام، این است که حقیقتاً ما از عدالت در فقه رایج و مرسوم حوزههای علمیه بهرهای نداریم.
یک نگرش این است که بگوییم عدالت همان چیزی است که در نصوص آمده است. اگر اینگونه بگوییم کلِّ فقه موجود، تبیین عدالت میشود.
یک گرایش این است که بگوییم عدالت همان چیزی است که در نصوص یا فتاوای معتبر فقهی ما خصوصاً در بین علما مطرح شده است. این گرایش در حوزه وجود دارد و قوی هم هست. این گرایش، نوعی اشعریگری شیعی است. البته دقیقاً اشعریگری نیست؛ چون حُسن و قبح ذاتی را قبول دارد، کمااینکه حُسن و قبح عقلی را نیز قبول دارد و معتقد است که عقل به حُسن عدالت و قُبح ظلم حکم میکند و مسیرش اینجا از اشاعره جدا میشود؛ چون اشاعره منکر حُسن و قبح عقلی و در مرحله قبلتر، منکر حُسن و قبح ذاتی هستند. این تفاوت علمی بین اشاعره و نگاه رایج فقهی ما وجود دارد که ما حُسن و قبح عقلی را پذیرفتیم و معتقد هستیم حُسن عدالت را عقل تشخیص میدهد، کمااینکه قبح ظلم را عقل ما عقل مستقل ما تشخیص میدهد. تا اینجا جدایی بین ما و اشاعره مسلّم است اما وقتی سراغ تعیین مصادیق عدالت میرویم، این پرسش مطرح میشود که مصادیق عدالت – و به تعبیر برخی از فقها، جزئیات عدل و ظلم – را چگونه کشف کنیم؟
در اینجا مسیر ما دیگر از مسیر اشاعره جدا نیست؛ بلکه همانطور که اشاعره برای کشف مصادیق عدل سراغ نص یا راهحلهای دیگر میروند و کاری با عقل مستقل ندارند، ما هم به شرح ایضاً به سراغ نص میرویم. منظورم از «ما»، گرایش رایج و به تعبیری، تم غالب در فقه ما است. بله، گرایشهای شاذ و یا در حاشیهای هم وجود دارد که اینگونه نیست، ولی آن گرایش رایج همینگونه است، یعنی سهمی برای عقل برای کشف مصادیق عدالت نمیدهد، لذا دست عدالت دست عدل برای مباحث عدالت بسیار بسته میشود و در یک چنین فضایی، طرح قاعده عدالت با آن نگاهی که امثال شهید مطهری دارند که میخواهند بر کلِّ مباحث اجتماعی و سیاسی فقه سایه بیندازد و هر جا که این حکم مخالف با عدالت بود کنارش بگذارد، اصلاً ممکن نیست.
آنهایی که قائل به قاعده عدالت هستند طبیعتاً باید قاعده عدالت را مثل قاعده نفی حَرج محسوب بکنند؛ چنانچه قاعده نفی حَرج هر جایی که حرجی پیش بیاید، میآید و حکم را بر میدارد، قاعده عدالت نیز باید یک چنین خاصیتی پیدا کند؛ یعنی هر کجا که بهحسب اقتضائات زمانی و مکانی، حکمی مستلزم بیعدالتی شد باید آن حکم را بردارد و خلاف آن حکم که عادلانه است را مطرح کند.
چنین چیزی در فقه رایج ما تاکنون رواج نداشته است و گرایشهای نادری در فقه هستند که میخواهند به این سمت حرکت کنند؛ مخصوصاً برخی از اساتید معاصر که در تلاش هستند با طرح برخی از عناوین و اصطلاحات، جای پای این روند استنباطی را در فقه باز کنند؛ اگرچه تا این رویکرد تصویب شود و در میان غالب اساتید حوزه علمیه به رسمیت شناخته بشود گمان میکنم مسیر بسیار بسیار طولانی وجود دارد و حالا حالاها نمیتوانیم امید داشته باشیم که این اتفاق در سطح غالب جریان فقاهت ما رخ بدهد.
فقه معاصر: آیا حق برابری انسانی، صرفاً به دنبال مساوی بودن انسانها در حقوق است ولو اینکه این تساوی در ظلم باشد یا آنکه عادلانهبودن رفتارها را نیز در بردارد؟
شجریان: گرایشهای مختلف عدالتپژوهی، مطالعات عدالت را مطالعات برابری و نابرابری محسوب میکند؛ یعنی ما در کلان نظریههای عدالت، یک گرایش معتبر و شناخته شدهای نداریم که بگوید عدالت یعنی برابری در همه جهات. البته در مورد گرایشهای فمینیستی آن هم با یک تفسیر خاصی از جنسیت که فمینیستها ارائه میدهند، معتقد هستند که نهتنها هر نوع نابرابری و عدم مشابهت بین زن و مرد باید برداشته بشود بلکه این نابرابری بین انواع جنسیّتها و اقلیّتهای جنسیّتی باید از بین برود.
اما اگر تفکرات فمینیستی را کنار بگذاریم و وارد تحلیل نگاه عدالت پژوهان بشویم، تا آنجا که من میدانم، احدی معتقد به این معنا نیست که عدالت با تحقق برابری در همه ساحات محقق میشود؛ چرا که بدیهی است چنین چیزی، خودش به بیعدالتی منجر خواهد شد؛ مثلاً اگر در یک کلاس، شما به همه دانشآموزان یک نمره بدهید، این کار، ظلم در حقِّ آن دانشآموزی است که بیشتر تلاش کرده و زحمت کشیده است؛ یا اگر در یک کارخانه و ادارهای به همه کارکنان حقوق مساوی بدهند، با اینکه هم درجه تخصص آنها و هم میزان ساعات حضورشان و هم میزان تلاششان و هم عائله آنها متفاوت است، قطعاً مصداق بیعدالتی است.
اساساً پیچیدگی که مباحث پژوهشی عدالت ایجاد کرده است در همین نقطه است. مطالعات عدالت، مطالعات برابری و نابرابری است، نه مطالعات خصوص برابری؛ که اگر اینطور بود پیچیدگی نداشت و میگفتیم عدالت یعنی برابری و مسئله هم حل میشد اما چرا بشر صدها سال و هزاران سال پیرامون عدالت بحث میکند و همچنان نقاط ابهام وجود دارد؟ بهخاطر اینکه عدالت، مطالعات برابری و نابرابری است؛ یعنی عمده بحث در عدالت، تعیین معیارهایی است که باواسطه آن نوع معیارها میشود تشخیص داد که کجا میتوان برابرانه عمل کرد و کجا میتوان نابرابرانه عمل نمود.
بنابراین، اینکه ما عدالت را مساوی با برابری بدانیم دیدگاهی است که اساساً از نظر عدالت پژوهان واضح البطلان است و طرحش معنا ندارد الا اینکه برخی از عدالت پژوهان معتقدند ما میتوانیم عدالت را به یک نوع برابری خاص ارجاع دهیم نه برابری در همه جهات. من این را یک توضیحی بدهم تا رابطه عدالت با برابری بیشتر واضح بشود:
اساساً مادّه عَدَلَ در لغت، با برابری قریب است و قُرب معنایی دارد. وقتی دو چیزی شبیه و مثل هم هستند گفته میشود: «هذا عِدلُ هذا»؛ لذا اینگونه نیست که عدالت هیچ ارتباطی با برابری نداشته باشد، بلکه عدالت با برخی از انواع برابری همپوشانی کامل دارد.
توضیح مطلب اینکه: برابری یک مفهوم ذات تعلّق است؛ یعنی دائماً باید با متعلّق خودش معنا بشود و إلا معنای دقیقش درک نمیشود؛ مثلاینکه بگوییم: ایران ارتباط دارد! در اینجا سریع سؤال میشود که ایران با کجا ارتباط دارد؟ چون ارتباط، یک مفهوم ذات تعلّق است؛ لذا باید تعیین کرد که ارتباط در کجاست؟
یا مثل عشق و محبت که باید تعیین کرد در کجاست؛ لذا ما همانطور که در کنار عشق و محبت میتوانیم نفرت داشته باشیم، در کنار ارتباط هم میتوانیم انقطاع و عدم ارتباط داشته باشیم. برابری هم همینطور است؛ وقتی میگوییم الف و ب برابر هستند باید سؤال کرد که این برابری در چیست؟ آیا این برابری در همه جهات است یا برابری در جهتی خاص است؟
برابری در همه جهات خیلی مشکل است. برخی از مبانی فلسفی معتقد به این هستند که اساساً هر فردی تشخّص خودش را دارد و با دیگری نمیشود او را از همه جهات برابر محسوب کرد، بلکه یک خصوصیات ممیّزهای بین اینها وجود دارد؛ اما درعینحال میتوانیم حکم به برابری کنیم و بگوییم مثلاً زید و عمرو با هم برابر هستند؛ اما اگر حکم کردیم سریع باید سؤال کنیم که این برابری در چه جهتی است؟ مثلاً برابر در دین، مذهب، قد، جنسیت، وزن و… هستند؛ پس باید جهت برابری را مشخص کرد.
اگر ما بگوییم عدالت یعنی برابری در همه جهات، قطعاً این معنا غلط است و کسی هم به آن معتقد و ملتزم نیست؛ اما اگر بگوییم عدالت یعنی برابری در جهتی خاص، این حرف گفتنی است، کمااینکه علامه طباطبایی و شهید مطهری این مضمون را دارند که عدالت یعنی برابری افراد در بهرهمندی از استحقاقهای خودشان. ما اگر افراد را در شرایطی قرار بدهیم که همه آنها به حقِّ خودشان برسند این هم عدالت است و هم برابری؛ برابری است در ایصال به حقوق شایسته؛ پس عدالت به برابری بازگشت اما به یک برابری خاص نه به یک برابری مطلق از همه جهات. عدالت یعنی اینکه ما همه را از حقوق شایسته خودشان بهرهمند کنیم.
بعد آقای مطهری میفرماید: از اینجا معلوم میشود که عدالت به معنی مشابهت نیست؛ یعنی اینگونه نیست که ما اگر به همه افراد حقوق مشابه و مثل هم دادیم، عادلانه برخورد کرده باشیم؛ خیر، ما باید به همه افراد، حقوقی را که شایستهاند بدهیم و اگر چنین کنیم، بین آنها برابری ایجاد میشود، ولی از یک جهت خاص، نه از همه جهات؛ برابری از چه جهتی؟ برابری از جهت وصول به حقوق شایسته. باتوجهبه این نکته، ممکن است در یک ادارهای حقوق متفاوتی به کارمندان داده بشود اما به هر کس بهاندازه شایستگی او حقّی داده شده است؛ در اینجا، میزان حقوقها نابرابر است اما درعینحال همه برابر هستند، در چه؟ در اینکه به حقِّ شایسته خودشان رسیدهاند.
پس ما میتوانیم عدالت را به برابری برگردانیم اما به یک برابری خاص؛ اما اگر بخواهیم عدالت را به برابری مطلق در همه جهات برگردانیم چنین چیزی پذیرفتنی نیست.
بنابراین، در اینکه آیا ما حقوق برابر انسانی را با عدالت متفاوت میدانیم یا نمیدانیم، باید گفت: اگر مقصود ما از برابری، مشابهت باشد، طبیعتاً این عین ظلم است و عدالت نیست، چون افراد به حقوق شایسته خودشان نمیرسند؛ اما اگر مقصود از برابری، وصول به حقوق شایسته باشد، بله، این عین عدالت است و تفاوتی ازاینجهت وجود ندارد.
